۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

امـیـد

امـیـد

تمام سرزمین من

گرسنه نه

بی خانمان نه

بی کار نه

بی امید به فردا

زنده اند هنوز

دخـتـرم


رسـیـد ن

رسـیـد ن

آه ای هوای باز !

در شهرکوچکی

در نغمه کسی

در شهر پرصدا

آواز خوک و موش

این آفت زمین

آه این صدای باد

آزار می دهـد .

این قصۀ بلند:

در سود کاسبان

در سوک عاشقان

در صحبت زمین !

در نعرهء فضا

در ضجهء کسی

از بند شحنه ها

آواز نور و سور

امید و آرزو است

آزادی یقین

آرام پر زدن

بر معبد زمین

آن دم رسیدن است

شـبـنـم

شـبـنـم

شبنم

بلور صبح د م !

شبنم نشست وباغ

حصاری به خود کشید

آه نهانی خفتگان را

رهگذر شنید

و

در حسرت یک نگاه

از پشت این حصار

آرام گذشت و نچید

یک شاخه یاس .

همراه او

بانگ خروس سحر خیز بود

در کوچه ای به وسعت یک دم !

شبنم نشست

شبنم نشست بجام بلورین صبح د م!!

بـیـاد او


بـیـاد او


خاطرات خود  بچین

زشیشه ها 

 عبور کن !

برای سایه روشن غروب

برای لحظه لحظه ها ی بود ن و نبودنت .

ز شاخـه ها

بچین شکوفه های آرزو

بپروران

 به باغ آرزو

امـیـد !


نگار من

نگاه تو مکدر است

و آئینه

ز شرم از حضور در بـرابـرت

موج می زند

به جان خود

که یـادی از گذشته است .

 آفتاب

 قطره های آب

بوی مهربان یاس

مهر مقدسی

امـیـد زندگـی است !



سحر

سحر

سحر

دختر خجول زمان

زادهء شفق

هزاران

دل به تو دادند

و باز

هزاران عاشق

ستاره می شوند

و

می بارند

به زیر پای تو

سحر

سحر

نوید روز و نور

شادی و ظفر

خجسته باد مقدمت!

خجسته باد مقدمت!

غـریـبـه

غـریـبـه

خیال تو آخر

نفس برید از ما

بجان تو اینجا

فغا ن ز تنهائی است.

به هر طرف راندم.

غـریبـه بودم و تنها

دریغ که امشب هم

نشان دیشب داشت

خیال روی پریشان

و این دل ریشم

ز اختر بختم

شکایتی دارد.!