۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

مهر آفتاب

مهر آفتاب

وعده كردي كه سخن مي گوئي

اي مهر آفتاب

سخن گو ، زخود دمي

* * * *

در بستر دو چشم نو،

جاي خفتن است ؟

یا خشم نسلي نهفته است

در برق ديدگان تو؟

* * * *

يك يادگار مشترك

در پشت پرچين مردمك

موج مي زند

در زلال آ ب چشم تو!!

* * * *

ا ين سو،

دستي بسوي توست

تا، يكسر روي

به باغ ابريشم خيا ل

بي ترس دشنه و درفش

ما زخم كهنه ، زياده بر اندام ديده ا يم

پروا مكن

در شور و مستي بودن

هر چند نظاره گر باشند

* * * *

شاید،

فردا است

ابدیت.

كه دل ، در ا ميد فردا نيست

در باغ خيال من

هـميشه جاي پروا نه خيال تو

خا لي است.

يك قاصدك

چشم انتظار توست

كه بر دروا زهء دلم

نشسته است.

* * * *

سخن گو

مهر آفتاب

دمي زخود

من چشم انتظار جاي خالي پروانهء توام

ا ين سو بيا

پرواز كن

پرواز كن....

هیچ نظری موجود نیست: