۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه


اثری کلاسیک از فریدمن

چگونه می‌شود تورم را متوقف نکرد؟

♦ میلتون فریدمن

پیشگفتار: تورم بالا و رو به افزایش می‌تواند سیاست‌گذاران را به سمت اتخاذ “راه حل‌های” شتابزده، ‏همچون کنترل دستمزدها و قیمتها وسوسه کند. اما همان طور که میلتون فریدمن در سخنرانی‌اش در شعبه‌ی ‏دیترویت انجمن دانش‌آموختگان دانشگاه شیکاگو در فوریه ۱۹۶۶ بحث می‌کند، چنان کنترل‌هایی اثری بر عامل ‏بنیادی‌ منشأ تورم– یعنی بسط بیش از اندازه‌ی حجم پول- ندارند، و در نتیجه مشکل را وخیم‌تر می‌کنند. از آنجا که ‏فی‌الواقع حتی این کنترل‌ها اغلب به کسری تولیدات منجر می‌شوند، وقتی که این کنترل‌ها برداشته شوند، فشارهای ‏تورمی‌ای که به شکل مصنوعی سرکوب شده بودند، ممکن است انفجارگونه آزاد شوند.

تنها پنج سال پس از ایراد این سخنرانی توسط فریدمن، پرزیدنت نیکسون ‏‎(Nixon)‎‏ برنامه‌ای را برای ‏کنترل دستمزدها و قیمتها به اجرا درآورد. قرار بود که این برنامه تنها ۹۰ روز به طول انجامد، ولی بعدا معلوم ‏شد که این سیستم ماندنی‌تر از این حرفهاست، صورت اصلاح‌شده‌ی این برنامه قریب به سه سال پا برجا بود. ‏پیامدها قابل پیش‌بینی بودند. در ابتدا این لایحه‌ی قانونی با اشتیاق مورد استقبال قرار گرفت، ولی بعدا به سرعت ‏مشکلات آن نمایان شد. در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰، نرخ تورم دو رقمی شد. فریدمن در خاطرات خود می نویسد که ‏تصمیم نیکسون به اعمال این کنترل‌‌ها بیش از هر اقدام دیگر او که به کناره‌گیری‌اش منتهی شد، کشور را ‏دستخوش آسیب نمود.‏
میلتون فریدمن: اجازه دهید به عنوان سخنرانی امشب‌ام باز گردم، “چگونه می‌شود تورم را متوقف نکرد”. همان طور که ‏شما می‌دانید، واژه‌ی “تورم” معانی بسیار مختلفی دارد و مردم مفاهیم مختلفی را به آن نسبت می‌دهند. آن معنایی ‏که اکثر ما از این واژه در ذهن داریم، و همچنین معنی آن نزد من، افزایش عمومی قیمتها ست. کم و بیش در یک ‏سال اخیر، زمینه‌ای برای افزایش گسترده‌ی قیمتها وجود داشته است. به نظر می‌آید که این زمینه همه‌ی نشانه‌های ‏تشدید و وخامت را دارد، بنابراین با مساله‌ی واقعی تورم روبه رو هستیم. ‏
اگر تورم به معنی افزایش قیمتها است – یعنی افزایش قیمت گوشت، دستمزد و هر چیز دیگر– آنگاه بدیهی به نظر ‏می‌آید که راه متوقف کردن تورم جلوگیری از افزایش قیمتها ست. اگر شما می‌خواهید تا جلوی تورم را بگیرید، ‏بیایید قانونی را به تصویب برسانید که بگوید هیچ قیمتی نباید افزایش یابد. این کار جلوی تورم را خواهد گرفت. ‏موضوع اصلی سخن امشب من این است که این روش وسوسه‌کننده‌ی جلوگیری از تورم روشی برای متوقف ‏نکردن آن است. حقیقتا این روش تورم را علاج نخواهد کرد، اما حتی اگر چنان می‌کرد، درمانی بود که بدتر از ‏خود بیماری است. این رویکرد مثل این است که اگر این اتاق خیلی گرم شود، بگوییم که راه حل این مشکل ‏شکستن دما‌سنج است. ‏
این تمثیلی گویا است اما چندان نتیجه‌بخش نیست. اگر شما دما‌سنج را بشکنید، این کار نه اتاق را گرم‌تر می‌کند، نه ‏موجب زیان دیگری می‌شود. تنها به سادگی نشانه‌ی افزایش دما را از نظر غایب می‌سازد. قیمتها تا حدودی ‏فشارها را اندازه می‌گیرند، اما همچنین بر سیر وقایع نیز اثر می‌گذارند. شاید یک تمثیل بهتر این باشد: هر وقت ‏این اتاق خیلی گرم شد، همه‌ی دهانه‌های اجاق را ببندید و بگذارید همچنان مشتعل باشد تا منفجر شود. این تمثیلی ‏گویاتر برای پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها برای متوقف ساختن تورم است. ‏
پرسش این است که چرا این راه غلطی برای جلوگیری از تورم است؟ این روش چه زیانی به بار می‌آورد؟ برای ‏پاسخ به این پرسشها، می‌خواهم درباره‌ی دو نکته با شما سخن بگویم. سخن اول بحث در باب منشا اصلی تورم ‏است. اگر قرار بود این موضوع را در یک خطابه‌ی یکشنبه در کلیسا مطرح کنم، و می‌توانستم به زبان فرانسه ‏سخن بگویم، به جای گفتن اینکه ‏‎“Cherchez la femme”‎‏ ، به معنی “دنبال یک زن بگردید” ، می‌گفتم ‏‎“Cherchez la monnaie”‎‏ ، یعنی “دنبال پول بگردید”. ‏‎]‎‏ “دنبال یک زن بگردید” به این انگاره اشاره دارد که ‏در پس هر ماجرایی پای یک زن در میان است. مترجم‎[‎‏ تورم همیشه و همه جا یک پدیده‌ی پولی است. این نکته‌ی ‏اولی است که می‌خواهم درباره‌ی آن صحبت کنم.‏
نکته‌ی دومی که قصد دارم درباره‌اش سخن بگویم، این است که هر چند ما به طور معمول بین تورم و ضدتورم ‏‏(تورم منفی)، بین قیمتهای صعودی و نزولی تمایز قائل می‌شویم، تمایز دیگری وجود دارد که به عقیده ی من ‏اهمیت آن بیشتر است. این تمایز بین تورم نامقید ‏‎(open inflation)‎‏ و تورم سرکوب‌شده ‏‎(suppressed ‎inflation)‎‏ است، تورمی که در آن قیمتها می‌توانند افزایش یابند یا اجازه‌ی افزایش دارند، و تورمی که در آن ‏قیمتها پایین نگه داشته می‌شوند. هر چند تورم بد است، ولی بهتر است که نامقید باشد تا اینکه سرکوب‌شده. تورم ‏سرکوب‌شده وضعیتی است که درمانش بدتر از خود بیماری است، همچون ریختن ذغال درون یک کوره، در حالی ‏که همه‌ی راههای خروج بخار مسدود شده است، که سرانجام‌اش انفجار دیگ بخار خواهد بود.‏
اجازه دهید به نکته‌ی اول باز گردم. رویکرد معمول به تورم چنین می‌پندارد که تورم، یعنی افزایش قیمتها، نتیجه‌ی ‏افزایش هزینه‌هاست. تقریبا بدون استثنا، هر بازرگان یا هر فرد عامی اینگونه می‌پندارد که علت افزایش قیمتها بالا ‏رفتن هزینه‌ها است. برای نامیدن این وضعیت می‌توان مارپبچ هزینه-فشار ‏‎(cost-push spiral)‎‏ یا مارپیچ ‏دستمزد-قیمت ‏‎(wage-price spiral)‎‏ یا اصطلاحات خیالی دیگر را به کار برد. صورت ساده‌تر این تحلیل این ‏است که هر فردی مجبور است قیمتها را افزایش دهد چرا که هزینه‌هایش بالا رفته است. کاملا طبیعی است که هر ‏فردی به تنهایی مساله را این چنین ببیند. ولی واقعیت این است که این امر هیچ گاه منشا اصلی تورم نبوده است. ‏این امر جلوه‌ی بیرونی تورم است، منشا آن نیست.‏
فی‌الواقع، این امر اصل بسیار کلی‌تری را به نمایش می‌گذارد. به عقیده ی من، آنچه که علم اقتصاد را جذابیت ‏می‌دهد این است که تقریبا برای هر قضیه‌ی مهمی در علم اقتصاد، آنچه که برای فرد صادق است دقیقا خلاف آن ‏چیزی است که برای همه‌ی افراد، با هم، صدق می‌کند. از این رو است که مغالطات شایع و فراوانی در علم ‏اقتصاد وجود دارند. مردم حقیقتی را از تجربه‌ی فردی خود تعمیم می‌دهند، و نتیجه‌ای می‌گیرند که دقیقا بر خلاف ‏آن چیزی است که برای یک اجتماع به عنوان یک کل صدق می کند. اجازه دهید این را به شکلی بسیار ساده، که ‏به مساله‌ی تورم نیز مرتبط است، برای‌تان نشان دهم. هر کدام از ما، منفردا فکر می‌کنیم که قادر ایم تصمیم بگیریم ‏که چه تعداد از این تکه کاغذهای سبز (اسکناس) را در جیب خود نگهداری کنیم – البته قطعا متناسب با کل ‏ثروت‌مان. اگر هر کدام از ما بخواهد ۲۰ دلار بیشتر در جیب‌اش نگه دارد، می‌تواند چکی را به ارزش ۲۰ دلار ‏نقد کند، یا سند قرضه‌‌ای را به ارزش ۲۰ دلار بفروشد، یا ۲۰ دلار از درآمدش را مصرف یا سرمایه‌گذاری نکند ‏و به صورت نقد در جیب‌اش نگه دارد. بنابراین هر فردی با خود می‌پندارد که می‌تواند در مورد میزان پول ‏نگهداری‌شده در جیب‌اش تصمیم بگیرد، و همه حق دارند چنین بپندارند.‏
‏ با این حال برای اجتماع، به مثابه‌ یک کل، مقدار پولی که می‌توان در جیبها نگهداری کرد، ثابت است. تعداد ‏بسیار زیادی از این تکه کاغذهای سبز وجود دارند که قبلا منتشر شده اند. تنها راه برای این که شما پول بیشتری ‏در جیب خود نگه دارید این است که کس دیگری را متقاعد کنید که پول کمتری را در جیب خود نگهداری کند. این ‏به بازی صندلی‌های آهنگین می‌ماند ‏‎]‎بازی‌ای که هر تعداد بازیگر می‌تواند داشته باشد، و تعدادی صندلی به ‏شماره‌ی یکی کمتر از تعداد بازیگران. آهنگی پخش می‌شود، و به یک باره قطع می‌شود. در این زمان، هر کس ‏باید روی یک صندلی بنشیند. ایستاده بازنده است. بازی با حذف بازنده و یک صندلی تکرار می‌شود. مترجم‏‎[‎، که ‏در این بازی تکه کاغذها به دور صندلی‌ها می‌گردند. هر چند هر فردی منفردا می‌تواند تصمیم بگیرد که چه مقدار ‏داشته باشد، کلیت اجتماع در تعیین تعداد کل تکه کاغذها اختیاری ندارد. این تعداد را هیات مدیره‌ی فدرال رزرو ‏یا وزارت خزانه‌داری یا یک نهاد مرکزی دیگر تعیین می‌کند. تعداد تکه کاغذها هر چقدر که باشد، از فردی به فرد ‏دیگر دست به دست می‌چرخد.‏
فکر می‌کنم این مثالی خیلی روشن و سرراست از این نکته است که چرا حقیقتی که به نظر فرد می‌‌آید خلاف آن ‏چیزی است که اجتماع می‌بیند. همین وضع در خصوص تورم برقرار است. مثالی را که در اینجا ارائه می‌کنم، از ‏یک کتاب درسی مقدماتی اقتصاد وام گرفته ام. نویسندگان آن، آرمن الچیان ‏‎(Armen Alchian)‎‏ و ویلیام الن ‏‎(William Allen)‎‏ ، داستانی کوتاه و جالب در کتاب‌شان دارند که نشان می‌دهد که چگونه هر فردی به تنهایی ‏می‌پندارد که آنچه که سبب تورم بوده است افزایش در هزینه‌ها است اما برای همه افراد، با هم، آنچه که سبب تورم ‏بوده است، افزایش تقاضا است، یعنی یک پدیده‌ی پولی. داستان چنین می‌گوید که فرض کنیم که به یک باره ‏کدبانوهای امریکایی تصمیم بگیرند که گوشت بیشتری بر روی میز غذای خانه‌ی خود سرو کنند، صبح دوشنبه فرا ‏می‌رسد و کدبانوها به قصابی می‌روند تا گوشت بیشتری بخرند. ‏
هیچ قصابی قیمت خود را افزایش نمی‌دهد. قصاب گوشتهای خود را می‌فروشد و و به سادگی سفارش بیشتری به ‏کلی‌فروش می‌دهد. کلی‌فروشها همه‌ی گوشتهای خود را به فروش می‌رسانند و سفارش خرید گوشت بیشتری را به ‏کشتارگاه می‌دهند. کشتارگاه در می‌یابد که موجودی‌اش رو به نزول گذاشته است و به دلالان حراجی احشام دستور ‏خرید بیشتر می‌دهد. خوب، قطعا احشام بیشتری برای فروش وجود ندارد، به این ترتیب آنچه اتفاق می‌افتد این ‏است که دلالان قیمتهای بیشتری را در حراجی پیشنهاد می‌دهند. آنها به کشتارگاه گزارش می‌دهند که، "متاسف ایم، ‏ما مجبور بودیم برای خرید احشام قیمت بیشتری پیشنهاد کنیم." کشتارگاهها می‌گویند، "هزینه‌های ما بالا رفته اند، ‏بنابراین ما باید قیمت فروش خود را به عمده‌فروشان افزایش دهیم." عمده‌فروشان می‌گویند، "هزینه‌های ما افزایش ‏یافته اند، پس ما مجبوریم قیمتهای خود را بالا ببریم،" از این رو قیمت فروش گوشت را به خرده‌فروشان افزایش ‏می‌دهند. روز بعدی که کدبانوها برای خرید به قصابی می‌روند، قصابها می گویند، "خیلی عذر می‌خواهیم که این ‏کار را می‌کنیم؛ ولی تقصیر ما نیست، هزینه‌های ما بالا رفته است و ما مجبور ایم گوشت را به قیمت بالاتری به ‏شما بفروشیم." هر کسی در این زنجیره ، به غیر از بازار حراجی که فعالیت در آن برای هیچ کس هزینه‌ای به آن ‏معنی ندارد، صادقانه قیمتهای خود را به خاطر افزایش هزینه‌هایش افزایش داده است. و همه‌ی داستان را که با هم ‏ببینیم، افزایش در قیمتها به روشنی ناشی از افزایش در تقاضا در مرحله‌ی نهایی است. ‏
در یک اقتصاد بزرگ وضع به این منوال است. هر تولیدکننده‌ای می‌گوید، "من مجبورم قیمتهای خود را افزایش ‏دهم، چون دستمزدهایی که پرداخت می‌کنم بالا رفته اند"، اما دلیل بالا رفتن دستمزدها این است که یک جای دیگر ‏تقاضا افزایش یافته است، که به این منجر شده است که کس دیگری با پیشنهاد پرداخت بیشتر، کارگران را به سمت ‏خود بکشاند. منشا نهایی افزایش قیمتها افزایشی در تقاضا برای پول بوده است.‏
اینک این پرسش را مطرح می‌کنیم که افزایش در تقاضا برای پول از کجا می‌آید؟ افزایش قابل ملاحظه برای پول ‏همواره منشا اساسی مشابهی داشته است. کسی پول بیشتری تولید کرده است. منبع دقیق پول اضافی در زمانهای ‏مختلف متفاوت بوده و هست. در دوره‌ی پس از شکست ویلیام جنینگز برایان ‏‎(William Jennings Bryan)‎‏ در ‏مبارزه برای نقره‌ی رایگان، قیمتها در ایالات متحده از سال ۱۸۹۶ تا ۱۹۱۳ رو به ترقی نهاد. افزایش قیمت ناشی ‏از افزایش حجم پول بود چرا که برخی افراد زیرک دریافته بودند که چگونه می‌توان طی فرایند سیانید ‏‎(cyanide)‎‏ از سنگ معدن با ارزش معدنی پایین طلا استخراج کرد. افزایش قابل ملاحظه در تولید طلا موجب ‏افزایش حجم پول شد، که تورم نتیجه‌ی آن بود.‏
اگر بخواهم در تحلیل از ایده‌ی اصلی خود یاری بگیرم، در این مورد چنین خواهم گفت که، تورم بازتاب افزایش ‏در حجم پول بوده است، اما دلیل خاص افزایش حجم پول در دوره‌های زمانی مختلف متفاوت است. در آن زمان ‏تورم ناشی از افزایش حجم طلا بود. در جنگهای جهانی اول و دوم در ایالات متحده حجم پول به سرعت افزایش ‏یافت، چرا که دولت پول بیشتری را برای تامین مالی جنگ منتشر کرد. تورم بزرگ در اروپا در قرون ۱۶ و ۱۷ ‏میلادی ناشی از کشف گنجینه‌های سکه در دنیای جدید بود. دلایل متعددی برای افزایش حجم پول وجود داشته ‏است، اما تا آنجا که من می‌دانم، تورم همواره و بلا استثنا پیامد افزایش سریع‌تر حجم پول از حجم تولید بوده است.‏
در دوران جدید، حجم پول تحت کنترل سازمانهای دولتی است. در ایالات متحده، حجم پول توسط هیات مدیره‌ی ‏فدرال رزرو و وزارت خزانه‌داری، یعنی نهادهای پولی، تعیین می‌شود. و این به این معنی است که از آنجا که ‏تورم همواره پیامد افزایشی در حجم پول است، مسئولیت تورم همراه متوجه دولت است. لیکن، قطعا همان طور ‏که شما می‌دانید، هیچ انسانی دوست ندارد مسئولیت چیز نامطلوب و ناخوشایندی را بر عهده بگیرد، و به همین ‏ترتیب هیچ مقام رسمی دولتی دوست ندارد در مقابل گروهی بایستد و بگوید، "اشتباه از من است، من مسئول تورم ‏هستم." آنچه که همیشه اتفاق می‌افتد این است که مقامات رسمی دولت می‌ایستند و می‌گویند، وجود تورم تقصیر ‏کارفرمایان بی‌رحم و رؤسای خودخواه اتحادیه‌های کارگری است. اگر این آدمها از تقاضای بیشتر و بیشتر برای ‏قیمتهای هر چه بالاتر و دستمزدهای هر چه بیشتر دست بر دارند، تورمی وجود نخواهد داشت. و شگفت‌آور است ‏که کارفرمایان و رهبران کارگری هم به علت درک نادرست از نکته‌ی اقتصادی بنیادینی، که کوشیدم در اینجا به ‏آن اشاره کردم، این اتهام را می‌پذیرند. ‏
ذهنیت کارفرمایان تمایل دارد که علت تورم را افزایش دستمزدها توسط رهبران خودخواه کارگری بداند، و ‏رهبران کارگری نیز چنین می‌پندارند که علت تورم این است که کارفرمایان‌ خودخواه قیمتها را افزایش داده اند و ‏به این دلیل ما مجبور ایم برای حفظ درآمد واقعی کارگران دستمزدها را افزایش دهیم. بنابراین در اینجا با وضعیتی ‏مواجه ایم که دولت کس دیگری را مقصر معرفی می‌کند و تورم را به دور تسلسل یا مارپیچ دستمزد-هزینه نسبت ‏می‌دهد و کارفرمایان و رهبران کارگری نیز تقصیر را به گردن می گیرند و می‌گویند، بله، ما گناهکار ایم. در ‏حالی که در واقع، آن طور که من تاکید کردم، تورم پیامد تنها و تنها یک علت است: افزایش در حجم پول.‏
این نکته‌ی اول بحث من است. نکته‌ی دیگری که می‌خواهم در باب آن سخن بگویم خسرانی است که در تلاش ‏برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها به وجود می‌آید. رئیس جمهور و اعضا شورای ‏مشاوران اقتصادی، و دیگر مقامات سرشناس در باب آثار زیان‌بار تورم و ضرورت فوری مسئولیت‌پذیری ‏اجتماعی کارفرمایان و رهبران اتحادیه‌های کارگری در پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها سخن می‌گویند. ‏می‌توانید این پرسش را مطرح کنید که گیریم که علت تورم افزایش حجم پول باشد، در این حالت تلاش برای پایین ‏نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها چه ایرادی و زیانی دارد؟ ‏
اول اینکه بزرگترین منشا زیان این است که مردم و دولت در شناخت ماهیت این مشکل به خطا می‌روند. اگر ‏کارفرمایان و رهبران کارگری تقصیر را به گردن بگیرند، دولت با افزایش بیشتر حجم پول به ریختن ذغال به ‏درون کوره ادامه خواهد داد، و مدعی خواهد شد که هر گونه تورم پیامد آن تقصیر او نیست. به این ترتیب، وقفه‌ای ‏در پذیرش درمان موثر تورم، یعنی کاهش نرخ رشد حجم پول، به وجود می‌آید. این تنها دلیل کوچکی برای ‏زیان‌بار بودن این رویکرد است. دلیل دوم این است که این کار نخواهد توانست تورم را متوقف کند. مثل این است ‏که یک بادکنک بزرگ را در دست بگیرید و تصور کنید که با فشار دادن یک طرف آن می‌توان باد آن را کم کرد. ‏کار شما در اینجا همه‌اش این است که هوا را در بادکنک از یک طرف به طرف دیگر رانده اید.‏
‏ به همین ترتیب، اگر موفق شوید که برخی از قیمتها و دستمزدها را پایین آورید، تنها فشار تورمی را به سمت ‏دیگری رانده اید و آن فشار را در آنجا پرنیروتر کرده اید. فرض کنید که مثلا بتوانید قیمت آهن و فولاد را که ‏توجه زیادی را به خود جلب کرده، پایین آورید. این به سادگی به این معنی است که بعد از خریدن آهن پول ‏بیشتری برای خریداران آهن باقی می‌ماند، و اینک ایشان می‌توانند آن را صرف پیشنهاد خرید برای چیز دیگری ‏بکنند. همچنین اگر در این شرایط دستمزد کارگران را پایین نگاه دارید، به این معنی است که کارفرمایان پول ‏بیشتری برای تولید تورم در جای دیگر دارند، لذا کار شما فقط هل دادن فشار تورمی به سمتی دیگر است. ‏
می‌توانید بگویید، این تنها به این دلیل است که تلاش ما به اندازه‌ی کافی موفقیت‌آمیز نبوده است. اگر تورمان را ‏گسترده‌تر پهن می‌کردیم، اگر همه‌ی قیمتها و دستمزدها را پایین نگه می‌داشتیم، جایی باقی نمی‌ماند که فشار تورمی ‏به آنجا بخزد. درست است، ولی بیایید ببینیم پیامدهایش چه می‌بود. پیامدهای این کار نابودی نظام قیمتها به عنوان ‏ابزار سازمان‌دهنده‌ی فعالیت‌های اقتصادی خواهد بود و شما باید چیزی را جایگزین این نظام ازبین‌رفته بکنید. چه ‏چیز را جایگزین خواهید کرد؟ اگر قرار باشد که قیمتها تعیین‌ نکنند که چه کسی بخرد، و چقدر بپردازد، باید چیز ‏دیگری این مهم را انجام دهد.‏
اجازه دهید مثال تاریخی‌ای برای‌تان بزنم که شاید نظر من درباره‌ی اهمیت تمایز بین تورم نامقید و سرکوب‌شده را ‏برجسته‌تر سازد. این مثال اشارات قوی و گویایی برای ایالات متحده دارد، گر چه نمونه‌ی بسیار حادتری نسبت به ‏واقعیت ایالات متحده است. مقایسه با تجربه‌ی آلمان بعد از جنگ‌های جهانی اول و دوم، از آنجا که تقریبا یک ‏آزمایش کنترل‌شده است، بهترین مثال است. همان طور که به یاد می‌آورید، بعد از جنگ جهانی اول، تورمی در ‏آلمان وجود داشت که به واقع تورم بود. آن تورم یک ابرتورم ‏‎(hyper-inflation)‎‏ بود. چند سال پیش، یکی از ‏دانشجویان من، فیلیپ کیگن ‏‎(Phillip Cagan)‎، تحقیق کلاسیکی در باب ابرتورم به نگارش در آورد، و ابرتورم ‏را چنین تعریف کرد که یک ابرتورم زمانی شروع می‌شود که قیمتها ماهانه ۵۰ درصد افزایش یابند. در آلمان در ‏اوج ابرتورم، دوره‌هایی وجود داشت که قیمتها هر روز دو برابر می‌شد. فی‌الواقع، این ابرتورم به جایی رسید که ‏کارفرمایان سه نوبت در روز به کارگران خود حقوق پرداخت می‌کردند – بعد از صبحانه، بعد از ناهار، و بعد از ‏شام تا آنها بتوانند بیرون رفته و پیش از آنکه پول‌شان ارزش خود را از دست دهد، خرج کنند. آن پدیده واقعا تورم ‏بود. قیمتها چنان بالا می‌رفت که شما ناگزیر بودید ده تا ده تا یا بیست تا بیست تا حساب کتاب کنید. ‏
ابرتورم آسیب اجتماعی عظیمی به بار آورد. ابرتورم طبقه‌ی متوسط آلمان را نابود کرد و بی‌شک شالوده‌ی ‏اجتماعی-منطقی ظهور هیتلر را پی‌ریزی کرد. از منظر اقتصادی صرف، برجسته‌ترین نکته درباره ی آن، به ‏جز در ماههای آخر ابرتورم، این بود که میزان فعالیت اقتصادی در سطح بالا حفظ شد. تورم نامقید بود، قیمتها بی ‏هیچ قید و بندی افزایش می‌یافتند، هیچ نوع کنترلی بر قیمت‌ها وجود نداشت، و در نتیجه مردم آزادانه به فعالیت ‏اقتصادی خود مشغول بودند. ناکارایی‌هایی وجود داشت، اما هیچ تنزل عمده‌ای در سطح عمومی تولید بروز نکرد. ‏براستی، به یاد می‌آورید که ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ شاهد یک رکود جهانی بود. در ایالات متحده قیمتها از ۱۹۲۰ تا ‏‏۱۹۲۱ پنجاه درصد تنزل کردند. آلمان تها کشوری بود که گرفتار آن رکود نشد. در حالی که دیگر نقاط دنیا شاهد ‏تنزل در سطح تولید بودند، آلمان رونق داشت. نوعی از رونق مصنوعی در آلمان آن روز وجود داشت که ‏هزینه‌های اجتماعی عظیمی داشت، اما از منظر کاملا فنی، تورم مانع از عملکرد اقتصاد نشد.‏
بعد از جنگ جهانی دوم، دیگر بار آلمان با مشکل تورم رو به رو شد، اما این بار تورم مساله‌ای در مقیاس بسیار ‏کوچکتر بود. قیمتها تقریبا چهار برابر شد. در مقایسه با تورم‌های امروز، این تورم بزرگی به نظر می‌آید و ‏براستی تورم بزرگی هست. افزایش قیمتها به سطح ۴۰۰ درصدی در مقایسه با قیمتهای اولیه یک افزیش قیمت ‏قابل ملاحظه است. اما در مقایسه با آن چیزی که در بعد از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد قابل چشم‌پوشی است. با ‏این حال بعد از جنگ جهانی دوم امکان افزایش قیمتها به شکلی نامقید از بین برده شد. کنترل‌های گسترده‌ای بر ‏قیمتها اعمال می‌شد. تحت آن شرایط، کنترل قیمتها تقریبا هیچ گاه لازم الاجرا نبوده اند. از زمان امپراتوری روم ‏تا عصر حاضر، به طور کلی نمی‌توان هنگامی که ناهمخوانی زیادی بین قیمت بازار و قیمت کنترل‌شده وجود ‏دارد، چنان کنترلهایی را اعمال کرد.‏
اما آلمان سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ یک استثنا بود چرا که سه ارتش اشغالگر امریکایی، فرانسوی و بریتانیایی در ‏آنجا حضور داشتند، و آنها اعمال کنترل بر قیمتها را تضمین می‌کردند. بنابراین بهترین نظام کنترل قیمتی که بتوان ‏تصور کرد، در آنجا جاری بود. نتیجه این بود که، از آنجا که تورم سرکوب شده بود، قیمتها نمی‌توانستند سطح ‏خود را بیابند، و سطح تولید در آلمان به نصف کاهش یافته بود. والتر اکن ‏‎(Walter Eucken)‎، یک اقتصاددان ‏آلمانی، مقاله‌ی شگفت‌انگیزی درباره‌ی این تجربه به نگارش در آورد که داستان کارگرانی را بازگو می‌کرد که سه ‏روز در هفته در یک کارخانه‌ی تولید ظروف آلومینیومی کار می‌کردند. دستمزد آنها بخشی از ظروفی بود که با ‏کار آنها تولید شده بود. آنها بقیه‌ی هفته را صرف یافتن کشاورزانی می‌کردند که مایل باشند مثلا مقداری سیب ‏زمینی را با تعدادی قابلمه بشقاب معاوضه کنند.‏
مشکل این است که اگر شما اجازه ندهید تا قیمتها افزایش یابند، شما نظام سازمان‌دهنده‌ی اقتصاد، یعنی نظام قیمتها ‏را که فعالیتهای افراد مختلف را هماهنگ می‌سازد، از بین می‌برید. شما ناکارایی مبادله‌ی پایاپای را به مردم ‏تحمیل می‌کنید، یعنی به جای اینکه مردم ظروف آشپزخانه بسازند و آن را بفروشند و با پول آن سیب زمینی ‏بخرند، باید خود بگردند تا کسی را بیابند تا بتوانند قابلمه بشقاب خود را با مقداری سیب زمینی او مبادله کنند. به ‏این ترتیب آلمان گر چه با فشار تورمی کمتری رو به رو بود، ولی دچار کاهش شدیدی در سطح تولیدات خود شد. ‏واکنش لودویگ ارهارد ‏‎(Ludwig Erhard)‎‏ در پاسخ به این حادثه او را صدر اعظم آلمان کرد.‏
در یک روز یکشنبه در ۱۹۴۸، ارهارد، که در آن زمان وزیر اقتصاد بود، اعلامیه‌ای صادر کرد و همه‌ی کنترل ‏قیمتها را ملغی اعلام کرد. او این کار را در یک روز یکشنبه انجام داد که ادارات ارتشهای اشغالگر متفقین تعطیل بودند و نمی‌توانستند با دستور او مقابله کنند. بلافاصله، قیمتها افزایش قابل ملاحظه‌ای یافتند، اما دوباره ‏نظام قیمتها شروع به کار کرد. این عمل مبدا معجزه‌ی اقتصادی آلمان شد، اصطلاحی که با افزایش شگرف ‏تولیدات آلمان در یک و دو سال بعد از آن واقعه رایج شد. هیچ رازی پیرامون این پدیده وجود ندارد. این پدیده هیچ ‏ربطی به سخت‌کوشی مردم آلمان یا درایت نیروهای اشغالگر امریکایی یا کمکهای امریکا به آلمان ندارد. این ‏معجزه تنها ناشی از جایگزین کردن یک نظام ناکارآمد مبادله‌ی پایاپای با یک نظام پولی کارآمد بود.‏
نظام پولی حائز چنان اهمیتی است که اگر آن را از گردش کارآمد باز دارید، نتیجه‌ی دیگری به دنبال می‌آید. همان ‏طور که ممکن است به یاد داشته باشید، در بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ پولهای جایگزین در آلمان توسعه یافته ‏بودند. در آلمان استفاده از نخ سیگار به عنوان پول باب شده بود: از نخهای سیگار برای معاملات کوچک و از ‏کونیاک برای معاملات بزرگ استفاده می‌شد. در آن موقع آلمانها بحث در باب اهمیت داشتن نقدینگی کافی را آغاز ‏کردند. حتما داستانهایی را که درباره‌ی آلمانها در روزنامه‌های امریکایی می نوشتند، به یاد می‌آورید، مثلا اینکه، ‏‏"این آلمانهای دیوانه را ببینید. در جنگ شکست خورده اند، کشورشان ویران شده است، و دچار فقر و فلاکت اند. ‏
با این حال حاضر اند برای یک پاکت سیگار ۵/۱ دلار بپردازند. چقدر اینها می‌توانند احمق باشند؟" پاسخ این است ‏که آنها قطعا احمق‌تر از شمایی نبودند که حاضرید برای یک تکه کاغذی که ارزش کاغذش یک پنی هم نمی‌شود، ‏‏۱۰ دلار بپردازید (منظور اسکناس ۱۰ دلاری است). شما ۱۰ دلار بابت چنین تکه کاغذی نمی‌دهید تا آن را ‏بسوزانید یا روی آن یادداشت بنویسید. آلمانی‌هایی هم که ۵/۱ تا ۲ دلار برای یک بسته سیگار پرداخت می‌کردند، ‏نمی‌خواستند آن سیگارها را دود کنند. سیگار پول بود چون که قیمتها بر مبنای سیگار کنترل نمی‌شد، و به این ‏ترتیب سیگار تبدیل به یک پول جایگزین ناکارآمد شده بود.‏
تورم سرکوب‌شده در آلمان اثر بسیار مخرب‌تری بر تولید و بهره‌وری در مقایسه با تورم نامقید پس از جنگ ‏جهانی اول داشت. و این نکته به طور کلی درست است. اجازه دهید به مورد ایالات متحده باز گردیم تا ‏همخوانی‌هایی را هر چند ضعیف مشاهده کنیم. تا همین چند وقت پیش، تولیدکنندگان مس در امریکا برای عدم ‏افزایش قیمت تولیدات‌شان تحت فشار بودند. پیامد این فشار این است که از آنجا که مس در آنسوی مرزها به قیمت ‏بالاتری فروخته می‌شود، همه کس می‌خواهد که آن را صادر کند، و هیچ کسی نمی‌خواهد که آن را وارد کند. مردم ‏می‌خواهند مس را از تولیدکنندگان داخلی بخرند و آن را صادر کنند. گام بعدی اعمال محدودیت بر صادرات مس ‏است. اینک اگر بخواهید مس را صادر کنید باید مجوزی از وزارت بازرگانی دریافت کنید در غیر این صورت ‏اجازه‌ی صادرات ندارید. گریزی از این نیست. اگر می‌خواهید قیمت مس را ثابت نگه دارید، آنگاه مجبور خواهید ‏بود که تصمیم بگیرید که چه کسی حق دارد مس را در آن قیمت پایین‌تر بخرد، خودتان داستان را تا خط آخر ‏بخوانید.‏
شدیدترین تجربه‌ی ایالات متحده در خصوص تورم سرکوب‌شده در حوزه‌ای بوده است که این تورم بیش از هر ‏جای دیگری اثر مخرب دارد، یعنی در بازار ارز. ما برای سالهای متمادی نرخ پوند در برابر دلار، نرخ فرانک ‏در برابر دلار، قیمت طلا در برابر دلار و ... را ثابت نگاه داشته ایم. و پیامدهای معمول تثبیت قیمتها را شاهد بوده ‏ایم. می‌دانید، اقتصاددانان ممکن است خیلی چیزها را ندانند، اما یک چیز را می‌دانند. ما می‌دانیم چگونه می‌توان ‏کمبود یا مازاد به وجود آورد. فقط به ما بگویید که چه می خواهید. اگر خواهان مازاد ‏‎]‎عرضه‎[‎‏ هستید، قیمتها را ‏بسیار بالا نگه دارید. قیمت گندم را بالا ببرید، آنگاه خواهید دید که انبارهای‌تان از گندم لبریز خواهند شد. اگر ‏خواسته‌ی شما یک کمبود است، قیمتها را پایین آورید. اجاره‌ی مسکن استیجاری را در نیویورک کنترل کنید، ‏مطمئن باشید که در آن قیمت با کمبود مسکن مواجه خواهید شد. ‏
ما در ایجاد مازاد نقره، و بعد کمبود نقره بسیار خوب عمل کردیم. در مورد نقره به هر دو راه رفتیم. از قضا ‏داستان نقره خیلی جذاب است. در دهه‌ی ۱۹۳۰ یک برنامه ی خرید نقره داشتیم که اجرای آن یکی از دلایل اصلی ‏کمونیست بودن امروز چین است. به این مساله چندان وارد نخواهم شد جز اینکه اشاره می‌کنم که بر اثر برنامه‌ی ‏خرید نقره قیمت نقره به ازای هر اونس در طی یک سال از ۲۵ سنت به ۷۵ سنت افزایش یافت و سرانجام به ۹۰ ‏سنت رسید. همان طور که انتظار داریم، این امر به ورود نقره به خزانه‌ی ایالات متحده انجامید، همان طور که ‏تثبیت قیمت گندم چنین کرد. ما قیمت نقره را در همان حد نگاه داشتیم در همین اثنا سطح عمومی قیمتها دو برابر ‏شد. به این ترتیب، قیمت خیلی بالای تثبیت‌شده‌ی نقره تبدیل به قیمتی خیلی پایین شد، برای جلوگیری از صعود ‏قیمت نقره به بالاتر از ۳/۱ دلار، مجبور بودیم بخشی از موجودی نقره را بفروشیم. دچار کمبود شدیم، و همچنان ‏که شما می‌دانید، اسکناس‌های فدرال رزرو را جایگزین گواهی‌های نقره و سکه‌های مسی با روکش نقره را ‏جایگزین سکه‌های نقره‌ی خالص کردیم. بنابراین ما بلدیم چگونه کمبود ومازاد ایجاد کنیم.‏
این همان چیزی است که در بازار ارز در حال وقوع است. ما نرخ دلار را ثابت نگاه داشته ایم. نتیجه‌ی این تثبیت ‏مداخلات پیاپی در کار افراد و جریان تجارت بوده است. شما با برخی از این مداخلات آزاردهنده آشنایی دارید، ‏همچون کاهش مقدار پول مجاز معاف از مالیاتی که جهانگردان می‌توانند با خود بیاورند. بسیار مهمتر از آن ‏مالیات بر درآمد اوراق قرضه‌ی خارجی است که موجب یک نرخ ارز تفاضلی شده است، یعنی یک نرخ ارز ‏کم‌بها‌شده برای معاملات سرمایه‌ای. همچنین هم محدودیت واردات نفت وجود دارد و هم محدودیت صادرات مس، ‏بر شمردن فهرست کنترل‌های کمّی خاصی که به واسطه‌ی تثبیت نرخ ارز به وجود آمده اند، از توان من خارج ‏است.‏
به تثبیت نرخ ارز اشاره کردم چرا که بخصوص نوع بااهمیتی است. مثالی که در این مورد به عنوان یک داستان ‏هشداردهنده به ذهن متبادر می‌شود، مورد هند است. هند کشوری است که تقریبا در طی یک دهه‌ی گذشته شاهد ‏تورم بوده است، و آن را به همان شکل که ما در اینجا کوشیده ایم آن را سرکوب کنیم، سرکوب کرده است. عامل ‏کلیدی در هند نرخ مبادله‌ی روپیه است. نرخ رسمی روپیه ۲۱ سنت است، یعنی هر دلار برابر با ۷/۴ روپیه ‏است. اگر روپیه پنج یا ده سال پیش ۲۱ سنت ارزش داشت، قطعا امروز آنقدر ارزش ندارد، چرا که قیمتها در هند ‏‏۳۰ یا ۴۰ یا ۵۰ درصد افزایش یافته اند. از آخرین آمار و ارقام مطلع نیستم. لیکن هند کوشیده است که ارزش ‏روپیه را حفظ کند. بدیهی است که نتیجه‌ی این اقدام این است که همه می‌خواهند واردکننده باشند و هیچ کس ‏نمی‌خواهد صادرکننده باشد. در نتیجه محدودیت واردات وضع شده است و برای واردات باید مجوز گرفت و در ‏کنار آن به صادرات یارانه پرداخت می‌شود. در این شرایط باید واردات آهن، مس و دیگر اقلام را هم جیره‌بندی ‏کرد.‏
نکته‌ی بعدی این است که داشتن مجوز واردات ارزش اقتصادی بالایی دارد. براستی، اگر بپرسید که سرچشمه‌ی ‏اصلی ثروت و مکنت در این ۲۰ سال اخیر در جهان، از جمله در ایالات متحده، چه بوده است، بی‌تردید پاسخ این ‏است که پیش پای مقامات نشستن و در گوش آنها خواندن و مجوزهای خاص گرفتن منشا بزرگترین ثروتها بوده ‏است، چه مجوز برای تاسیس یک ایستگاه تلویزیونی باشد، چه مجوز برای واردات مس. در هند این پدیده‌ی شایعی ‏است. نظام صدور مجوزها دچار فساد عظیمی است و ارتشا بسیار گسترده. فی‌الواقع، بزرگترین مانع برای کاهش ‏ارزش روپیه و آزادسازی نرخ ارز افراد صاحب نفوذی هستند که به واسطه‌ی داشتن مجوزهای واردات از این ‏نظام نرخ ارز موجود، منتفع می شوند.‏
همین وضعیت در کشور ما نیز صادق است. مجوز صادرات مس همینک چیز بسیار باارزشی است. به ‏ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی اشاره کردم، و اینها مثال بخصوصی از همین مساله هستند. در اینجا چیزی ‏وجود دارد که اگر شما آن را به دست آورید، میلیونها دلار ارزش دارد و اگر آن را به دست آورید، آن را در ازای ‏هیچ به دست آورده اید. اینکه اتهامات فساد و رشوه همیشه با مجوزهای رادیو وتلویزیون در ارتباط هستند، ‏همواره شگفتی مردم را برمی‌انگیزد.‏
باز می‌گردم به موضوع اصلی سخن‌ام، و آن اینکه اثر تلاش برای پایین نگاه داشتن قیمتها با سرکوب قیمتها و ‏دستمزدها، ستون اصلی نظام اقتصادی، یعنی همان روش مرکزی‌ای که فعالیت اقتصادی ما را سازمان می‌دهد، را ‏از بین می‌برد. اگر بر این اقدام اصرار دارید، باید آن را با چیزی جایگزین کنید. شما به ناگزیر درگیر جیره‌بندی و ‏کنترل‌های غیرمستقیم خواهید شد. ناگزیر خواهید شد تصمیم بگیرید چه کسی چه چیزی را از چه کسی به چه ‏مبلغی بخرد. به این ترتیب، نتیجه‌ی تلاش برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن جز به جزء قیمتها و ‏دستمزدها به وجود آوردن ناکارایی‌های عظیم و گسترش دامنه و مقیاس کنترل‌های مستقیم است.‏
این اقدام، به نوبه‌ی خود، اثر دیگری دارد که آخرین پیامد تلاش برای متوقف ساختن تورم است، که مایل ام به آن ‏اشاره کنم. این پیامد خصوصیت سیاسی دارد. در طی پنج یا شش سال گذشته برهه‌هایی داشته ایم که کوشش‌هایی ‏برای پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها صورت گرفته است. ما شاهد مخالفت کندی ‏‎(Kennedy)‎‏ با صنعت ‏فولاد در ۱۹۶۲ بودیم. اخیرا هم مساله‌ای با آلومینیوم داشتیم. بامزه‌ترین نکته برای من دگرگونی شدید بین برهه‌ی ‏اول و دوم در تمایل بازرگانانی بود که به طور بالقوه متاثر از این تغییر بودند و آزادانه نظرات و احساسات خود ‏را ابراز می‌کردند. و البته من آنها را ‏‎]‎به خاطر تغییر موضع‌شان‎[‎‏ نکوهش نمی‌کنم.‏
هیچ نهاد قانونی، چه رئیس جمهور و چه هر نهاد رسمی دیگر، این قدرت را ندارد تا شرکت آلومینیوم یا فولاد را ‏ملزم سازد که قیمت خود را پایین آورد یا یک اتحادیه را ملزم سازد که نرخ دستمزد را پایین آورد. هیچ نهاد ‏قانونی و رسمی وجود ندارد، با این حال قدرت زیادی در واشینگتن مستقر است. فشارهای فراقانونی بسیاری ‏وجود دارند که ممکن است تحمیل شوند. مهمتر از همه اینکه، کسی در این کشور نیست که از تصمیم ناگاه یک ‏مامور مالیات که می گوید اظهارنامه‌ی او نیازمند بررسی دقیق‌تر است، احساس آزردگی نکند – و چه ‏اظهارنامه‌ای است که نیاز به موشکافی ندارد؟‏
خطر اقامه‌ی دعوای ضد انحصار چیزی نیست که هیچ بازرگانی آن را دست کم بگیرد. دامنه‌ی وسیعی از ‏معاهدات دولتی وجود دارند. تلاش برای پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها، پناهی برای قدرت فراقانونی به ‏وجود می‌آورد، که به نوبه‌ی خود، گسترش می‌یابد و به سرکوب آزادی‌های فردی، شخصی، و سیاسی و کاهش ‏هنگفت تحمل و رضایت مردم به وجود اختلاف عقیده می‌انجامد. اینها برخی از پیامدهای تلاش برای جلوگیری از ‏تورم با پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدهاست.‏
معتقدم این پیامدها، چه از نظر کارایی اقتصادی و چه از نظر حفظ آزادی‌های سیاسی بسیار خطیر و حائز اهمیت ‏اند. اگر قرار است تورمی داشته باشیم، بهتر است که نامقید باشد. البته، قطعا از بین بردن منشا فشار تورمی، از ‏طریق آهسته کردن نرخ بسط پولی از همه بهتر است. ‏
پس از رکود ۱۹۶۰، رکودی که یک تنزل کامل در تولید بود و علت‌اش تا حدود بسیاری کندی رشد حجم پول، ‏اقدام فدرال رزرو در افزایش نرخ رشد حجم پول اقدامی درست بود. اقدام آنها در بالا نگاه داشتن نسبی نرخ رشد ‏پولی نیز کار درستی بود. این امر منشا انبساط مداوم پولی ما بوده است. به این وجود، شوربختانه آنها بیش از ‏اندازه بر انجام آن کار درست استمرار ورزیدند و در نتیجه حجم پول را با نرخ بیش از اندازه زیادی افزایش دادند. ‏این امر فشارهایی را در جامعه‌ی ما به وجود آورده است که باعث ترقی قیمتها می‌شوند. بدون پرداخت هزینه ‏نمی‌توانیم این فشارها را محو کنیم و تورم را متوقف سازیم. خطر این است که اگر به این مهم اقدام کنیم، که دیر یا ‏زود ناگزیر از آن هستیم، بیش از اندازه واکنش نشان دهیم و بیش از اندازه نرخ رشد پول را بکاهیم. حتی اگر ‏واکنش‌مان بیش از اندازه نباشد، نمی‌توان تورم را به ناگهان متوقف نمود. پیش از این نیروهایی در اقتصاد به ‏وجود آمده اند که موجب ترقی قیمتها می‌شوند. ‏
اگر قرار باشد اقدامات درست و مناسب را به اجرا در آوریم، یعنی به تدریج نرخ رشد حجم پول را کاهش دهیم، ‏برای دوره‌ای همزمان شاهد استمرار تورم و بروز نشانه‌هایی از بیکاری و رکود خواهیم بود. این بخشی از ‏هزینه‌ای است که به خاطر رشد بیش از حد حجم پول در سه یا چهار سال گذشته باید بپردازیم. لیکن پرداخت این ‏هزینه خیلی بهتر از ادامه‌ی اقدامات کنونی برای پنهان کردن فشارهای تورمی و توسل جستن به مسئولیت‌های ‏اجتماعی رهبران تجاری و کارگری است که با توسل به اعمال کلی و بی‌نام و نشان قدرت دولت تقویت می‌شوند. ‏
متشکرم.‏
فریدمن، برنده ی جایزه‎‎ی نوبل اقتصاد در ۱۹۷۶، از ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۷ در دانشگاه شیکاگو به تدریس ‏اشتغال داشت، و بعد از آن پژوهشگر ارشد در بنیاد هوور بود. این سخنرانی که به علت اطناب و تفصیل‌اش ‏ویرایش شده است، پیشتر هرگز منتشر نشده بود. متن کامل را می توان در اینجا یافت: ‏www.richmondfed.org ‎
منبع : چـراغ آزادی   http://cheragheazadi.org/index.php/archives/729

هیچ نظری موجود نیست: