۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

دريچه

دريچه

باز شد دريچه اي كوچك
كه تصوير تو را قاب گرفته بود.
آنسوي در
تو مرا مي بوسي
با سر انگشتان اشارت.
برسر نيزة مژگان، به دام افتاده
شبنم بازيگوش.
چه كسي را خبر از شهد لب شيرين است؟
كه چنين مي رسد از پشت حصار،
و ترا سايه اي از گرد پر پروانه
به هم آغوشي گلها برده،
و تو در تنهائي
خاطر عطر گل ياس مني
* * * *
سايه ها مي آيند.
باز بود تصوير در سياهي
و سياهي!
مي پيچم در چشم خـمارت درخواب
مي رود از يادم
نيش سخت شلاق
چون كبود است هنوز
اين تن رنـجورم!!

هیچ نظری موجود نیست: