۱۳۹۸ فروردین ۳, شنبه

۱۳۹۷ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

مهمان شب جمعه




مهمان شب جمعه
روزی از روزگاران یکی از اهلی شهر شهید پرور قزوین قهرمان به دیدار دوست بسیار عزیز خود عزم سفر به اصفهان می کند و بدو ورود میزبان بساط عیش عشرت و کباب و شراب و رباب برای مهمان عزیزتر از جانش مهیا میکند چندی به خوشی در ایام خوش گذشته ذکر خیر و یادی از دوستان در  گذشته تا عمر سفر به پایان میرسد و به شهر خود قزوین باز می گردد .
چندی بعد دوست اصفهانی هوای یار می کند و راهی شهر دوست بهتر از جان بار سفر بسته راهی قزوین و بدو ورود میزبان بساط عیش و عشرت و کباب و شراب ؛ بدون رباب برای مهمان عزیزتر از جانش مهیا میکند ساعتی بعد میهمان را به استراحت دعوت می کند و خود از خانه می شود و پاسی از شب گذشته به خانه باز میگردد با پیرمردی نحیف و رنجور که لنگ لنگان پیش می آمد .
میزبان رو به میهمان عزیز تر از جانش فرمود : ای دوست عزیز تر از جانم این رباب را از من پذیرا باش !
میهمان خشمگین نجوا می کند : ای دوست تو بر من فرود آمدی از میان زنان زیباترین و جوان ترین رباب شهر را که هر بیننده ای را مدهوش و جانی دوباره می بخشید برایت آوردم حال تو با من چنین می کنی ؟
میزبان با سری که چانه اش به سینه اش چسبیده و با شرم گفت :  خدای باریتعالی بالای سر را به شهادت می طلبم که تمام شهر را به جستجو در آمدم و  چیزی نیافتم سر آخر به جانه دایی جان خود رفته از او با هزار خواهش و تمنا تقاضا کردم آبرو داری کند و در این شب جمعه عزیز به دیدار شما در آید ! 
حال این آقای رییسی همان دایی آبرور دار مقام معظم رهبری است که به پیشگاه ملت شریف و نجیب و قهرمان همیشه در صحنه ؛ را به ریاست قوه غذاییه این نظام تا بی نهایت مقدس و مطهر عرضه کرده  (اند ) و ...

۱۳۹۷ اسفند ۱۲, یکشنبه

در بهتم !






۴۸ ساعت  
 در بهت فاجعه گرفتارم !
 آخرین تیر رها شده نفرت
در زمان ؛ 
چقدر گذشته 
که این چنین 
 چشمان من پیر شده ؟
چرا ترا چنین می بینم 
نازنین؟