۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

سفر

سفر

 من اومدم چه بي صدا
از خونه بابام بيرون
نه كسي بود منتظرم
كه هـمصدايي بكنه
دري به روم وا بكنه
نه كسي بود بدونه
غريب كيه ،غربت چيه
فكر نكني
خيال غربت رو دوشم
تورو زيادم مي بره.
* * * *
خنده هاتو
تو اون چشاي پر ز اشك
كه هديه كرد به زير طاق آسمون
ديدم كه ريـخت تو گلدون
عطرش فراموشت نشه
الان بايد تو خونه
عطرش هياهو بكنه
خودت برام نوشتي
هر شاخهء تو گلدون
خوشهء انگوري شده.
* * * *
من او مدم ميدونم
بي كسي ها مال توشد
تنهايي و غريبي
نصيب و احوال تو شد.
يه وقت خيالت نرسه
منو زيادت ببري
نگي كه رفت به سوي بـخت و نيومد.
* * * *
سفر هـميشه سخته
سفر براي هر دومون
مثل يك خواب مشترك
مثل دو ماهي توي آب
من اينطرف،تو اونطرف
که راه به جائي نداره
بيشه ها رو مي بينم
تو راهـمون كه سخته.
اما بدون يه عشق هست
يه قد هـمت مون
يه خونه كه بسازيـم،
جوهر پاك عشق را
تو اون خونه بذاريـم

هیچ نظری موجود نیست: