۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

ياس مهربان

ياس مهربان

من پرزدم

من در زدم

من به خانه سرزدم.

ياس

بوي مهربان خود

به خانه داده بود

و طعم تشنگي ،

عطش

زجان خسته ام ،

ربوده بود.

من در زدم ، من سرزدم

پير مرد ، لـميده به پشتي

نشته بود .

و مادر

در تدارك نان ظهر خانه بود

و رنگ نيمروز گرم

زخواب خويش

زدوده بود.

من سرزدم به دشت

فرسوده

به صحراي تشنه

نشسته بود!!

جنگل اما

صبور و استوار

ايستاده بود.

من پرزدم

من به خانه سرزدم

خانه اما

خانه اما طعم خاك تشنه داشت !!


هیچ نظری موجود نیست: