با شاعرانه ترین بخش هستی
می آید و بر جان
لنگر می زند
بی آوا
نادیا
ای دختر غوغا
هنوز بامداد
در انتظار تو
بر جان خسته
نیشتر می کشد ؛
نادیا
سحر؛
درمان پریشانی نسلی
از کشیدن این لنگر
که در جان خسته لمیده
با توست
نادیا
با هر تنفس عمیق
زمان می رود ز دست
بر کش لنگر ز جان خسته ام
بر افراز بادبان
این نعش کهنه
؛
مرده .
سحر در چشم انتظاری تو
بر در است
نادیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر