هولناک و خونبار
زخم های به جان نشسته
دهشتناک ،
و غریوی
کهنه ،
دور ،
دور و گنگ و نامفهوم
در استنباطی گنگ تر
که شاید
نام ما
انسان بود .
کجای زمانیم
در کهکشان راه شیری ،
از خاطره تهی
آنکه می دهد فرمان
کجای هستی نظاره گر
در ماست
این زمان ؟
زخم هایی
عمیق
بر پیکر،
بر خاطره
که فراموش شد
در هستی
افرینش ،
نفرت بود !