۱۴۰۴ آبان ۲۰, سه‌شنبه

فیسبوک پیام داد و این مطلب را حدف کرد !



فیسبوک پیام داد و این مطلب را حدف کرد !

We removed a post you shared

Why this happened

The content may contain symbols, glorification or support of people and organizations we define as dangerous.


Listen to the words of this Palestinian child to find out where the secret of the epic resistance of this amazing people lies.

سخنان این کودک فلسطینی را بشنوید تا دریابید که راز مقاومت حماسی این خلق عجاب‌انگیز در کجا نهفته است.














 


۱۴۰۴ آبان ۱۷, شنبه

۱۴۰۴ آبان ۸, پنجشنبه

روزی که موسی نبی The day Moses wished

 












روزی که موسی نبی آرزوی مرگ برای پیروان خود کرد🎥 

در کره زمین یک نام مقدس دهان به دهان می گردد : فلسطین غزه


تصویر متن می‌گوید «چیزی به نام اسرائیل وجود ندارد. فقط یک مشت تروریست لهستانی، روسی و مجارستانی هستند که ۷۶ سال است مردم فلسطین را می‌کشند.»

تصویر می‌گوید "شما نمی‌توانید بدون اینکه روانی به نظر برسید از اسرائیل دفاع کنید"


🇵🇸🇵🇸🇵🇸 فلسطینی🇵🇸🇵🇸🇵🇸  🇵🇸🇵🇸🇵🇸 فلسطینی🇵🇸🇵🇸🇵🇸

نابودی صهیونیست باید به خواست جهانی بدل شود

حمایت از اسرائیل جنایت علیه بشریت است .

 تحریم جهانی

فلاسفه جهان باید در رابطه با ریشه های پیدایش تفکر نازی و علت نفرت از یهودیان در داستان هولوکاست تحقیق مجدد و بازنگری بسیار جدی بکند . 

این یکی از راه های رسیدن به فلسطین آزاد است 



The day Moses wished death for his followers🎥

A holy name is being passed around the world: Palestine Gaza


The text image says "There is no such thing as Israel. There are just a bunch of Polish, Russian and Hungarian terrorists who have been killing the Palestinian people for 76 years."

The image says "You cannot defend Israel without looking like a lunatic"


🇵🇸🇵🇸🇵🇸 Palestinian🇵🇸🇵🇸🇵🇸 🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 Palestinian🇵🇸🇵🇸🇵🇸

Zionist destruction must become a global demand

Supporting Israel is a crime against humanity.

Global boycott

The world's philosophers must re-investigate and seriously reconsider the origins of Nazi thought and the cause of hatred of Jews in the Holocaust story.

This is one of the ways to reach a free Palestine

۱۴۰۴ مهر ۲۹, سه‌شنبه

هزار سخن دارد این تصویر

 




یازده سال گذشته‌ست،
از آن روزِ سردِ عکس،
که دکتر محمد ملکی،
با چشمانی خسته از دیدنِ رنج،
بر پله‌های تاریخ ایستاد
و جهان خاکی را بدرود گفت.

اما نگاهش مانده است.
می‌تابد هنوز
از دلِ این قابِ خاموش،
چون نوری که از زیر خاکسترِ قرن‌ها
سر برمی‌کشد و می‌پرسد:
آیا هنوز
در این سرزمین،
انسان بودن جرم است؟

در این عکس،
دو غایب‌اند،
که از هر چهره‌ای حاضرترند.

محمد نوری‌زاد،
حاضرِ غایب؛
و رضا خندان،
غایبِ غایب،
که همین لحظه را ثبت می‌کند،
گویی برای روزی
که حقیقت بی‌واسطه خواهد گفت:
«من بودم.»

یازده سال گذشته است.
ملکی رفته،
نوری‌زاد در بند،
و خندان،
به جرمِ نه گفتن به حجابِ اجباری،
به جرمِ دفاع از کرامتِ زن،
در زندان است.

و نسرین ستوده،
بانویی از تبارِ ایستادگی،
همراه دخترش آوا،
ماه‌هاست که از ابتدایی‌ترین حق انسانی
محروم مانده‌اند:
دیدارِ رضا،
دیدارِ پدر.

قانونی که دولت خود،
از آن گذشته است،
هنوز در دستانِ ارتجاع می‌چرخد،
چون تازیانه‌ای بر تنِ انسان.
قانون مرده است،
اما تحقیر،
زنده‌تر از همیشه.

در کجای این جهان،
ایمان چنین به ضدِ خویش بدل می‌شود؟
در کدام سرزمین،
حکومت، قانونِ باطل را
بر جانِ مردمش می‌کوبد؟

یازده سال گذشته،
اما تصویر هنوز نفس می‌کشد.
پله‌ها همان پله‌ها،
سایه‌ها همان سایه‌ها،
و سکوت،
سنگین‌تر از همیشه.

ما مانده‌ایم
در برابرِ این قاب،
در برابرِ این گواهِ زمان،
در برابرِ چشمی که می‌پرسد:

تا کی باید دید و نگفت؟
تا کی باید زنده بود و خاموش؟
و آیا هنوز ـ
در ژرفای خویش ـ
کسی هست که آرام بپرسد:

چه باید کرد؟


https://www.facebook.com/photo?fbid=960167260677557&set=pcb.960167530677530














۱۴۰۴ مهر ۲۴, پنجشنبه

نبضِ زمین









 نبضِ زمین

رفت...
با دلی پُر آتش،
از دیروزی که هنوز در خاک می‌سوزد —
اشکی بسان دریا،
میانِ تانک‌ها، فریادها،
سرزمینِ بی‌سایه!

سال‌ها،
در غربتِ چادر و غبار،
کودکانی در تبعید، به دنیا آمدند —
بی‌وطن، بی‌نام، بی‌صبح.
بر ریگزارِ تشنه —
هیچ‌کس!

باز می‌گردد،
زنِ فلسطینی،
با گام‌هایی خسته،
بچه‌گربه‌ای در آغوش —
شاید تنها بازمانده،
هم او باشد!

خانه ویران است،
و خاکش هنوز نفس دارد.
می‌تپد نبضِ وطن،
نبضِ زمین —
و خاک، به‌جای خون،
در رگ‌ها جاری‌ست.

آنجا،
روزی که مریم،
مسیح را آورد،
و مسیح مصلوب...
ای ناجیِ بی‌نام،
نشانِ تو
بر کدام دروازه‌ی شهر مصلوب است؟
و حرامیانِ خون‌آشام،
هنوز از رگِ خاک می‌نوشند.

از دلِ خاکِ سوخته —
در آتشی نهان در خویش،
می‌سوزد و می‌سوزد،
و باز —
می‌سوزد.

ققنوس،
در زبانه‌ی آتش،
پر می‌کشد،
با سی‌هزار مرغِ شیدا،
بر آسمان می‌جهد —
سیمرغ.

(محمود اسفندیاری)






The Pulse of the Earth

She left...
with a heart of fire,
from a yesterday still burning in the soil —
a tear as vast as the sea,
among tanks and cries,
the land without shadow!

For years,
in tents and dust,
children were born in exile —
without a homeland,
without a name,
without a dawn.
On the thirsty sands —
no one!

She returns,
the Palestinian woman,
weary steps,
a kitten in her arms —
perhaps the only survivor
is she herself.

The house lies in ruins,
yet its soil still breathes.
The pulse of the homeland,
the pulse of the earth —
and the soil, instead of blood,
flows through the veins.

There,
the day Mary
brought forth the Christ,
and the Christ was crucified...
O nameless savior,
upon which gate
of the crucified city lies your sign?
And the blood-drinking plunderers
still drink from the veins of the earth.

From the heart of the burned soil —
hidden in its own fire,
it burns, and burns,
and still —
it burns.

The Phoenix,
in tongues of flame,
spreads its wings,
with thirty thousand birds of ecstasy,
it soars to the sky —
Simurgh.

— Mahmoud Esfandiary










 

یکسال پیش در چنین روزی یحیی سنوار کشته شد.