۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

مــه

مــه


خـاطرات شـبـنم زده


در سكوت مردم

بهار می آید.

كشتي از اسكله لنگر كشيده است .

وه که چه خوابي بود

خواب پارینه

در هراس از كابوس

جواني نسلي بر باد رفت :

پدراني ، بدون فرزند

و كودكاني

بي خاطرات جواني پدر.

در نسل كابوس

بعد از آن هراس

هر كس نشانه اي از باور بودن

در تردید رفتن هراس

یاد می کند.

فانوس دريائي در اسكله

رو به خاموشي است

گويا هاله اي نور

در مه

پدید آمده

و مه

اجازه باور حضور نور را

گرفته

در اسكله !

ناخدا

درانبساط حجم

در زير شناورش

احساس خوش روشنايي

در مه را

به اشارتي بشارت مي دهد

احساس خوش روشنائی

در مه.

لنگر كشيده ناخدا

در حضور نسلي كه باد

خاطرات نسلش را

به يغما برد .

جواني را !!

شبنم نشسته

بر خاطرات نسلي كه در كشتي

نشسته اند.

عزم جدايي كشتي از اسكله

در مه

يقين تاريخ است.

حضور بار پارينه

از هراس در كابوس

همچنان تك ضربه هاي ترديد را

بر خاطر خسته نسلي،

و نسل نو

بي باور حضور ترس

تكرارمي كند.

نا خدا لنگر كشيد

و شبنم

جان كشتي را

در خاطرات

طراوتي داد .

كشتي تكاني خورد

نا خدا در ظهور نور

خيره گشته است...

هیچ نظری موجود نیست: