من به آوای سحر دل بستم
به هم آغوشی گل با شبنم
بذر نم خورده به خاک
! که قرار است سر آرد از خاک
،زمستانی جانسوز
بوران پیچده
، برف سرگردان را می روبد
می کوبد بر تن دشت
، هر تنابده ایستاده در باد
می دواند بوران
برف سرگردان را در هر روزان
و
! حقیقت مدفون در سپیدی سرگردان
و جهان می نگرد
تا بر آید خورشید
باد آرام
نم نمک برف سفید آب شود
سبزه ها جان گیرند
شبنم به سحر
! بر تن لرزان گل جان گیرد
! من به آوای خروس سحری دل بستم