وطن
مرا به خاطر داری ؟
، همان که مادرش
چهارده ساله بود
هشت شکم زایید؟
وطن داری به خاطر مرا هنوز ؟
همان که معلمش
! بار ها مداد لای انگشت کوچکش فشار می داد
تا قطره های اشک از چشم کودکی روان شود ؟
وطن به خاطر می آوری ؟
همان که در نسیم انقلاب
قلب کوچکش
در آن امید
پر از شعار و شور بود ؟
ترا چه می شود وطن
این منم
همان که یاوران انقلابی
به جوخه های مرگ
بدست مردمان بعد انقلاب
رفتن از میان ؟
وطن مرا بیاد میاوری ؟
حال که دور و دور و دور تر از ستاره ها در زمین تف گرفته کویر به شب
میان چند هزار خاطره
! میروم ز یاد
وطن ترا نمی دانم
ولی
به باز و هر دم که جان میدهد مرا
ترا بیاد میاورم
و باز هزاره ها بیشتر
ترا به جان
می ستایمت
! وطن