۱۳۹۹ آذر ۲۸, جمعه

حقیقت

 


از جایی ترا راندند برو
جای تو آنجا نیست
بگرد تا جایی

ترا بخوانند
آنگاه تو خود خواهی دانست
که هستی و چه می خواهی
اینجا حقیقت تو نهفته است
و تو حقیقی تر خواهی شد
! نه حقیقت

رفت

 


ساعت دقیقه و ثانیه
رفت و
! هر چه داشت با خود برد
هنوز کسی باور ندارد
! اما برد
آنچه از کتابها
آدمها
یاد ها
آرزوها
رویاهای زیبای انسانی
با خود داشت

بیش از سی میلیون دقیقه
از عشق و شکست و ایستادن
خلوت های خوفناک طولانی
و آنچه درکوچه که دیده بود

همه را غیر سیگاری که دیگر نمی کشید
با خود برد

هستی

 


تو
تنها قادر هستی
صبح تا به شام
می سازی
جهانی را که در آن
هستی
صبح تا به شام
شام تا به صبح
هر چه می کنی بخشی از هستی جهانی است

تسلیت

 


بانوی سپرده امید
تسلیت

  کشتند
تا نشانی از شکنجه ها ی بر او
با جسم پاکش
در کوری گمنام مدفون کنند
غافل از خرد که در زمان جاری و پرسشگر است
چرا کشتند او را !
! آثار داغ و درفش بر بدن جاودان می‌ماند

هوار این سنگین هراس



هوار این سنگین هراس

تیغ می کشد

ریش می‌کند

 ! ریش

بی آنکه لخته لحظه ای

بر زمان بر آمده   

اکنون

 ، رنگی دهد 

امید کدام هوار خسته در خون

لخته لخته 

در اکنون ، زار می زند چنین

۱۳۹۹ مهر ۹, چهارشنبه

رستم . سهراب






حکیم خبر داری ؟
رستم سهراب خود را
در بارگاه زمان خود شناخت
باور کنی یا نه
این است شرح ماجرا :
آسمان آشفته و شهر
آشفته تر از جان
بوی خون در کوچه ها مواج
کپه کپه هر کجا آتش

بوی تلخ طعم یک نیرنگ
جای جای خانه های شهر
هم همه در هر دو سو ی شهر
رستمی را راهی میدان
اما سهراب!
کو سهراب ؟
سیاوش را که یادت هست ؟
ترا در مهره ی سرخی فرود آورد ؟

فریب

اه ای فریب و خدعه و نیرنگ
بسوده هر دو را در عرصه یک جنگ
تنگا تنگ !
و اینک اوست در میدان
رستم دستان
دلی. پر خون
پر از کین زمان دستان
نه ، او عزم نبردی نابرابر را
ز جان شسته !
پی سهراب می‌گردد
و تهمینه 
یقین دارد که رستم می‌شناسد
یل پور پسر را
می خندد .
رستم دستان :
ولی شب چهره خون دارد امشب
یکی باید
به پهلوی شکفته
زند بر چهره‌ی شب خون رنگین را
چرا پور پسر باید به دست من بمیرد ؟
چرا داغ پسر تهمینه را دامن بگیرد
نه
نه این آن بر به سامان نیست
سهراب جوان و با هزاران آرزوی نیک
در بند است
ترا بر بال سیمرغ خرد پرواز خواهم داد
ازاین تنگنای ننگین عبور از تو
گذر بی ننگ گشتن پورم
سزای نام ایران است
سزای نام دستان است
و اینک
از ننگ کشتن
رها
در عشق فرزندم .
شب
امشب خون من بر تو گوارا باد
ای شب
که سهراب به فردا می زند پیوند
گورا باد بر تو صبح
گوارا باد بر تو زمین سخت افسرده تیغه خورشید
که فردا می دمد بر بام این میهن
خدا حافظ طلوع صبح فردا
خدا حافظ
و آنگاه دشنه در پهلوی خود بنشاند
رستم دستان .
شب و ابر و زمین
گلگون خون غیرت شد
و رستم زیر لب نجوا کنان :
فردا از آن توست
بیا از شانه های من گذر
بر بام صبح
پور دستان



تهمینه
از سوز دل رستم خبر دارد
میدود
حیران پریشان
با تمام جان به فریاد :
رستم دستان
چنین هرگز نبوده
نیست
پدر جای پسر
بیچاره تهمینه
نهیب جان خراش
ضجه ای
بر پای رستم می نهد سر !
چرا پهلوی خود را تو دریدی  ؟

چرا این تلخ تاریخ ، خونین است
پسر را یا پدر کشته
ویا بهر پسر ،
پدر مرده !
و این بیچاره زن در طول تاریخ
عزا دار پسر یا آن پدر مانده
و این تلخی تاریخ مرگ
اما
برایش جاودان مانده



همه ماجرا از اینجا آمد :
پدر امیر حسین مرادی صبح امروز خودکشی کرد/ فشار وارده بر خانواده به قدری زیاد بوده که پدر امیرحسین تا لحظه آخر مرتبا درباره پسرش صبحت میکرده و آرزو داشته یک روز دوباره همگی بر سر یک سفره بنشینند

پدر امیرحسین مرادی که فرزندش به عنوان یکی از متهمان بازداشتی پس از آبان ۹۸ به اعدام محکوم شده است، صبح امروز در منزل شخصی خودکشی کرد.

طبق گفته مادر امیرحسین مرادی، طی این مدت فشار زیادی بر خانواده بوده است. از سویی تماس هایی از خارج از کشور داشتند که اگر در خصوص پرونده پسرتان پیش از این سکوت کنید، او نیز اعدام خواهد شد و از سوئی آنها نگران هر اقدامی بوده‌اند که موجب اجرای حکم فرزندشان شود.

همچنین از زمانی که به دستور رییس قوه قضاییه حکم اعدام امیرحسین مرادی متوقف شد، کماکان این خانواده در بلاتکلیفی به سر برده و فشار بسیاری بر روی آنها خصوصا پدر خانواده بوده است.

محمود اسفندیاری


۱۳۹۹ مهر ۱, سه‌شنبه

سپیده جان


 


یکم مهر
تولدت مبارک سپیده قلیان
آغاز ماه چهارم زندان



سپیده جان
رویاهایت سبز را
در آسمان کوچک زندان
گره بزن در ساقه های نور
کسی آنطرف
چشم انتظار ساقه های نور توست
تا با تو
در اعماق شیرین ترین رویا
گام بردارد
..
.
ساقه های نور کی می رسی به ما ؟

۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه

روزی

روزی





 سقف دل ستمگران
می خورد ترک
سقف دلی
که سایه دار
، روی خانه ها زده
در موج ارتعاش تپیدن دلهای مادران
می ریزد
سقف دل ستمکران
روزی

۱۳۹۹ شهریور ۱, شنبه

۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

نسرین ما می سوزد

 









آهای

قوم بخواب رفته نیاکان مفلوک خود

نسرین ما

نسرین من 

نیما 

مهراوه

رضا

ما مردم یک وطن

قطره قطره 

می‌سوزد

فریاد رسی آیا هست ؟






اعتصاب غذا

 






گفتند بگو که با او در اعتصاب غذای هستی
گفتم : چرا ؟
تو که می دانی
در لحظه لحظه سوختن تو
شرف ملتی می سوزد
اگر شرف داشته باشم
من هم
از آن ملتم هستم !

****

امروز دهمین روز اعتصاب غذای «نسرین ستوده»، وکیل در بند، و «بهنام محجوبی» و «آتبین جعفریان»، زندانیان سیاسی و عقیدتی بند ۸ اوین، و همچنین پنجمین روز اعتصاب غذای «سهیلا حجاب»، زندانی سیاسی در زندان قرچک، است .

۱۳۹۹ مرداد ۲۴, جمعه

ترور کارگران به جای حقوق !

 




های
ِکجا بودی خنیفر
آمده بودن حقوق و همه مطالبات ترا یک جا
پرداخت کنند
خوب تو نبودی
همه را فرو. کردن در ، در و دیوار خانه ات ، خانه خراب
! تا تو باشی بار دیگر خانه باشی
! وقت پرداخت حقوق و مزایای ارباب
، اینبار گذشت
بار دیگر
فقط میخواهند
جگرت را ، با هجده گلوله سوراخ کنند
قلبت را
! و دهانت را با سرب گداخته رها شده از تفنگ شان پر کنند
پاداش هر دهان باز در این نظام
سرب داغ و گلوله های آتشین
! در قلب های گرم و سرخ و تپنده

۱۳۹۹ خرداد ۳۱, شنبه

درست در این نقطه



درست در این نقطه  


بله ! درست همینجا بود که تو ایستادی 
در همین نقطه از تاریخ
گذشته را  آه چه راه درازی بود تا آمدنت به این نقطه 
، و باز از همین نقطه بود ، پرواز به آینده  
از اینجا 
نگاه می کنی با تک تک حروفی که با تو و بدون تو 
جان دارند ، می گریند و می خندند و می طوفند
به طغیانی که از  جان تو بر خاست 
، درست در این نقطه 
به هر بامداد 
طلوع هر خورشید بر تو سلام می کند 
در این نقطه 



این آخرین تصویر از رفیق فدایی سعید سلطانپور در مراسم شب ازدواجش بود که دستگیر و در تاریخ ۳۱ خرداد شوم زندانی سیاسی در بند به جوخه اعدام سپرده شد 
 ۳۱خرداد اعدام #سعید_سلطانپور
درست #در #این #نقطه# 

محمود اسفندیاری 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

مرا بیاد داری


















مرا بیاد داری
محبوبه در خاک خفته ام؟

کرونا. رقص زندگی است
اگر چه مرا
با خود
میبرد

زندگی بعد ما
همچنان جاری است
کودکانی می آیند
فرزندانی که بزرگتر از ما
بلند تر از ما
فکر می کنند
به فکر فردای شاد کودکان خود
شاید بهتر از ما
محبوبه دردانه ام
فردا
آرزوی دست نیافتنی قرن ها
همیشه
فردا است

۱۳۹۹ فروردین ۱۷, یکشنبه

عزای عمومی برای کشته های کرونا


















 !عزای عمومی
سیاست مداران ترا کشتند
ما عزاداران در صف نوبت مردن
وارثان بخشی از رویاهای مشترک در صف بودیم و هست هنوز فرصت برای گفتن
، نیاز به فریاد نیست 
ما که می دانیم
. نامش را اواز نمی کنیم امروز

پرچم نیمه افراشته سیاست
برای جان های رفته  یا فرصت های از دست رفته
هر چه باشد 
! بر نمی گردد به.خانه او هرگز 

خیال خامی با خود میکشد
آنکه هنوز باور به پایان دارد
در عزای عمومی دولتی از سیاست مداران پفیوز 
که قاتلان ما در صف ماندگان مردن هستیم!

دو فردای دیگر 
لطفا
 در تاریخ ما بنویسید
ما نمردیم هرگز 
کشتند ما را 
سیاستمداران پفیوز 
! تاریخ ما این است 
بگذار کودکان به جا مانده 
تاریخ نیاکانی که ما هستیم بدانند
رویاهای ما برای شما
 ! هرگز اینچنین نبود
ما را کشتند سیاستمداران پفیوز 
 ! با رویاهای آبی برای شما
عزای عمومی پایان مرگ رویا های ما نبود
و پرچم ما
! چند رنگ صنعتی به روی پارچه ای مستطیل شکل هرگز نبود 
جنازه را در خالی ترین رنگ از رویاها پیچیدن 
در عمیق ترین عمق ممکن به خاک سپردن
در کوره ها سوزانندن
و آرزوهای ما بر دیوار نوشته های هر کوچه 
نقش هر خانه
طرح هر 
کوچه 
خیابان 
شهر
جنگل و دشت
روی هر موج دریا که سینه به ساحل می ساید یک نفس
نرم و عاشقانه
نغمه‌های آرزوهای سبزی است 
که با شما سخن دارد
عزای عمومی
پایان رویاهای آنکه رفت نخواهد بود





















۱۳۹۹ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

کرونا















کرونا

جهان در آزمونی انسانی
تا بداند چه میخواهد
چه میتواند
کجای نقطه تعادل هستی
گام میزند
این گونه شرمسار
در برابر انان که همچو برگ
از پاییز زندگی میریزند به ساعتی که زندگی هنوز میخواند آنان را به بودن و ماندن
برای آبی ترین رویا
! که پیش رو دارند
چه کرده ایم با خود ؟

۱۳۹۹ فروردین ۵, سه‌شنبه




! مراسم دفن دولت مردی که کرونا کشت او را 
احمق ها حق انتخاب چگونه مردن را دارند
و ما حق انتخاب چگونه زیستن را 
از آنها فاصله باید گرفت 
 ! برای زنده ماندن 

۱۳۹۸ اسفند ۱۸, یکشنبه

روز جهانی زن




هشت مارس
-------------

لاله گوشت میان دو انگشت 
غوغای عشق و شور و تمنا 
دیدی چگونه جنگ نابرابر ز سر گذشت ؟
من بود م و تو بودی و طفلان مان 
آن سوی جبهه
آوار نابرابری میان ما
 ، سوهان سخت تلخ حقیقت بجان ما 
لاله گوشت میان دو انگشت
 هر ضجه از درد و هر خوف از خطر
در جنگ نا برابر میان ما
در هوسی خفته به بالین آرزو 
بر بالشی که بر آن سر نهاده ایم 
ردی ز خون یک رویا ، هزار آه و آرزوی بر باد رفته را میان ما
نقل می کند
بگذارسپیده امروز که از خون سرخ شفق رنگ گرفت به جان صبح
یک بوسه به جان تشنه سحر زنیم
لاله گوشت میان دو انگشت حکایت برابری
در جسم و جان هستی انسان آفریده
که با هم برابریم


محمود اسفندیاری 

۱۳۹۸ بهمن ۲۴, پنجشنبه

آمده بودن که بشکنیم !










سوکواری یک

آمده بودن که بشکنیم
جیغ

هر روز کسی
جیغ می‌کشد
گرفته
حبس
محاکمه
و ما
هر روز
! جیغ می‌ کشند
دوباره می گیرند و میبرند و می کشند
ما
! جیغ می‌ کشید
! زمین پر از جیغ است


سوکواری دو

تدوین
گذار از گلوله
بی آنکه
شلیک کند
اهرم ایجابی
، جایگزین واکنش
برابر اندیشه
با گلوله
! سخن گفت
پایان گفتگوی با گلوله
، جابجایی گلوله در خشاب
مرگ
دوباره
، گلوله ای دیگر
با گلوله می‌میرد
، با سخن اعاز می کند
نفرت
، زمان خواب آشفته
اجساد مانده بر زمین سرد
مجال دفن کشته ها دست نداده و فردا باز در خیابان می ماند
! جنازه ای

فردا
زندگی می کند امروز
، فقط فردا را
زندگی کنیم
! امروز

سوکواری سه

محبوب من
پیراهن سیاه را بشور
. امشب
فردا ساعت زود
، زود باید رفت
. لکه های خون روی پیراهن تمیز شوند
مراسمی
بر گور تازه که امشب آماده می‌کنند
برای آنکه امشب
با گلوله
چون روزهای گذشته
سخن گفت
با ما
! فردا چه زود دیر می شود


سوکواری چهار

می دانی ؟
می میرد
تنها
چند ثانیه
گذر کن
از محل عبور آن
شاهد مرگ او باش
چند ثانیه
آنجا
مسیر این توفنده سرگردان بی خانمان خانمان سوز را
خالی کن
. گلوله می‌میرد