۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

هـمراه

هـمراه
بگو
با من بگو
زنـجير گران اعصار را
با خود
تا كجا
براي چه مي كشي
بي آنكه خود بداني
اي خسته كه اينچنين، نفس نفس
می زنی
اي بيگانة جهان
آشناي من
چگونه مي توان از خود دوستي
در تـماس انساني ، بسازي
آنگاه كه مرگ ،
سايه گستراست
بر فراز ما!
خاك و آب را
در آتش عشق خود
تبرك مي كنیم.
با من بگو اي بي نشان
با غل و زنـجير چه مي كني ؟

پرواز

پرواز
در باور حضور خسته نسلي
كه زهر آب درد
شا لودهء خواب اوست
خيال را
گريز از تـماشاي قاب باور نيست.
* * * *
اي خستگان بي تـخيل
پَر، آ لت پريدن بود،
در روزگار دور
كه امروز
خاطره اي از گذشته است
امّا پرواز انديشه
بي بال و پر مسير است .
پرواز كن در بيكران هستي
جايي كه خواب هم راهي بدان ندارد .

پيوند


پيوند
من براي حيات زمين ، جنگ نمي كنم.
مهر مي شوم در دانه هاي گندم،
درآب مي شوم
تا قوت لايـموت جهان شوم.
در مهر
ميزبان گرسنه ای شوم.
* * * *
من براي حيات جهان
جنگ نمي كنم،
كشتار نمي كنم.
من عشق مي شوم در بستر كودكان
با لاي لاي شبانه هم آواز مي شوم.
و در خواب
ماه و ستاره را، با مهر نور خورشيد
پيوند مي دهم براي كودكان
* * * *
من براي حيات جهان ، جنگ نـمي كنم.
آب مي شوم در نهر كوچكي
كه ماه در آن مي رقصد با ستاره ها
تا بپاي نـخل كهنسال میرسد.
نهری که پرستوها
رفع عطش کنند
یا دختران
با گونه های گلگون
در کوزه ها
مهربانی به خانه ها برند
در نیمروز گرم.
* * * *
من براي حيات زمين جنگ نمي كنم.
خنده می شوم
در خنجرهء ریز کودکان
که خواب خوش نیمروز خسته را
ز کوچه میبرند
با خنده های شاد.
* * * *
نزدیک من نشو
گریه می کنم
که بسازم
خنده های گرم
برای عزیزی که با من است

جاده

جاده

جاده خالـي

جاده خاكستري

جاده خسته از غبار گرم نيمروز

* * * *

ظهر

خورشيد خسته

با پاي لنگ

جان خسته را به پشت آخرين بلندي

قوس مي دهد

* * * *

زمين

زمان

و جاده

مي سوزند در اين خزش ...

انتظار

انتظار

دو قدم مانده به ایوان مدائن سرپیچ

دختری لاله به دست، سالهاست منتظر است.

و به گرد خبری می گردد.

گفته اند ، که کس گمشده اش

داخل ایوان مدائن به غل و زنجیر است

نه فرو ریخت غم تنهائی

نه خبر شد ز معشوق

دختر لاله بدست سالهاست منتظر است!!؟

جدائی

جدائی

قسم نده .
فرياد نَزن .
تو با مني .
اين باور مقدس من است
كه با مني
هر چند جدا ز هم
چون دو قطب زمين شديـم
سوگند كه بيش از هر زمانی
تو با مني..

اشك

اشك

ماهي گريست

گم شد، قطره هاي اشك در آب.

و هيچ كس نپرسيد

راستي

ماهي چرا گريست؟!