بانوی سپرده امید
تسلیت
کشتند
تا نشانی از شکنجه ها ی بر او
با جسم پاکش
در کوری گمنام مدفون کنند
غافل از خرد که در زمان جاری و پرسشگر است
چرا کشتند او را !
! آثار داغ و درفش بر بدن جاودان میماند
هوار این سنگین هراس
تیغ می کشد
ریش میکند
! ریش
بی آنکه لخته لحظه ای
بر زمان بر آمده
اکنون
، رنگی دهد
امید کدام هوار خسته در خون
لخته لخته
در اکنون ، زار می زند چنین
فریب
آهای
قوم بخواب رفته نیاکان مفلوک خود
نسرین ما
نسرین من
نیما
مهراوه
رضا
ما مردم یک وطن
قطره قطره
میسوزد
فریاد رسی آیا هست ؟