۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه

ماجرای آن شب خاتمی .. قسمت دوم














             
قسمت دوم


لاری جانی قاضی القضات : باید کمی کش داد تا آن اتفاق بیفته ، و انسانا عجولا ، انسان اساسا موجود عجولی است . با آرامش به سمتی راه افتاد و کله برادرها بدون اینکه بدنشان حرکتی کند او را تعقیب  کردند . تلفن را برداشت و شماره ای را گرفت .
لاری جانی قاض القضات : سلام و علیکم 
برادر خودسر : اسلام و علیکم و رحمته الله و برکا تو مرگ بر ضد ولایت 
فقیه مرگ بر امریکا و بفرمائید حاج آقا
لاری جانی قاضی القضات : امر خیری پیش آمده بچه ها را حدود صد و بیست تا بفرست سمت خانه خاتمی بقیه را هم اطراف سفارت جمع کن اما یک جا نباشند پراکنده باشن و نشون بدن هستند .
برادر خودسر : حاجی از خواهرا هم استفاده کنیم ؟ دفعه آخری محشر بودن .
لاری جانی قاض القضات : اونا رو بفرست سمت سفارت .
برادر خودسر : حاجی تیغ کشی چی ؟ داریم تو برنامه ؟
لاری جانی قاض القضات : نه فعلا ، شاید سمت خونه خاتمی لازم باشه .
برادر خودسر : پیروزی با صابرین است . 
لاری جانی قاض القضات : و من الله التوفیق و
گوشی را گذاشت و خرامان سمت برادران جانی خود برگشت .
و اما چه بر سر خاتمی آمد !
در حالی که بی تاب شده بود به سمت دفتر کارش زد و........ زد یعنی برگشتم 
حجاری تکس زد : دیر کردی.
خاتمی : احتیاج به قضای حاجت داشتم گفتند باید استعلام کنیم  ، آقایان از قوه قضائیه هستند
روحانی با عصبانیت تکس زد : قضای حاجت شما چه ربطی به قوه قضائیه داره ؟ من الان تکلیف را روشن می کنم ، این واقعا افتضاهه که در زندگی خصوصی مردم تا این حد دخالت کردن  . 
با عصبانیت گوشی خط قرمز را برداشت و به قاضی القضات زنگ بزند جهانگیر روحانی برادر رئیس جمهور وارد دفتر کار او شد.
جهانگیر روحانی : سلام ، بچه های اطلاعات خبر دادند گروه خودسر دور خونه خاتمی جمع شدن و یه سری هم دور سفارت پراکنده هستند . همه شون شناخته شده هستند ، اونائی هستند که از جنگ سوریه برگشتن .
روحانی : عجت !
تلفن را بر می دارد و شماره کی گیرد 
روحانی : سلام و علیکم قاضی القضات بلاد اسلامی احوال شریف ؟
لاری جانی قاض القضات : سلام و علیکم و رحمه الله . بحمد الله ، احوالات شریف ؟
روحانی : سلامتی شما بزرگوار، زیر سایه شما در امنیت کامل امن امان 
لاری جانی قاض القضات : زیر سایه بقیه الله که توجه خاص دارند به مقام معظم رهبری و بندگان رو سیاهی چو ما .
روحانی : شکسته نفسی می فرمائید شما خیر المسلمین هستید و بر آورنده حاجات 
لاری جانی قاض القضات :  انشاالله اگر خدا قبول کند >
روحانی : سوالی از محضر حضرت عالی داشتم 
لاری جانی قاض القضات : دوستان گفتند بخشنامه ای از دفتر حضرت عالی صادر شده باب آقای خاتمی ؟
لاری جانی قاض القضات : در چه خصوص ؟
روحانی در حالی که خون خونش را می خورد و رنگ صورتش به کبودی میزد با صدائی آرام گقت  : گویا قضای حاجت
لاری جانی قاض القضات : در خصوص ایشان نیست ، یک بخشنامه عمومی است که در استسفاریه  ای که از بیت معظم مقام معظم رهبری صادر شده بود به همه نهادهای قضائی و امنیتی ابلاغ شد .
روحانی : با این تفاصیل  باب اجتهاد نظر حضرت عالی چیست ؟
لاری جانی قاض القضات : اگر نقطه نظر خاصی دارید تصور می کنم به صورت لایحه به مجلس بفرستید تا نظر مجلس چه باشد .
روحانی با عصبانیت تمام فریاد کشید :آدم ابله مگر توالت رفتن مردم به ما ربطی دارد .
لاری جانی قاض القضات : همین شما بلادید فقط به دوستان انقلات توهین کنید و فحاشی
روحانی : آخه آن بنده خدا می خواد بره توالت 
لاری جانی قاض القضات : بله ملتفتم اما باید مصالح و امنیت ملی را هم در نظر داشت .و از فرمایشات مقام معظم رهبری که عین آیه قران کریم است اطاعت کرد.
روحانی داد میزد: بابا می گم می خواد بره توالت
لاری جانی قاض القضات با تحکم : احدی حق نداره خط قرمزهای نظام را نادیده بگیره و همه باید تابع نظام تحت امر ولایت مطلقه ولی امر مسلمین قائد اعظم امام خامنه ای باشیم .
روحانی  : تو می فهمی چی می گی ؟
جهانگیری وارد می شود : دور سفارت انگلیس دارن شعار میدن 
روحانی دست را به علامت سکوت بالا میبرد : حالا نظر حضرت عالی چیست ؟
لاری جانی قاض القضات : اگر فوریت مسئله جدی است بصورت لایحه دو فوریتی بفرستید مجلس من هم به آقای لاری جانی برادر توصیه شما را می کنم که با در نظر گرفتن خطوط قرمز نظام وامنیت ملی با تخفیف لایحه را بررسی کند . و من الله التوفیق .  گوشی را سر جای خود می گذارد .
در همین حال رئیس دبیرخانه شورای امنیت ملی برادر شمخانی وارد دفتر رئیس جمهور می شود و پریشان حالی روحانی را که میبیند حلت را می پرسد : آقای رئیس جمهور را عصبانی می بینم ؟
روحانی : آقای خاتمی نیاز به دستشوئی دارند 
سردارپاسدار شمخانی : خوب مشگل چیست ؟
روحانی با عصبانیت : حق استفاده از آفتابه را ندارند .
سردارپاسدار شمخانی : یعنی چه ؟
روحانی : بخشنامه قوه قضائیه و فتوای مفام معظم رهبری است .


 ادامه دارد ....

۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

ماجرای آن شب خاتمی ... قسمت اول














ماجرای آن شب خاتمی

اساسا آدم شیکی بود و با بقیه تومنی سی شاهی فرق داشت . اتاقی بزرگ و دلباز با چند پنجره بزرگ که رو به باغچه جیاط پشت خانه که همیشه سبز  باز می شد ، میز کاری بزرگ و شیک با منبت کاریکه روی آن با یک شیشه نیم سانتی پوشانده بود و یک مانیتور ( صفحه نمایش ) بزرگ کامپیوتر ( رایانه ) در مقابل صندلی شیکی که بر آن می نشست قرار داشت . در حال چت کردن با دوستانبود و با حوصله به جدال های خونین طرفین در فضای مجازی با دقت گوش می داد و می خواند . از یک طرف حجازی تکس میزد روحانی جانتداری می کرد و رفسنجانی نقل قولمی کرد در این حال و هوا آقای حاتمی قضای حاجتش گرفت و زد ( یعنی زود بر می گردم ) و از پشت میز بلند شد . راستش از دیشت که قرار بود عروسی بره و نشد . یعنی شد و می خواست بره اما از دادستانی آمدند و جلوشو گرفتن و گفتن نمی تواند برود دل پری داشت و دل آشوب بود و الان نمی شد کاری کرد و حتما باید به دستشوئی می رفت .
از اتاقش یعنی دفتر کارش که در خانه بود به طرف هال راه افتاد و ار شش پله که به پائین می رفت تا از هال خانه گذر کرد به سمت دستشوئی .
دو نگهبان که چند وقتی بود یعنی  از سال هشتاد و هشت به بعد مقابل در ورودی جا خوش کرده بودند در  داخل ایوان نگهبانی می دادند . یکی پاشد و پرسید : حاحی کجا انشاالله
خاتمی : قضای حاجت
درست کنار در ورودی سمت راست یک دیوار سه در چهار بود حد فاصل در ورودی و توالت حانه که برکل این دیوار یک عکس سر معظم الله مقام خیلی خیلی محترم رهبری به دیوار چسبانده شده بود و به مرور زمان که نگهبانان در آنجا جا خوش کرده بودند کنار دیوار بک میزبسیار شیکدر مقبل تصویر معظم الله چسبیده به دیوار قرار دادند تا نگهبانان موقع غذا خوردن از آن استفاده کنند و در روی میز هم یک بعدها از طرف اداره اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران یک صندوق نظرات و نذورات  قرار دادند و تقریبا سطح صندوق در مقابل دهان معظم اله رسیده بود و زیر میز هم برای رعایت بهداشت اهل خانه به تعداد اهل خانه آفتابه بود . همینکه آقای خاتمی دستش را دراز کرد به سمت آفتابه ها نگهبان دوم با غرلند گفت : آقا شما نمی توانید از آن استفاده کنید .
خاتمی در حالی که دولا شده بود سرش را به سمت نگهبان چرخان و پرسید : چرا ؟
نگهبان با شرمندگی حکم دادستانی کل را نشانش داد و گفت : آقا  این حکم ئائستانی و باین هم  مصوبه شورای عالی اداره امنیت ، امروز ابلاغ شده
خاتمی : خوب حالا چه کنم ؟
نگهبان دوم : دستور قاضی القضات آیت الله لاری جانی است .
خاتمی : پسر جان من نیاز به آفتابه برای رفتن به دستشوئی دارام
نگهبان : بله آقا ملتفتم و شرمنده شما بفرمائید چه کنیم ؟
خاتمی : خوب زنگ بزن و بپرس ، من هم عجله دارم و حالم خوش نیست .
نگهبان اول : چشم حاج آقا الساعه
نگهبان اول دوان ئوان به سمت تلفن رفت و نگهبان دوم چهار چشمی مراقب خاتمی ایستاد تا دست به آفتابه نزند .
نگهبان اول : الو دفتر حاج آقا زواره ای ؟
رئیس دفتر : سلام و علیکم  بفرمائید برادر
نگهبان  اول : من نگهبان خانه آقای خاتمی هستم و یک امر فوری پیش آمده باید از ایشان استعلام کنم
رئیس دفتر  : الان حاج آقا در جلسه هستند و وقت ندارند
نگهبان اول : آقای خاتمی نیاز به دستشوئی دارند و اگر تاخیر کنیم خدائی ناکرده در مقابل تمثال معظم اله زبانم لال ...
رئیس دفترهراسان  : یک لحظه گوشی دستت میرم تو جلسه از ایشون سوال کنم .
نگهبان اول : خدا خیرت بده برادر
رئیس دفتر  در حالی که متقاضیان دور میزش را به آرامش و سکوت و نشستن و خویشتن دازی دعوت می کرد به سرعت به سمت دفتر آقای اژه ای رفت و در نزده وارد شد آقای اژه ای که پشت پرونده های حاک گرفته چرت می زد با باز شدن در چدتش پاره شد و پرسید :چه شده برادرزاده عزیزم ؟ مگر به شما نگفتم صد مرتبه در نزده وارد نشی ؟
رئیس دفتر : ببخشید عمو جان یه مشگلی پیش آمده . نگهبان خانه آقای خاتمی زنگ زده و می پرسه : آقای خاتمی قصد دستشوئی رفتن دارند و پرسیدن از کدام آفتابه می توانند استفاده کنند ؟
اژه ای یکهو از جا پرید و فریاد زد : یا حسین مظلوم به دادمان برس ، این چه بلائی بود به سرمان آمد؟
سرش را از یقه پیراهنش بیرون کشید و گفت :فورا لاری جانی را بگیر
رئیس دفتر : کدامیک از چهارصد تا لاری جانی ها را ؟
اژه ای :هر کدام شون که به مصلحت نظام نزدیک تره
رئیس دفتر : اونی که رئیس مجلسه را بگبرم ؟
اژهای : نه اون که دیگه رئیس مجلس نیست اون یکی رو بگیر
رئیس دفتر : رئیس حقوق بشر رو بگیرم ؟
اژهای : بد نیست ، اما ممنکنه خبرش بیرون درز کنه یه قاعله دیگه بشه
رئیس دفتر : پس به این قاضی القضات آیت الله پشمک زنگ بزنم ؟
اژهای می خندد
اژهای: زلیل مرده اینو جائی نگی دیگه
رئیس دفتر : عمو جون فقط پیش شما گفتم   و می خندد
اژهای :آره  زودتر بگیر
رئیس دفتر دوان دوان به سمت تلفن می رود و شماره می گیرد
رئیس دفتر لاری جانی : دفتر آیت الله لاری جانی بفرمائید
رئیس دفتر :سلام و علیکم
رئیس دفتر لاری جانی : اسلام و علیگم و رحمته الله
 رئیس دفتر : حاج آقا اژهای در باب امر مهمی با آیت الله می خواهند مشورت کنند .
رئیس دفتر لاری جانی :آبت الله در جلسه هستند حاجی فوری موضوع امنیت ملی
رئیس دفترلاری جانی هراسان : گوشی گوشی .
دوان دوان به سمت دفتر آیت الله لاری جانی می رود . دق الباب میکند و وارد می شود
رئیس دفترلاری جانی : حاج آقا اژهای کار فوری دارند رو خط قرمز هستند
لاری جانی با تمعنینه گوشی را بر می دارد
لاری جانی : سلام و علیکم بفرمائید .
رئیس دفتر : حاج آقا آیت الله رو حط اند . اژهای گوشی را بر می دارد :
یا جسبن مظلوم ، آقا بی چاره شدیم ، بچه های اطلاعات و امنیت زنگ زدن از خانه خاتمی و استعلام کردن آقای خاتمی حق استفاده از آفتابه را دارد یا خیر ؟گویا قضا حاجت دارند .
آبت الله لاری جانی : لعنت بر دل سیاه . این را از شورای امنیت باید استعلام کنیم . از دبیرخانه شورای امنیت سوال می کنم و نتیجه را ابلاغ می کنم و گوشی را گذاشت و با دست به رئیس دفتر اشاره کرد خارج شود و دز حالی که رئیس دفتر خارج می شد از پشت میز بلند شد و با خنده شیطنت آمیز بر لب عمامه را کمی بالا زد در حالی که به سمت برادرانش می رفت دو دستش را رو به آسمان بلند کرد :
خدایا کرور کرور شکرت دعای مقام معظم رهبری اجابت شد .
برادرهای لاری جانی با شک پرسیدن چه شده ؟
آیت الله لاری جانی : مبارکه و خبر خوش . خاتمی فضای حاجت داره لاری جانی رئیس حقوق بشر ایران هراسان گقت : اینا تا فردا تو بوق و کرنا می کنند و باز باید برم سازمان ملل قصه تعریف کنم باید به کاری کرد والا دیگه حرفم و باور نمی کنند با صد تا قسم و آیه که می خورم .
لاری جانی رئیس مجلس اسبق :چطوره موضوع را به مجلس ببریم و با دو فوریت برای تصویب ؟
رئیس حقوق بشر ایران : نه این کارخطرناکه بهتره به شورای امنیت بفرستیم
پایان قسمت اول            

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

تولد زنانه در جهان برابر









پدر بزرگم
به پدرم سینما را هدیه داد
برای درک
جهان هستی
در احساس بودن خود
در جهان.
.
پدرم
تلویزیون به من هدیه داد
برای درک
جهان هستی
در احساس بودنم
در جهان .
.
من
به دخترم
کامپیوتر هدیه دادم
برای درک
جهان هستی
در احساس بودنش
در جهان .
.
دخترم
جه هدیه خواهد داد
به دخترش
برای درک
جهان هستی برابر
در احساس بودنش
در جهان ؟

در معبد خورشید






هل هله و شادی است
اینجا که من هستم 
به پاس پایان 
چرخش زمین و ماه و من   
بر معبد خورشید
با خاطرات 
آنها که در چرخش پیشین به جا ماندن
سفر دوباره خود را 
با رمین و ما 
به دور معبد جاودانه خورشید 
آغاز می کنیم 
همراه هر آنچه در زمین دارم
این مادر مقدس
که هست من در اوست  
هر آنچه هست با من است

۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه





من
و من
می شنوم
حنجره ای که می خواند
هر آنچه می خواهد
هنوز ،
هر چند که با من نیست
اما ،
می خواند .
زیبا است 
آزادی ...