۱۳۹۸ مرداد ۲, چهارشنبه

بگذار ببوسمت






بگذار تا ببوسمت 
لبهای داغ  روزگار رو به سایه
، خاطرات دور
! تلخ 
تلخی آن نگاه شکسته در غبار 
، شسته به آب چشم
بگذار تا ببوسمت 
، چشمهای مست به پیمان سالهای دور 
در تو چه حلقه ها جان گرفت و ریخت
 ، بر روی خاک سرد
بگذار تا ببوسمت 
گونه های سرخ که از شرم هر نگاه خونین تر از انار 
رنگ می گرفت
در پریشانی طپش های بی قرار دستها که از قلب سرخ تو 
، می لرزید
، می شد سفید چو ابرهای باشگوه
در انتظار 
، صاعقه بر پیکر زمان
بگذار تا ببوسمت 
ای مست سرفراز
سرا پا به یک نگاه دیروز 
امروز 
بگذار ببوسمت حتی اگر نشد
در خیال خام خود 
! بگذار ببوسمت

سلام




میان ما
فاصله  
یک سلام بود 
! گذشت


 . کافی است
سلام


! حرامیان پاسدار





 دزدان نان 
دزدان آب
 دزدان جان 
 حرامیان پاسدار
دیگر چه ماند برای ما 
 همچو ننگین بختک سیاه چاله ی نکبت به هستی ما 
چنگ میزنی
بر جان ما ؟
بر نام ما ؟

آب مایه حیات !






یک نفر می رود در آب فرو
غوطه غوطه غوطه
 و نفس راه گلو 
بند می اید با آب

دژخیم





زخم این ستم
عمیق تر از 
قتل های گذشته ات
 ، بر باور شیاطین الهی تو 
اوار می شود 
دژخیم را 
پاسخی جهنمی باید
،از جهنمی که افریده بر زمین 
،فقر و فلاکت و نیستی 
 در نیستی تو
فنا می شود 
دژخیم

محبوبم





هر چه را دوست دارم
 ! ندارم
برای خود شادی 
 !برای خود
 می دانم که شادی های من
ترا غمین کند شاید 
 . محبوبم
شاد از ان زیبایی که از توبیاد دارم 
پر از لطافت
مهربانی 
که از تو
 بیادگار دارم 

غمین مشو برای آن
 یادهای تو 
به روزگار دور 
 ،خیلی دور 
اینجا  درون قلب من
تکرار می شود
ترا 
خودم 
زمان و هستی
 ، در ما
می دانم
یک نقطه طلاقی
در انتظار ماست
! می دانم     


۱۳۹۸ فروردین ۳, شنبه