۱۴۰۴ فروردین ۱۷, یکشنبه

#تبیین_پروژه_جنبش_ترامپیستی_برای_خلق_نظم_نوین_جهانی

 

چرا آشفتگی تعرفه‌ای ترامپ در واقع منطقی است (تصویر بزرگ)
یوئری شَاسفُورت ، دکترای اقتصاد، محقق پسادکترا و استاد مدعو در دانشگاههای کیپ تاون، دانشگاه گرونینگن ودانشگاه آزاد امستردام
چه اتفاقی در حال رخ دادن است... چرا ترامپ نزدیک‌ترین متحدان خود را با تعرفه‌ها هدف قرار می‌دهد؟ چرا دیگر به سقوط بازار سهام اهمیت نمی‌دهد؟ آیا این مرد واقعاً برنامه‌ای دارد؟ بله... باور کنید یا نه، من اینجا هستم تا به شما بگویم که، بله، همانطور که وزیر خزانه‌داری جدید ترامپ، اسکات بسنت، اخیراً گفت: «بسنت: سیاست‌های تعرفه‌ای فرایند بازآرایی روابط اقتصادی بین‌المللی ما راآغاز کرده‌اند».
درست است، او می‌گوید تعرفه‌ها "فرایند را آغاز کرده‌اند." به عبارت دیگر، این آشفتگی تعرفه‌ای فقط شروع یک برنامه بسیار بزرگ‌تر است. برنامه‌ای که هدف آن دگرگون کردن کل سیستم تجارت جهانی است که خود آمریکا ایجاد کرده است. این واقعاً فقط دو بار قبلاً اتفاق افتاده است، یک بار در سال ۱۹۴۴، که آغاز سیستم برتون وودز را نشان می‌داد، و سپس در اوایل دهه ۸۰ با ریگان و تاچر که آغاز نظم جهانی نئولیبرال را نشان می‌داد. بنابراین، اینجا امروز، ۲۰۲۵، آیا این آغاز یک نظم جهانی کاملاً جدید است. یک نظم جدید با محوریت آمریکا که درست پس از آشفتگی فعلی ظهور خواهد کرد، که در آن کشورها به سه گروه تقسیم می‌شوند، یا همانطور که اسکات بسنت آن را می‌نامد: «فکر می‌کنم باید کاملاً روشن کنیم که یک سطل سبز، یک زرد و یک قرمز وجود دارد و به همه می‌گوییم کجا قرار دارند»
در این سطل‌ها کاملاً مشخص خواهد شد که برخی کشورها تعرفه‌های پایین، حفاظت نظامی و شاید حتی دسترسی ترجیحی به دلار آمریکا را دریافت می‌کنند، در حالی که دیگران به حال خود رها می‌شوند. حداقل، این تصویری است که من از بررسی تمام سخنرانی‌ها و مقالات نزدیک‌ترین مشاوران اقتصادی ترامپ که می‌توانستم پیدا کنم، به دست آوردم.
پس، به آن بپردازیم. این برنامه اصلی MAGA برای نظم جهانی جدید چیست؟ و آیا این برنامه واقعاً امکان‌پذیر است، یا فقط یک رؤیای باطل یک دیوانه و دست‌نشاندگان اوست؟ برای پاسخ به این سؤالات، بیایید با قرار گرفتن در طرز فکر MAGA شروع کنیم و از خودمان بپرسیم:
۱- تیم ترامپ واقعاً چه می‌خواهد؟
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا کمی درباره تیم اقتصادی جدید ترامپ. اول، اسکات بسنت، وزیر خزانه‌داری جدید را داریم. یک مالک صندوق سرمایه‌گذاری فوق ثروتمند که به طور معروف با جورج سوروس برای "شکستن بانک انگلستان" در اوایل دهه ۹۰ کار می‌کرد و قبلاً کلاس‌های تاریخ اقتصادی را در ییل تدریس می‌کرد. سپس، استفان میران، مشاور اقتصادی ارشد جدید ترامپ. یک دکترای هاروارد و استراتژیست صندوق سرمایه‌گذاری که اخیراً با مقاله خود: راهنمای کاربر برای بازسازی سیستم تجارت جهانی، تمام وال استریت را به صحبت واداشت.
هر دو مرد به طور گسترده درباره یک تهدید مرگبار برای ایالات متحده نوشته و صحبت کرده‌اند: صنعت‌زدایی. بنابراین، البته، آنها به کمپین دونالد ترامپ با هدف
"ترامپ: تبدیل ایالات متحده به یک قدرت تولیدی مانند آنچه سال‌ها پیش بود."
سال‌ها پیش... در واقع، اگر به این نمودار نگاه کنیم، می‌بینیم که در دهه ۱۹۵۰، ایالات متحده یک قدرت تولیدی بود، زمانی که ارزش افزوده تولیدی ۲۸٪ از تولید را تشکیل می‌داد. امروز این عدد فقط ۱۰٪ است. جنگ تجاری اول ترامپ، این مسیر را به طور قابل توجهی تغییر نداد. اما چرا این چنین مشکل بزرگی است؟ اقتصاد آمریکا بزرگتر از همیشه است؟ چرا تیم ترامپ این‌قدر اهمیت می‌دهد؟ دو دلیل.
اول، صنعت‌زدایی قلب صنعتی آمریکا را ویران کرده است، که به طور گسترده در سال ۲۰۲۴ به ترامپ رأی داد. دوم، قدرت صنعتی آمریکا اکنون بسیار عقب‌تر از سایر قدرت‌های قابل مقایسه، به ویژه چین است، که آن را در صورت وقوع جنگ در یک موقعیت بسیار نامطلوب قرار می‌دهد، با توجه به اینکه از نظر تاریخی کارخانه‌ها و دانش غیرنظامی برای نظامی‌سازی سریع ضروری بوده‌اند.
بنابراین، تیم ترامپ خیلی درباره چین فکر می‌کند. چه اتفاقی می‌افتد اگر به تایوان حمله کنند؟ بله. آمریکا ناوگان قوی‌تری دارد. اما، همانطور که معاون رئیس‌جمهور جی دی ونس اشاره کرده است، صنعت‌زدایی آمریکا آنقدر بد شده است که: «ونس: یکی از شرکت‌های دولتی پکن فقط در سال گذشته کشتی‌های تجاری بیشتری ساخت تا تمام آنچه آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم تولید کرده است»
من فکر می‌کنم با این دیدگاه، بله، این منطقی است که دولت ترامپ می‌خواهد ایالات متحده را دوباره صنعتی کند. اما، آیا او واقعاً باید همزمان بر همه تعرفه وضع کند؟ و چنین چیزهایی درباره نزدیک‌ترین متحدانش بگوید؟ «ترامپ: شغل‌های ما را می‌گیرند، ثروت ما را می‌گیرند، و چیزهای زیادی که در طول سال‌ها از ما گرفته‌اند، آنها خیلی چیزها را از کشور ما گرفته‌اند، دوست و دشمن» پس از همه، ایالات متحده برای دهه‌ها قدرتمندترین کشور جهان بوده است. این کشور عملاً سیستم تجارت جهانی فعلی را طراحی کرده است. پس، چرا اینقدر از آن ناراضی است؟ برای پاسخ به این سؤال، ما باید کل دوره این نمودار را بررسی کنیم.
۲- تاریخچه مختصری از نظم جهانی تحت رهبری ایالات متحده
پس از همه، صنعت‌زدایی ایالات متحده یک روند تاریخی طولانی است، و تحت دو نظم جهانی خاص رخ داده است، هر دو توسط ایالات متحده ایجاد شده‌اند. اولی سیستم برتون وودز از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۷۳ است. دومی نظم جهانی نئولیبرال است که می‌توان گفت از ریاست جمهوری ریگان در دهه ۱۹۸۰ تا دوره اول ریاست جمهوری ترامپ در سال ۲۰۱۶ ادامه داشت. دوره‌های بین اینها- به نظر من- دوره‌های تعدیل هستند.
خب، بیایید با سیستم برتون وودز شروع کنیم و اینکه چرا برای درک طرح امروز ترامپ بسیار مهم است. سیستم برتون وودز در دهه ۱۹۴۰ تأسیس شد. در بخش اقتصادی، قوانین در سال ۱۹۴۴ تعیین شدند زمانی که کنفرانس پولی و مالی سازمان ملل متحد در... برتون وودز، در ایالات متحده برگزار شد. در همین حال، در بخش امنیتی چندین کنفرانس برگزار شد که در نهایت منجر به ایجاد ناتو و پیمان امنیتی آمریکا-ژاپن شد. من به مجموع اینها به عنوان نظم اقتصادی و امنیتی برتون وودز اشاره می‌کنم.
پیوستن به این نظم برای هر کشوری غیر از ایالات متحده به معنای سه چیز زیر بود: ۱. شما ارزش پول خود را به دلار آمریکا ثابت می‌کردید، که خود آن به طلا متصل بود ۲. برای حفاظت نظامی به ایالات متحده متکی می‌شدید، و احتمالاً حتی پایگاه‌های نظامی آمریکا را میزبانی می‌کردید و ۳. ایالات متحده به صنایع شما کمک می‌کرد تا در برابر صنایع خودش رقابتی شوند با ارائه کمک طرح مارشال و با باز کردن بازارهای خود، در حالی که به متحدان در حال بهبود اجازه می‌داد تا حدی بازارهای خود را از ایالات متحده محافظت کنند.
قابل توجه است که، با بازگشت به کشورهای سبز، زرد و قرمز بسنت، فقط متحدان این مزایا را دریافت می‌کردند. کشورهای بی‌طرف آنها را دریافت نمی‌کردند اما می‌توانستند قراردادهای جداگانه امضا کنند، در حالی که کشورهای کمونیستی اساساً از نظم اقتصادی برتون وودز محروم شدند.
تاریخ سیستم برتون وودز بسیار مهم است زیرا از همین جا به نظر می‌رسد که یک کشور سبز بودن برای آنها معامله بسیار خوبی به نظر می‌رسد، و نه برای ایالات متحده. اما من فکر می‌کنم این نظر حداقل به سه دلیل گمراه‌کننده است! اول، ایالات متحده واقعاً از ایجاد جنگ جهانی دیگری خسته شده بود، و در حالی که به اروپا و ژاپن مزیت دسترسی به بازار را می‌داد، در عوض متحدان بسیار خوبی به دست آورد که در مبارزه جهانی علیه کمونیسم به آنها نیاز داشت. دوم، صنایع ایالات متحده نیز خود به بازارهای صادراتی نیاز داشتند. با ثروتمند کردن متحدان خود، ایالات متحده به خود نیز اجازه داد ثروتمندتر شود. در نهایت، این سیستم واقعاً نقش دلار آمریکا را به عنوان ارز ذخیره جهانی تثبیت کرد. انتشار ارز ذخیره جهان با آنچه وزیر دارایی فرانسه والری ژیسکار دستن آن را «امتیاز بی‌حد و حصر» نامید، همراه بود. این امتیاز به این معنی بود که چون تقاضا برای دلار آمریکا به عنوان ارز ذخیره بسیار زیاد بود، به ایالات متحده اجازه می‌داد بدون مواجهه با بحران ارزی، بسیار بیشتر از آنچه در سطح بین‌المللی کسب می‌کرد، هزینه کند.
با این حال، می‌توان استدلال کرد که دادن دسترسی کلیدی به بازار به ژاپن و اروپا از همان زمان تا حدی به صنعت‌زدایی کمک کرد. با این حال، همانطور که استفن میران در مقاله خود می‌نویسد، این سیستم ناگزیر ایالات متحده را با یک معضل روبرو کرد: معروف به معضل تریفین. می‌دانید، همانطور که اقتصاد جهانی رشد می‌کرد، نیاز به دلار افزایش می‌یافت. اما مقدار طلا نسبتاً ثابت بود. بنابراین، برای ادامه رشد اقتصاد، ایالات متحده یا باید انتخاب می‌کرد که به ایجاد دلار بیشتری ادامه دهد، که استاندارد طلا را کمتر و کمتر معتبر می‌کرد، یا استاندارد طلا را حفظ کند و با توقف ایجاد دلارهای جدید، رشد اقتصاد جهانی را متوقف کند. این نهایتاً منجر به اعلام نمادین زیر توسط رئیس جمهور نیکسون در سال ۱۹۷۱ شد: «نیکسون: من به وزیر کانلی دستور داده‌ام که به طور موقت تبدیل‌پذیری دلار به طلا یا سایر دارایی‌های ذخیره را متوقف کند» که سپس دوره‌ای از آشفتگی اقتصادی جهانی به دنبال داشت، پس از آن نظم جهانی نئولیبرال توسط رونالد ریگان و مارگارت تاچر معرفی شد. این نظم جهانی نئولیبرال با موارد زیر مشخص می‌شد:
تعرفه‌های پایین‌تر،
موانع کمتر بر سرمایه‌گذاری در سراسر جهان،
نرخ‌های ارز انعطاف‌پذیر
و، به ویژه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، تضمین امنیت توسط ایالات متحده برای هر کسی که حداقل تا حدودی با ایالات متحده خوب رفتار می‌کرد.
مطابق با اصول بازار آزاد خود، نظم نئولیبرال بسیار کمتر ساختاریافته از آنچه قبلاً وجود داشت بود. هیچ توافق رسمی وجود نداشت که در آن کشورها وعده دهند از دلار استفاده کنند. آنها فقط این کار را می‌کردند زیرا دلار راحت‌ترین و قابل اعتمادترین ارز موجود بود. با این حال، در این سیستم، هر کشور غیرآمریکایی انگیزه بسیار قوی داشت که با تسهیل صادرات به ایالات متحده و دشوارتر کردن واردات از ایالات متحده، دلار آمریکا را انباشته کند. قابل توجه است که علی‌رغم ستایش از فضایل تجارت آزاد، سازمان تجارت جهانی به کشورهای در حال توسعه اجازه می‌داد تعرفه‌های بالاتری علیه ایالات متحده نسبت به جهت مقابل داشته باشند، دقیقاً به این دلیل که ایالات متحده امیدوار بود با ثروتمندتر کردن جهان، آن را دوستانه‌تر کند، همانطور که قبلاً اتفاق افتاده بود.
در مقایسه با برتون وودز، تعداد «کشورهای سبز» در نظم نئولیبرال بسیار بزرگ‌تر شد. تا زمانی که شما مایل بودید طبق قوانین سازمان تجارت جهانی بازی کنید، دسترسی خوبی به بازار مصرف‌کننده عظیم ایالات متحده، سیستم بانکی دلار آمریکا، و به عنوان یک مزیت، حفاظت نیروی دریایی ایالات متحده از کشتیرانی جهانی به دست می‌آوردید. این قطعاً معامله بسیار خوبی به نظر می‌رسد. اما، البته، ایالات متحده باز هم در ازای آن چیز بسیار بزرگی به دست آورد. با از بین رفتن نرخ‌های ارز ثابت برتون وودز، استفن میران می‌نویسد که «تقاضای ذخیره برای دارایی‌های آمریکایی، دلار را بالا برد و آن را به سطوحی بسیار بالاتر از آنچه که در درازمدت تجارت بین‌المللی را متعادل می‌کرد، رساند.
بنابراین، به لطف نرخ‌های ارز انعطاف‌پذیر، امتیاز بی‌حد و حصر ایالات متحده احتمالاً حتی قوی‌تر شد. یک دلار قوی به این معنی بود که ایالات متحده می‌توانست ارتش عظیم خود را در سراسر جهان حفظ کند، علی‌رغم اینکه نسبت به تسلط خود در دهه ۱۹۵۰ به اقتصاد بسیار کوچکتری تبدیل شده بود. علاوه بر این، دلار قوی آمریکایی‌ها را به طور کلی بسیار ثروتمندتر از آنچه در غیر این صورت می‌بودند، کرد.» با این حال، از طرف دیگر، این باعث شد تولید در ایالات متحده گران‌تر از همیشه شود و مشاغل پایدار تولیدی از کشور خارج شوند، به ویژه زمانی که چین در سال ۲۰۰۱ به سازمان تجارت جهانی پیوست. در همین حال، دلار قوی عمدتاً به آن دسته از آمریکایی‌ها کمک می‌کرد که قبلاً دلار زیادی داشتند، و بنابراین نابرابری را بدتر می‌کرد.
سپس، در سال ۲۰۱۶، افزایش نابرابری و یک منطقه صنعتی ویران شده به انتخاب دونالد ترامپ کمک کرد، که اولین جنگ تجاری خود را در سال ۲۰۱۶ آغاز کرد. با نگاه به گذشته، من معتقدم که این قبلاً پایان نظم جهانی نئولیبرال را نشان می‌داد، زیرا ایده بسیار نئولیبرالی که تجارت آزاد همیشه خوب است را پایان داد. این جنگ تجاری عمدتاً درباره افزایش تعرفه‌ها علیه چین بود. با این حال، چین همیشه تلافی می‌کرد، به این معنی که در پایان آن، چین همچنان نرخ تعرفه متوسط بالاتری بر ایالات متحده نسبت به جهت مقابل داشت.
قابل توجه است که این صنعت‌زدایی ایالات متحده را متوقف نکرد. همچنین رشد صنایع تولیدی قدرتمند چین را متوقف نکرد، که اکنون تهدید به واژگونی کل صنعت خودرو است. بنابراین، بایدن چیز جدیدی را امتحان کرد. او سعی کرد صنایع ایالات متحده را در مقیاس وسیعی یارانه دهد، همانطور که چین انجام داده است. این منجر به ساخت کارخانه‌های جدید زیادی در ایالات متحده شد. با این حال، طبق گفته بسنت و میران، این پایدار نبود و منجر به کسری بودجه بسیار بالای دولت ایالات متحده شد. پس، امروز ما اینجا هستیم، در حال گذار بیشتر و بیشتر از نظم نئولیبرال، نظمی که خود ایالات متحده تحت ریگان ایجاد کرد. نظمی که ایالات متحده را با تورم ارزش دلار، ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور جهان نگه داشت. اما، طبق گفته تیم ترامپ، این منجر به صنعت‌زدایی چنان سریعی شد که اکنون به تهدیدی برای امنیت ملی تبدیل شده است. که ما را به اینجا می‌رساند:
۳- طرح اصلی MAGA برای نظم جهانی جدید
طرحی که قرار است به صنعتی‌سازی مجدد ایالات متحده کمک کند، در حالی که همزمان دلار آمریکا را به عنوان ارز ذخیره جهانی حفظ می‌کند زیرا، همانطور که خود ترامپ گفته است:
«ترامپ: اگر می‌خواهید به وضعیت جهان سوم بروید، ارز ذخیره خود را از دست بدهید. ما باید آن را داشته باشیم. ما نمی‌توانیم آن را از دست بدهیم.» پس، چگونه می‌توانید وضعیت ارز ذخیره خود را حفظ کنید و همزمان دوباره صنعتی شوید؟ اکثر اقتصاددانان فکر می‌کنند که این به سادگی امکان‌پذیر نیست. اما، استفن میران، او مقاله‌ای منتشر کرد که می‌گوید، بله این واقعاً امکان‌پذیر است. ما می‌توانیم هم کیک داشته باشیم و هم آن را بخوریم.
اما، برای روشن بودن، مقاله‌ای که میران نوشته است خودش یک طرح نیست، بلکه یک کتاب آشپزی با گزینه‌هاست. در زمان ضبط، بسنت نیز طرح کاملی که شامل ساختار کشورهای سبز، زرد و قرمز او باشد، ارائه نکرده است. بنابراین، برای طرح اصلی ۳ مرحله‌ای MAGA که در حال ارائه به شما هستم، من مجبور شدم عمیقاً به آنچه میران و بسنت تاکنون فاش کرده‌اند، بپردازم. و، نه، متأسفانه، من به اشتباه به یک گروه سیگنال دولت آمریکا اضافه نشده‌ام. بنابراین، برای هر مرحله، دقیقاً به شما خواهم گفت که اطلاعاتم را از کجا به دست آورده‌ام. خب. بیایید شروع کنیم.
مرحله ۱: آشوب تعرفه‌ای. در این مرحله دولت نشان می‌دهد که جدی است. دیگر به سقوط بازار سهام اهمیت نمی‌دهد. دیگر به این اهمیت نمی‌دهد که اقتصاد موقتاً ضعیف عمل می‌کند. فقط تعرفه‌های بالایی را هم بر دشمنان و هم بر دوستان اعمال می‌کند تا اهرم مذاکره ایجاد کند.
من این را بر اساس این واقعیت قرار می‌دهم که بسنت گفته است، در حالی که او در ابتدا تعرفه‌ها را به عنوان ابزار مذاکره نمی‌دید، ترامپ «او از آن برای مذاکره استفاده می‌ کرد» دومین شواهد من برای اینکه آشوب فعلی موقتی است این است که میران قبل از اینکه بخشی از دولت باشد، گفت که سیاست‌های دلار که او پیشنهاد کرده بود احتمالاً خواهد بود. «میران: در مراحل بعدی یک دولت دنبال شود، پس از اینکه تعرفه‌ها اهرم مذاکره کافی را ایجاد کرده باشند» بنابراین هم میران و هم بسنت اساساً به ما می‌گویند که آشوب تعرفه‌ای فعلی فقط درباره ایجاد اهرمی است که می‌تواند هنگام اجرای بقیه طرح مورد استفاده قرار گیرد. که ما را به مرحله ۲ می‌رساند:
تعرفه‌های متقابل. این نمودار را به یاد آورید، جایی که چین به تعرفه‌های ترامپ با افزایش مداوم تعرفه‌های خود واکنش نشان داد. اگر شما واقعاً تعرفه‌های متقابل داشته باشید، آن پویایی از نظر تئوری از بین می‌رود. فقط اینطور خواهد بود. ببینید شما می‌توانید همچنان افزایش دهید. اما، ما همیشه با شما مطابقت خواهیم داشت. بنابراین، همیشه یک زمین بازی هموار وجود دارد. این هدف بلندمدت تعرفه‌هاست. یا به گفته بسنت: «تعرفه‌ها طراحی شده‌اند تا مسئله‌ای را حل کنند - هموارسازی زمین بازی به گونه‌ای که سیستم تجارت بین‌المللی شروع به پاداش دادن به ابتکار، امنیت، حاکمیت قانون و ثبات کند، نه سرکوب دستمزد، دستکاری ارز، سرقت مالکیت معنوی، موانع غیرتعرفه‌ای و مقررات سختگیرانه.» اما، در اینجا اقتصاددانان اغلب دولت را به خاطر تفکر خوش‌بینانه مورد انتقاد قرار داده‌اند زیرا به طور تاریخی جنگ‌های تجاری، مانند آنهایی که در دهه ۱۹۳۰ رخ داد، فقط همه را بدتر کرد و منجر به جنگ شد. اما، در اینجا میران گفته است که «آنها فقط ایالات متحده را برای فروش دارند. جایگزینی وجود ندارد. بنابراین آنها کسانی هستند که بار این تعرفه‌ها را به دوش می‌کشند،»
این نکته‌ای بسیار پیچیده برای درک است. اما، آنچه او اساساً می‌گوید این است که به دلیل اینکه همه می‌خواهند به ایالات متحده صادر کنند تا دلار به دست آورند، ایالات متحده موقعیت مذاکره واقعاً منحصر به فردی در یک جنگ تجاری دارد. اولین جنگ تجاری ترامپ شکست خورد زیرا چین فقط صادرات به کشورهایی مانند مکزیک و ویتنام را افزایش داد، که سپس به ایالات متحده صادر می‌کردند. بنابراین، با گسترش تعرفه‌ها به همه کشورها، میران می‌نویسد که «رئیس جمهور ترامپ تعرفه‌ها را به عنوان ابزاری برای ایجاد اهرم مذاکره برای انجام معاملات می‌بیند. راحت‌تر می‌توان تصور کرد که پس از یک سری تعرفه‌های تنبیهی، شرکای تجاری مانند اروپا و چین برای توافق ارزی به نحوی در ازای کاهش تعرفه‌ها پذیراتر می‌شوند.» یک توافق ارزی. درست است. این ما را به مرحله نهایی طرح اصلی MAGA می‌رساند:
مرحله ۳: توافق مار-ا-لاگو. بله، یک توافق مار-ا-لاگو که در کتاب‌های تاریخ ثبت خواهد شد تا با توافق برتون وودز ۱۹۴۴ یا توافق پلازا ۱۹۸۵ رقابت کند که در آن ژاپن، ایالات متحده و کشورهای اروپایی گرد هم آمدند تا به طور جمعی ارزش ین و ارزهای اروپایی را در برابر دلار افزایش دهند.
اما، این چگونه با سبدهای سبز، زرد و قرمز بسنت ارتباط دارد؟ پس از پیوستن به دولت ترامپ، میران درباره توافق مار-ا-لاگو بسیار ساکت‌تر شده است. که منطقی است زیرا او نمی‌خواهد خیلی چیز را فاش کند. اما، با این حال، او به ما گفت که «میران: اگر دلار می‌توانست برای متعادل کردن تجارت تضعیف شود، آنگاه ما بسیاری از کسری‌های تجاری متوازن فعلی را نداشتیم. ما بسیاری از مشکلاتی که تعرفه‌ها و سایر مسائل سیاستی برای حل آنها طراحی شده‌اند را نداشتیم زیرا صادرات ایالات متحده در صحنه جهانی رقابتی‌تر می‌شد و ما توسط کشورهای دیگر به این اندازه فریب نمی‌خوردیم.»
بنابراین، من گمان می‌کنم که برای جلوگیری از خراب کردن مذاکرات، آنها نمی‌توانند درباره این موضوع به اندازه قبل آزادانه صحبت کنند، اما هدف نهایی همچنان تضعیف دلار در عین حفظ آن به عنوان ارز ذخیره است. در مقاله خود، میران درباره برخی گزینه‌های عجیب که ایالات متحده می‌تواند به تنهایی از آنها استفاده کند، مانند دریافت «هزینه کاربری» از استفاده‌کنندگان ارز ذخیره صحبت کرد. اما، من فکر می‌کنم که آنها به دنبال این گزینه‌ها نخواهند رفت زیرا بسیار پرخطر خواهد بود.
در عوض، من فکر می‌کنم توافق مار-ا-لاگو که تیم ترامپ در نهایت آن را پیش خواهد برد، بسیار شبیه سیستم برتون وودز خواهد بود، فقط منهای پیوند با طلا. من حتی می‌توانم تصور کنم که در این نظم جهانی جدید، کشورهای سبز ارزهای خود را به دلار متصل می‌کنند، با توافقی که هر زمان دلار بیش از حد قوی شود، ارزهای خود را در برابر آن تقویت می‌کنند. در عوض، آنها به بزرگترین بازار مصرف‌کننده در جهان، و همچنین مزایای امنیتی و دسترسی خوب به سیستم دلار آمریکا دسترسی پیدا می‌کنند. اما، برخلاف برتون وودز، انتظار دارم ایالات متحده بخواهد کشورها برای آن امنیت خراج بپردازند، که آنها را اساساً به ایالات وابسته تبدیل می‌کند.
بله، این از طرف من حدسی است. اما، به این سخنرانی اخیر بسنت گوش دهید و لطفاً به من بگویید آیا عناصری را که من همین الان درباره آنها صحبت کردم، می‌شنوید: «سیستم تجارت بین‌المللی از شبکه‌ای از روابط نظامی، اقتصادی، سیاسی تشکیل شده است، نمی‌توان یک جنبه را به تنهایی در نظر گرفت، این همان دیدگاهی است که رئیس جمهور ترامپ درباره جهان دارد، نه به عنوان یک بازی با جمع صفر بلکه به عنوان پیوندهای متقابلی که می‌توانند برای پیشبرد منافع مردم آمریکا بازسازی شوند»
و به همین دلیل است که من فکر می‌کنم آشوب اقتصادی فعلی ترامپ منطقی است. تیم ترامپ معتقد است که نظم بین‌المللی فعلی دیگر به نفع مردم آمریکا نیست. آنها قبلاً به ما گفته‌اند که آشوب تعرفه‌ای فعلی برای ایجاد اهرم مذاکره است. آنها قبلاً به ما گفته‌اند که هدف آنها استفاده از تعرفه‌های متقابل برای هموار کردن زمین بازی برای کشورهای قرمز و زرد است. و، آنها اشاره کرده‌اند که اگر توافق ارزی انجام شود، تعرفه‌ها می‌توانند بسیار پایین‌تر باشند. و، بله، من واقعاً باور دارم که اگر کشورهای کافی به عنوان کشورهای سبز به نظم جهانی جدید MAGA بپیوندند، که ارز خود را به دلار آمریکا متصل می‌کنند، این به این معنی است که ترامپ می‌تواند دلار ضعیف‌تر خود را داشته باشد، در حالی که وضعیت آن را به عنوان ارز ذخیره حفظ می‌کند. این می‌تواند به صنعتی‌سازی مجدد ایالات متحده، حداقل تا حدی، کمک کند.
اما، البته، همه اینها بستگی به این دارد که ایالات متحده شرایط را به اندازه کافی جذاب کند تا کشورها در نظم بین‌المللی جدید MAGA به کشور سبز تبدیل شوند. من معتقدم این مشکل واقعی طرح‌های افرادی مانند بسنت و میران است. آنها افراد هوشمندی هستند. آنها تاریخ را به طور گسترده مطالعه کرده‌اند. اما، تعهد داوطلبانه به افزایش ارزش ارز خود در مقایسه با دلار. ادامه اتکا به حفاظت نظامی ایالات متحده، اما اکنون پرداخت هزینه برای آن. این اساساً شما را به یک ایالت وابسته، تابع یک قدرت بزرگ تبدیل می‌کند.
برای تسلیم کردن خود به ایالات متحده به چنین شیوه‌ای، نیاز به اعتماد فوق‌العاده زیادی است. اعتمادی که ایالات متحده زمانی که کشورها توافق برتون وودز را امضا کردند یا زمانی که با توافق پلازای ریگان در سال ۱۹۸۵ همراه شدند، به وفور داشت. اما، اگر شما توافق تجاری که خودتان امضا کرده‌اید را پاره کنید، مانند توافق با کانادا و مکزیک. یا اگر تهدید به الحاق نزدیک‌ترین متحد خود یا سرزمین تحت کنترل یکی از وفادارترین متحدان اروپایی خود کنید، پس چگونه می‌توانید انتظار داشته باشید کشورها هرگز بخواهند به نظم اقتصادی و امنیتی جدید MAGA شما بپیوندند؟
و اگر هیچ کس عملاً به نظم اقتصادی جدید شما نپیوندد، آنگاه شما باید انتخاب کنید: یا وضعیت ارز ذخیره خود و ثروت و قدرتی که همراه آن می‌آید را کنار بگذارید یا دلار و قدرت آن را حفظ کنید و بپذیرید که باید به توانایی‌های تولیدی مکزیک، اروپا و ژاپن متکی باشید. اما، بله این نظر من است. واضح است که موارد بیشتری برای صحبت وجود دارد و بخش آخر قطعاً کمی حدسی بود. اما، امیدوارم که به شما بینش خوبی درباره نحوه نگرش مشاوران اقتصادی ترامپ به جهان و آنچه آنها احتمالاً به ترامپ توصیه خواهند کرد، داده باشد.

هیچ نظری موجود نیست: