ماجرای آن شب خاتمی
اساسا آدم شیکی بود و با بقیه تومنی سی شاهی فرق داشت . اتاقی بزرگ و دلباز با چند پنجره بزرگ که رو به باغچه جیاط پشت خانه که همیشه سبز باز می شد ، میز کاری بزرگ و شیک با منبت کاریکه روی آن با یک شیشه نیم سانتی پوشانده بود و یک مانیتور ( صفحه نمایش ) بزرگ کامپیوتر ( رایانه ) در مقابل صندلی شیکی که بر آن می نشست قرار داشت . در حال چت کردن با دوستانبود و با حوصله به جدال های خونین طرفین در فضای مجازی با دقت گوش می داد و می خواند . از یک طرف حجازی تکس میزد روحانی جانتداری می کرد و رفسنجانی نقل قولمی کرد در این حال و هوا آقای حاتمی قضای حاجتش گرفت و زد ( یعنی زود بر می گردم ) و از پشت میز بلند شد . راستش از دیشت که قرار بود عروسی بره و نشد . یعنی شد و می خواست بره اما از دادستانی آمدند و جلوشو گرفتن و گفتن نمی تواند برود دل پری داشت و دل آشوب بود و الان نمی شد کاری کرد و حتما باید به دستشوئی می رفت .
از اتاقش یعنی دفتر کارش که در خانه بود به طرف هال راه افتاد و ار شش پله که به پائین می رفت تا از هال خانه گذر کرد به سمت دستشوئی .
دو نگهبان که چند وقتی بود یعنی از سال هشتاد و هشت به بعد مقابل در ورودی جا خوش کرده بودند در داخل ایوان نگهبانی می دادند . یکی پاشد و پرسید : حاحی کجا انشاالله
خاتمی : قضای حاجت
درست کنار در ورودی سمت راست یک دیوار سه در چهار بود حد فاصل در ورودی و توالت حانه که برکل این دیوار یک عکس سر معظم الله مقام خیلی خیلی محترم رهبری به دیوار چسبانده شده بود و به مرور زمان که نگهبانان در آنجا جا خوش کرده بودند کنار دیوار بک میزبسیار شیکدر مقبل تصویر معظم الله چسبیده به دیوار قرار دادند تا نگهبانان موقع غذا خوردن از آن استفاده کنند و در روی میز هم یک بعدها از طرف اداره اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران یک صندوق نظرات و نذورات قرار دادند و تقریبا سطح صندوق در مقابل دهان معظم اله رسیده بود و زیر میز هم برای رعایت بهداشت اهل خانه به تعداد اهل خانه آفتابه بود . همینکه آقای خاتمی دستش را دراز کرد به سمت آفتابه ها نگهبان دوم با غرلند گفت : آقا شما نمی توانید از آن استفاده کنید .
خاتمی در حالی که دولا شده بود سرش را به سمت نگهبان چرخان و پرسید : چرا ؟
نگهبان با شرمندگی حکم دادستانی کل را نشانش داد و گفت : آقا این حکم ئائستانی و باین هم مصوبه شورای عالی اداره امنیت ، امروز ابلاغ شده
خاتمی : خوب حالا چه کنم ؟
نگهبان دوم : دستور قاضی القضات آیت الله لاری جانی است .
خاتمی : پسر جان من نیاز به آفتابه برای رفتن به دستشوئی دارام
نگهبان : بله آقا ملتفتم و شرمنده شما بفرمائید چه کنیم ؟
خاتمی : خوب زنگ بزن و بپرس ، من هم عجله دارم و حالم خوش نیست .
نگهبان اول : چشم حاج آقا الساعه
نگهبان اول دوان ئوان به سمت تلفن رفت و نگهبان دوم چهار چشمی مراقب خاتمی ایستاد تا دست به آفتابه نزند .
نگهبان اول : الو دفتر حاج آقا زواره ای ؟
رئیس دفتر : سلام و علیکم بفرمائید برادر
نگهبان اول : من نگهبان خانه آقای خاتمی هستم و یک امر فوری پیش آمده باید از ایشان استعلام کنم
رئیس دفتر : الان حاج آقا در جلسه هستند و وقت ندارند
نگهبان اول : آقای خاتمی نیاز به دستشوئی دارند و اگر تاخیر کنیم خدائی ناکرده در مقابل تمثال معظم اله زبانم لال ...
رئیس دفترهراسان : یک لحظه گوشی دستت میرم تو جلسه از ایشون سوال کنم .
نگهبان اول : خدا خیرت بده برادر
رئیس دفتر در حالی که متقاضیان دور میزش را به آرامش و سکوت و نشستن و خویشتن دازی دعوت می کرد به سرعت به سمت دفتر آقای اژه ای رفت و در نزده وارد شد آقای اژه ای که پشت پرونده های حاک گرفته چرت می زد با باز شدن در چدتش پاره شد و پرسید :چه شده برادرزاده عزیزم ؟ مگر به شما نگفتم صد مرتبه در نزده وارد نشی ؟
رئیس دفتر : ببخشید عمو جان یه مشگلی پیش آمده . نگهبان خانه آقای خاتمی زنگ زده و می پرسه : آقای خاتمی قصد دستشوئی رفتن دارند و پرسیدن از کدام آفتابه می توانند استفاده کنند ؟
اژه ای یکهو از جا پرید و فریاد زد : یا حسین مظلوم به دادمان برس ، این چه بلائی بود به سرمان آمد؟
سرش را از یقه پیراهنش بیرون کشید و گفت :فورا لاری جانی را بگیر
رئیس دفتر : کدامیک از چهارصد تا لاری جانی ها را ؟
اژه ای :هر کدام شون که به مصلحت نظام نزدیک تره
رئیس دفتر : اونی که رئیس مجلسه را بگبرم ؟
اژهای : نه اون که دیگه رئیس مجلس نیست اون یکی رو بگیر
رئیس دفتر : رئیس حقوق بشر رو بگیرم ؟
اژهای : بد نیست ، اما ممنکنه خبرش بیرون درز کنه یه قاعله دیگه بشه
رئیس دفتر : پس به این قاضی القضات آیت الله پشمک زنگ بزنم ؟
اژهای می خندد
اژهای: زلیل مرده اینو جائی نگی دیگه
رئیس دفتر : عمو جون فقط پیش شما گفتم و می خندد
اژهای :آره زودتر بگیر
رئیس دفتر دوان دوان به سمت تلفن می رود و شماره می گیرد
رئیس دفتر لاری جانی : دفتر آیت الله لاری جانی بفرمائید
رئیس دفتر :سلام و علیکم
رئیس دفتر لاری جانی : اسلام و علیگم و رحمته الله
رئیس دفتر : حاج آقا اژهای در باب امر مهمی با آیت الله می خواهند مشورت کنند .
رئیس دفتر لاری جانی :آبت الله در جلسه هستند حاجی فوری موضوع امنیت ملی
رئیس دفترلاری جانی هراسان : گوشی گوشی .
دوان دوان به سمت دفتر آیت الله لاری جانی می رود . دق الباب میکند و وارد می شود
رئیس دفترلاری جانی : حاج آقا اژهای کار فوری دارند رو خط قرمز هستند
لاری جانی با تمعنینه گوشی را بر می دارد
لاری جانی : سلام و علیکم بفرمائید .
رئیس دفتر : حاج آقا آیت الله رو حط اند . اژهای گوشی را بر می دارد :
یا جسبن مظلوم ، آقا بی چاره شدیم ، بچه های اطلاعات و امنیت زنگ زدن از خانه خاتمی و استعلام کردن آقای خاتمی حق استفاده از آفتابه را دارد یا خیر ؟گویا قضا حاجت دارند .
آبت الله لاری جانی : لعنت بر دل سیاه . این را از شورای امنیت باید استعلام کنیم . از دبیرخانه شورای امنیت سوال می کنم و نتیجه را ابلاغ می کنم و گوشی را گذاشت و با دست به رئیس دفتر اشاره کرد خارج شود و دز حالی که رئیس دفتر خارج می شد از پشت میز بلند شد و با خنده شیطنت آمیز بر لب عمامه را کمی بالا زد در حالی که به سمت برادرانش می رفت دو دستش را رو به آسمان بلند کرد :
خدایا کرور کرور شکرت دعای مقام معظم رهبری اجابت شد .
برادرهای لاری جانی با شک پرسیدن چه شده ؟
آیت الله لاری جانی : مبارکه و خبر خوش . خاتمی فضای حاجت داره لاری جانی رئیس حقوق بشر ایران هراسان گقت : اینا تا فردا تو بوق و کرنا می کنند و باز باید برم سازمان ملل قصه تعریف کنم باید به کاری کرد والا دیگه حرفم و باور نمی کنند با صد تا قسم و آیه که می خورم .
لاری جانی رئیس مجلس اسبق :چطوره موضوع را به مجلس ببریم و با دو فوریت برای تصویب ؟
رئیس حقوق بشر ایران : نه این کارخطرناکه بهتره به شورای امنیت بفرستیم
پایان قسمت اول