۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

انسان



 من از بلندای قامت انسان فریاد میزنم که گژ گزمگان مخبث بتاراج آن کمر بسته و شادی شام سیاه را به تماشا هیچ در هیچ جا در امان نبود که ارمغان پوچی بپرورد . من از بلندای قامت انسان رنج می کشم که زخمه زخمه تازیانه ها لخته لخته کرده جان زندگی و سگ توفاله های این حرامزاده ها به عوعو شبانه زوزه می کشند من از بلندی رسای آدمی ستیز با پلیدی این رزالت مجوس ضجه می زنم که می برند و می کشند و می درند کرامت و صیانت جهان زندکی که آدمی است ......!


هیچ نظری موجود نیست: