۱۳۹۸ شهریور ۲, شنبه

کدام ؟










کدام ؟

شاخه گلی را بر سنگ سرد 

رها می کنیم ؟

کدام چشمه 

، راه میزند بر گونه 

: که خواهد گفت  

برگی از درخت افتاد

سرد است هوا امروز

غروب 

! خانه دلتنگ است 

امید






من به آوای سحر دل بستم
به هم آغوشی گل با شبنم 
بذر نم خورده به خاک
  !  که قرار است سر آرد از خاک  
 ،زمستانی  جانسوز 
 بوران پیچده
 ، برف سرگردان را می روبد‌  
می کوبد بر تن دشت 
، هر تنابده ایستاده در باد 
می دواند بوران   
برف سرگردان را در هر روزان  
و  
! حقیقت مدفون در سپیدی سرگردان 
و جهان  می نگرد  
تا بر آید خورشید
باد آرام  
نم نمک برف سفید آب شود  
سبزه ها جان گیرند
شبنم به سحر
 بر تن لرزان گل جان گیرد 
 من به آوای خروس سحری دل بستم 

۱۳۹۸ مرداد ۲۶, شنبه

سلام آزادی




هنوز 
نبض زمان با تو می تپد 
در گفتن
( سلام آزادی ) 
بر فراز 
دار 

مادران منتظر







مادران منتظر



مادران چشم انتظار مضطرب
 کدام چشم شما حلقه های اشگ را به اسارت گرفته در فراق
که اینچنین صبور ثانیه ها را سر می برید خونین
به سودای دیدار کودکان فصل پرواز 
        با بالی از آرزو ؟
رویای مادرانه دشتها و دستهای خونین 
اسارت کودکان 
چشم انتظاری کور کشنده در فراق نبود.
آنکه با تقدس مذهب
سر می برد 
بودن را
شدن را
تا آدمی را جنازه ای سازد 
 که دم دارد و باز دم
! مطیع و رام  
هنوز مادران چشم انتظار مضطرت باور نکرده اند 
! مرگ رویا را 

۱۳۹۸ مرداد ۲۴, پنجشنبه

فریاد













در آستانه یک ساعت
 خلوت ترکهای ریز
فرو ریخت 
قامتی که سایه داشت
 در پاییز

در استانه یک ساعت
جانی به لب رسید

 جان به لب رسیده
لب های سوخته 
طعم گس خونابه هایی از جنس صداقت 
در تیغهُ تیز خارهای در گلو

در استانهُ یک ساعت
یک ساعت از زمان گذشت

هجای یک بازدم 
خود را می کشد برون 
خار را لرزشی 
گلویی خونین
حجمی از هوا
 پرتاب می شود 
فریاد
در استانه یک ساعت

۱۳۹۸ مرداد ۸, سه‌شنبه

ماه جبین#










ماه جبین#
بردند به اسیری
او را
که نامش
کودک تو بود
مردی شد
در کنار مردمانش
بردند
میر ایل را
سه تن بودن
سه یل
دلاور ترا
با مهدی و زهرا
اسیر
قوم نابکار مخبث
و مردمی که دوستش می داشتند
چو امید را جوانه می زدند
در حصار خوف و خطر
بر شب
به جان خسته
کبریت جیوه ای حادثه کشید
تا روشنای روز را
ارمغان
وطن کنند
ماه جبین
خورشید را نشانی داری ؟



#ماه جبین مادر میر حسین موسوی است

! حهان آدمی








سزاوار نیستی
بختک نفرین شده هستی
که هستی
!هنوز
من آیینه تمام قد حیاتم ٬در برابر
خود را در من تماشا کن
در نفرین ابدی انسان
! بر جاهلیت قرن
هنوز کسی باور ندارد
کشیدن دشنه بر متعفن جنازه قرن ها
که نفس میکشد
نفرین ادمیت را با خود به دوش میکشد
!تا تنها یک حرف از ادمیت رنگ گیرد
جهان جاودان
بسوی ادمی شدن شتاب سخت و خون فشان قرنها را
به دوش خسته میکشد
! حهان آدمی