۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

فردا

فردا


چقدر برای دیدن مادر
تنگ شده دلم
پدر بزرگ کجاست
تا ببیند
نوه ها
پیر شدن چقدر
هنوز صدای در
نوای آشناست
و بچه ها بوقت حرف زدن
صدای پرنده های نارون می دهند
در هم
با هم
بدون گوش کردن
به حرف هم
حرف می زنند یه ریز
چقر برای خانه بودن
تنگ شده دلم
چقدر برای خانه رفتن
بال بال می زنم
پدر برزگ
کجاست؟
پدر کجاست
مادر چه می کند
هنوز سفره برای میهمان سر زده
پر است ؟


زمانه چه زود پیر می شود
و ما جدا نر از
ستاره ها
به هر
غروب
ز راه دور
سلامی پر امید
باز دید دیگری،
خط می کشم به دیوار
امروز هم زنده ام
فردا قشنگ ترین روز زندگی است
باور نمی کنی
با من بیا
فردا
پرا ز شادی زمانه است

هیچ نظری موجود نیست: