۱۳۹۸ مرداد ۲, چهارشنبه

وطن







وطن 
مرا به خاطر داری ؟
، همان که مادرش 
 چهارده ساله بود
هشت شکم زایید؟

وطن داری به خاطر مرا هنوز ؟
همان که معلمش 
بار ها مداد لای انگشت کوچکش فشار می داد 
تا قطره های اشک از چشم کودکی روان شود ؟

وطن به خاطر می آوری ؟
همان که در نسیم انقلاب
قلب کوچکش 
در آن امید
پر از شعار و شور بود ؟

ترا چه می شود وطن 
این منم
همان که یاوران انقلابی‌
به جوخه های مرگ
بدست مردمان بعد انقلاب
 رفتن از میان ؟

وطن مرا بیاد میاوری ؟
حال که دور و دور و دور تر از ستاره ها در زمین تف گرفته کویر به شب 
میان چند هزار خاطره
میروم ز یاد 
وطن ترا نمی دانم
ولی 
به باز و هر دم که جان میدهد مرا 
ترا بیاد میاورم
و باز هزاره ها بیشتر 
ترا به جان 
می ستایمت 
وطن 

بگذار ببوسمت






بگذار تا ببوسمت 
لبهای داغ  روزگار رو به سایه
، خاطرات دور
! تلخ 
تلخی آن نگاه شکسته در غبار 
، شسته به آب چشم
بگذار تا ببوسمت 
، چشمهای مست به پیمان سالهای دور 
در تو چه حلقه ها جان گرفت و ریخت
 ، بر روی خاک سرد
بگذار تا ببوسمت 
گونه های سرخ که از شرم هر نگاه خونین تر از انار 
رنگ می گرفت
در پریشانی طپش های بی قرار دستها که از قلب سرخ تو 
، می لرزید
، می شد سفید چو ابرهای باشگوه
در انتظار 
، صاعقه بر پیکر زمان
بگذار تا ببوسمت 
ای مست سرفراز
سرا پا به یک نگاه دیروز 
امروز 
بگذار ببوسمت حتی اگر نشد
در خیال خام خود 
! بگذار ببوسمت

سلام




میان ما
فاصله  
یک سلام بود 
! گذشت


 . کافی است
سلام


! حرامیان پاسدار





 دزدان نان 
دزدان آب
 دزدان جان 
 حرامیان پاسدار
دیگر چه ماند برای ما 
 همچو ننگین بختک سیاه چاله ی نکبت به هستی ما 
چنگ میزنی
بر جان ما ؟
بر نام ما ؟

آب مایه حیات !






یک نفر می رود در آب فرو
غوطه غوطه غوطه
 و نفس راه گلو 
بند می اید با آب

دژخیم





زخم این ستم
عمیق تر از 
قتل های گذشته ات
 ، بر باور شیاطین الهی تو 
اوار می شود 
دژخیم را 
پاسخی جهنمی باید
،از جهنمی که افریده بر زمین 
،فقر و فلاکت و نیستی 
 در نیستی تو
فنا می شود 
دژخیم

محبوبم





هر چه را دوست دارم
 ! ندارم
برای خود شادی 
 !برای خود
 می دانم که شادی های من
ترا غمین کند شاید 
 . محبوبم
شاد از ان زیبایی که از توبیاد دارم 
پر از لطافت
مهربانی 
که از تو
 بیادگار دارم 

غمین مشو برای آن
 یادهای تو 
به روزگار دور 
 ،خیلی دور 
اینجا  درون قلب من
تکرار می شود
ترا 
خودم 
زمان و هستی
 ، در ما
می دانم
یک نقطه طلاقی
در انتظار ماست
! می دانم