۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

فردا

فردا


چقدر برای دیدن مادر
تنگ شده دلم
پدر بزرگ کجاست
تا ببیند
نوه ها
پیر شدن چقدر
هنوز صدای در
نوای آشناست
و بچه ها بوقت حرف زدن
صدای پرنده های نارون می دهند
در هم
با هم
بدون گوش کردن
به حرف هم
حرف می زنند یه ریز
چقر برای خانه بودن
تنگ شده دلم
چقدر برای خانه رفتن
بال بال می زنم
پدر برزگ
کجاست؟
پدر کجاست
مادر چه می کند
هنوز سفره برای میهمان سر زده
پر است ؟


زمانه چه زود پیر می شود
و ما جدا نر از
ستاره ها
به هر
غروب
ز راه دور
سلامی پر امید
باز دید دیگری،
خط می کشم به دیوار
امروز هم زنده ام
فردا قشنگ ترین روز زندگی است
باور نمی کنی
با من بیا
فردا
پرا ز شادی زمانه است

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

آرادی

بستر
نم نم باران
موسیقی
صدای آب
و زقص سرافراز برف روی شانه
سرو ار دودکش ذهن فراتر می رود
دل آسمان را
با وزش باد
قلقلک می دهند
ابر می خند د
رعد میغرد
و
باز باران
باران و باران
تا بهاراز پرچین
سیب سرخی بفرستاد در باد
تا در بانگ خروسی
خواب آشفته
پایان یابد
روز نو
با بهار در پیش
می آید
می دانم می دانم
سیب سرخ بهار
برای نو خواهم چید
پیش پایت رها خواهم کرد
در شرم حضور دیدن چشمهایت
که در بهار می آیی

انتظار


شانه میزنم
کیسوان بید مجنون را
در شادی بهار و شبنم .
.دیشب با دختری دردریا قدم می زدم
عاشق بود
امواج نیلی در کف سفید خود
شادی به پایش می ریخت
و ندانیستم
شادی را دید!
با در انتظار رویش
بنفشه های بهاری
در جعبه های چوبی بود !

نبر


درختی
شنید
دسته تبر می شود
خود سوزی کرد
و چه هولناک در آتش می سوخت
صدای نکه نکه شدن در آتش شنیده می شد
و آسمان می کریست
آرام