۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

#بهار


بهار


ترا قسم
به باغ آرزو
تمام آن
شکفته ها
شکسته ها
بخون نشسته ها
تمام باغ
شکوفه بار
خاک سرد
گرم کن
به رازهای زیر خاک
نیاز زندگی ، به بهترین
بهار
کرانه ای ز داد
بسوی ما بیا!

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

نام تو












نام تو

تا بي نهايت
اگر چه چيدن شاخه هاي گل
هنوز
يك شاخه در عشق تو
شكوفه مي دهد
در تمام سال!


نام تو
بر گلبرگ نوشته مي شود
بي نياز دست و جوهر و قلم
يا شاهدي كه
نظاره گر باشد
آزادی ......

جرم



جرم بودن



خـون
سياه
سفيد
زرد
سرخ
در بزم خون
حتي قاتلين
در صبحگاه خونين
لابلاي خاك و آهن و آتش
بهم رسيد.


خون ِسياه
سفيد
زرد
سرخ
فرياد زير خاك .



او را كه كُشت‏، آن كه ديشب
از مهر مي گفت
شكايت که بود
در بودنش
كه اينچنين
مسلخ رفت.
زير آوار خاك و آهن و آتش
خون
فرياد !
فرياد !
فرياد !

ياس مهربان



ياس مهربان


من پرزدم
من در زدم
من به خانه سرزدم.
ياس
بوي مهربان خود
به خانه داده بود
و طعم تشنگي ،
عطش
زجان خسته ام ،
ربوده بود.



من در زدم ، من سرزدم
پير مرد ، لـميده به پشتي
نشته بود .
و مادر
در تدارك نان ظهر خانه بود
و رنگ نيمروز گرم
زخواب خويش
زدوده بود.

من سرزدم به دشت
فرسوده
به صحراي تشنه
نشسته بود!!
جنگل اما
صبور و استوار
ايستاده بود.

من پرزدم
من به خانه سرزدم
خانه اما
خانه اما طعم خاك تشنه داشت !!



...........

سخاوت فردا



سخاوت فردا


بر بلندترين
بالكن نگاه تو
شعاع بنفشي
در ستيغ آسمان
خطي به راستاي طلوع بنفشه هاي فریاد
موج مي زند.

****

در كمينگاه لبانت
يك آبشار آبي
به وسعت سخاوت فردا
موج مي زند.


****
و ما
در امروز خود شناوريم
تنها!
چشم انتظار رویشن فردا
درجاده زمان گام مي زنم
با يك بغل شادي
يك سبد آشتي
براي چاشت فردا
كه آماده كرده ام ........

تارک بلند نور



تارک بلند نور

او به رنگ خورشيد
از جنس نور
گذشت از بلور
و سايه ها فهميدند
حضوری كه تبسم مي كرد.
غنچه شكفت
و سايه ها در نهايت كشيدگي
به حجم رسيدند،
و ما سرگرم در بي نهايت خود
خسته مي شديم.


او برنگ خورشيد
از جنس نور
بوسه بر دا ر
در هوا می چرخید.

قـاصـد






قـاصـد

قاصد ميان ما
قاصدكي است
كه با پرستو
در صلابت پرواز
چرخ مي زند
به سال دلتنگي !
سال
در تولد قمري
دركنج بالكن
و تك درخت خانه
كه امسال بيش از سه گردو بار خواهدداد
تكرار مي شود ،
چكه هاي باران ،
از سقف ترك خورده ذهن
نقش چلوار كهنه خونی
رنگ تازه مي گيرد
در آئينه
و بستراز بوي خاطرات
پر مي شود
و ما
به سال دلتنگي
سهم بيشتر
خواهيم داشت .
خسته از پرسه زدن دركوچه های ذهن
خواب را ، صدا مي زنم.
درسكوت نيمه شب
با خميازه اي بلند
شب بسوي تو مي كشد مرا کشان کشان
در سكوت ممتد .
فردا
به تو نزديك مي شوم
به قد يك روز
ز سال دلتنگي
فردا
به تو نزديكترم
يك روز!