۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

ياس مهربان



ياس مهربان


من پرزدم
من در زدم
من به خانه سرزدم.
ياس
بوي مهربان خود
به خانه داده بود
و طعم تشنگي ،
عطش
زجان خسته ام ،
ربوده بود.



من در زدم ، من سرزدم
پير مرد ، لـميده به پشتي
نشته بود .
و مادر
در تدارك نان ظهر خانه بود
و رنگ نيمروز گرم
زخواب خويش
زدوده بود.

من سرزدم به دشت
فرسوده
به صحراي تشنه
نشسته بود!!
جنگل اما
صبور و استوار
ايستاده بود.

من پرزدم
من به خانه سرزدم
خانه اما
خانه اما طعم خاك تشنه داشت !!



...........

هیچ نظری موجود نیست: