۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

بـیـاد او


بـیـاد او


خاطرات خود  بچین

زشیشه ها 

 عبور کن !

برای سایه روشن غروب

برای لحظه لحظه ها ی بود ن و نبودنت .

ز شاخـه ها

بچین شکوفه های آرزو

بپروران

 به باغ آرزو

امـیـد !


نگار من

نگاه تو مکدر است

و آئینه

ز شرم از حضور در بـرابـرت

موج می زند

به جان خود

که یـادی از گذشته است .

 آفتاب

 قطره های آب

بوی مهربان یاس

مهر مقدسی

امـیـد زندگـی است !



هیچ نظری موجود نیست: