آن شب که با ماه بودم
صدای نجوایی غریب
اصوات کهکشان راه شیری
روی تپه کوتاه خاکی
تکه داده به دستها پشت سر و لنگها دراز به دراز باز به دو سو
کره ای آبی در آسمان روبر بنام زمین ؛ با لکه های نارنجی که سوسو می زند ،
خورشید آنسوترک که پیدا نیست ؛ یک عالمه ستاره و سیاره در اطراف که اگر دستش رابالاببرده یکی کف دستش می نشیند بی تعادل که هر آن به سمتی می رود .
خمیازه ؛
صدای خمیازه ماه بود بعد از چرت عصرانه
ماه : هی چه می کنی ؟
من : تماشا
ماه : تماشای چی ؟
من : زمین
ماه : کجاش را تماشا می کنی ؟
من : همه جاش را
ماه : خوب چی دیدی ؟
من : قشنگیش را
ماه : از من قشنگتره ؟
من : آنجا که بودم ترا تماشا می کردم
ماه :خوب ؟
من : تو همیشه قشنگ بودی و هر شب به شکلی ، انگار می رقصیدی تو کهکشان ، اولش با ناز می آمدی و می رفتی ، نازک و ترکه ای ، طوری که آرزو می کردم تو آن دل هلالی تو دراز بکشم و دستم را بذارم زیر سرم و به پشت دراز بکشم یه پام را بندازم رو آن یکی پا و به شکم سیر تماشات کنم ، اگرم حوصله ات سر رفت شکمتو غلغلک بدم تا از خنده هی به دور خودت بچرخی و به چرخی انقدر تا سر چات جیش کنی ها ها ها ها
ماه : ببینم مگه خوشت میاد آزارم بدی؟
من : نه بابا شوخی کردم ، ولی آنقدر قشنگی، تازه هر شب چاق تر چاق تر می شی مثل به هندوانه بزرگ چاق و چله گرد گرد آبی رنگ با چند لکه سیاه مثل نقشه جغرافیا
ماه : پس من از زمین خوشگل ترم ؟
من : نه الان که نگاه می کنم زمین هم خیلی قشنگه
ماه : پس چرا آمدی اینجا ؟
من : اما وقتی آمدم سوال هام خیلی بیشتر شد ه قبلا دلم می خواست که بغلت بخوابم و باهات بازی کنم ، غلغلکت بدم ، بخندی و شاد باشی ، اما حالا به جور دیگه شدم
ماه : چه جوری شدی ؟
من : مثلا این صدای آهنگی که اینجا پیچیده ، انگار ستاره ها دارند راجعب چیز مهمی حرف می زنند من حرف هیچ کدامشان را نمی فهمم ، اما این و می فهمم که دارند پچ پچ می کنند و کسی سر آن یکی داد نمی زنه ؛ با هم دعوا نمی کنند پچ پچشون هرچند خیلی دورند از هم اما خیلی مهربانی توش هست ؛ این خیلی قشنگه ، مگه نه ؟
ماه : خوب برای چی باید دعوا کنند ؟
من : خوب مثلا برای خدا
ماه : چی ؟ برای خدا ؟ چی هست ؟ آن هم ستاره است یا سیاره ؟
من : خدا خالق همهُ دنیاست ، من تو زمین و همه ستاره ها و سیاره های دنیا حتی آن سیاه چاله که آنطرف نشسته و همه چی را داره قورت میده گلوش هم نمی گیره تا به چکه آب بخوره
ماه : اگه اینطورکه تو می گی باشه خوب من ندیدمش اما چرا باید برای خدا با هم دعوا کنیم ؟
من : تو زمین که بودم فقط دعوا نبود ، با هم می جنگیدن
ماه : می جنگیدن یعنی چی ؟
من : یعنی با اسلحه مثل تفنگ ؛ توپ ؛ نارنجگ ؛ خمپاره و موشک و کشتی های جنگی و هواپیما های جنگی می رفتن و همدیگر را می کشتند تا به خدا ثابت کنند که حق با آنها است و خیلی هم خدا را دوست دارند و تازه هر روز یک سلاح جدیدی را اختراع می کردند که بهتر و بیشتر بکشه آدم بکشه .
ماه دهنش همین جوری وا موند چرت عصرانه اش راستی راستی از سرش پرید
ماه : حالا همه اینهایی که گفتی یعنی چی ؟ یعنی خدا اینهمه مهمه که باید همدیگر را بکشیم ؟ یعنی اگر همدیگر را نکشیم خدا خوشش نمیاد ؟
من : نه بابا خداکه نگفته همدیگر را بکشید گفته همه شما را خلق کردم که یا هم زندگی کنید
ماه : خدا خودش به تو گفت ؟
من : بابام به من گفت ؛ بابای بابام هم به بابام همینجوری برو جلو ، یعنی بابای بابای بابام به بابای بابام گفته بود
ماه : خوب از کجا می دانی که بابای بابای بابای بابات راست گفته و یا دروغ گفته ؟ اگر اینجور باشه که تو گفتی پس چرا خود خدا نمیاد که شما ها را با هم آشتی بده و یه باره همه با هم دوست باشید و دعوا و یا آنی که گفتی اسمش چی بود ؟ نکنند
من : کدام یکی ؟
ماه : همون که همدیگر را می کشند
من : جنگ
ماه : خوب آره جنگ نکنند و دو گروه با هم آشتی کنند
من : دو گروه چیه ؟
ماه : همان هایی که با هم جنگ می کنند تا به خدا ثابت کنند که خیلی خیلی دوسش دارند
من : دو گروه که نیستند خیلی خیلی زیادن مثلا حساب بلدی ؟ منظورم شمردنه؟
ماه : یه کمی بلدم ستاره ها را که می شمارم هر چی جلو تر می روم یکی به عدد قبلی اضافه می کنم
من : خوب پس متوجه می شی که چه می گم.بیشتر از دوهزار مذهب تو زمین هست ؛ هر مذهب هم خودش چندین گروه هست راستش من هم آخرش نفهمیدم که چقدر مذهب و گروه و دسته تو زمین هست اما این و فهمیدم که همه قراره طرف مقابل خودشونو بکشن تا خدا بفهمه که خیلی دوسش دارند و به حرفاش عمل می کنند
ماه : چرا اینقدر سخت حرف می زنی ؟ من که نفهمیدم این چیه ؟
من : کدام چیه ؟
ماه : همین که گفتی ، مذهب ،
من :آخ آخ تو چرا از هیچی خبر نداری ؟
ماه : چطور ؟
من : تو نمی دانی مذهب چیه ؟
ماه : از کجا بدونم ؟
من : مذهب خیلی خیلی مهمه اگر مذهب نداشته باشی حتماحتما می ری جهنم و تو آتش جهنم می سوزی
ماه با تعجب و حشت : یعنی اگر مذهب داشته باشم دیگه نمی روم جهنم ؟
من : آره اما باید انتخاب کنی کدام مذهب خوبه همشون می گن نمیرن بهشت . هر مذهبی میگ که فقط طرفدارای ما میرن بهشت و بقیه میرن جهنم .
ماه : چطوری ؟
من : خوب هر مذهبی به پیغمبر داره و هر پیغامبر چند تا هوادار داره که بعد پیغمبرشون خودشون رییس شدن و هر هوادار برای خودش پیروانی داره و هر پیروی هم برای خودش یک مسلک درست کرده که تو کشورهای مختلف هستند و تازه کشور ها هم هر کدام برای خودشون به مذهب دارن و مهم تر از آن اینه که هر کشور هم دوست داره هی گنده تر و قوی تر و بزرگتر بشه که باز به خاطر همین کشور با هم می جنگند
ماه که دیگه جدا گیج گیج شده بود و سرش در دوران بود پرسید:کشور دیگه چیه و چرا باید بجنگند ؟ تازه برای بزرگتر شدن یا برای خدا ؟
من : هر دو طرف وقتی که چنگ را می خوان شروع کنن حتما به نام خدا شروع می کنن و از خدا طلب کمک مالی و معنوی می کنند بعد حمله می کنند و همدیگر را می کشند ؛ این بکش اون بکش ؛ اون بکش این بکش تا حسابی خسته بشن یا پولشون تموم شه تا صلح کنند .
ماه درست و حسابی دیگه دهنش به وجب باز مونده بود ازتعجب
ماه : خوب پس چرا خود خدا نمیاد آشتی شون بده که نجنگند و همدیگه را نکشن ؟ این مالی چیه ؟
من از خنده داشت می ترکید : مالی نمی دونی چیه ؟
ماه :خوب نه نمیدونم
من خجالت کسید از خندیدن به ماه و گفت : چقدر خوب گفتی نمی دونم
ماه :چرا ؟
من : چون تو زمین کسی این حرف را نمی زنه و اگر این حرف را بزنه مردم فکر می کنند که آن هیچی نمی دونه و خیلی وقتها هم مسخره اش میکنند
مته : آه ! چرا ؟
من : مالی یعنی پول . پولی داشته باشند که اسلحه بخرند و آدم استخدام کنند که بتونند برن برای خدا بجنگند .
ماه : تو بازم داری خیلی سخت حرف میرنی و من خیلی سخت می فهمم که منظورت چیه ؛ این پول چی هست خریدن و استخدام کردن یعنی چی ؟
من : ماه جان پول به تکه کاغذ هست که با آن میشه چیزی را که لازم داری را بخری و خریدن یعنی آن کاغذی که روش به شماره نوشته را بدی و چیزی که لازم داری را بگیری، هر چی شماره روی پول بزرگ تر باشه میشه چیزای بیشتر و بزرگتری بخری و استخدام هم یعنی میرن به جایی که کمک لازم دارن کمک می کنند و در عوض کمکی که می کنند پول میگیرند حالا متوجه شدی ؟
ماه : یه کمی اما برای جنگیدن برای خدا که ثابت کنند خیلی خدا را دوست دارن و بعدش برن بهشت دیگه چرا پول میگیرند ؟
من : خوب می گن این هم یه جور کاره
ماه : کار میکنند که همدیگر را بکشند پس کدام یکی بهشت میره ؟ هر کی که بکشه یا اونی که کشته میشه ؟
من : تو زمین به اونی که میکشه میگن قهرمان ، دلاور ؛ میهن پرست و خیلی چیزای دیگه و اونی که کشته میشه بهش میگن شهید و شهیدا را میگن که مستقیم میرن بهشت .
ماه با چشمشان باز از تعجب : اگر کسی که کشته میشه و هم کسی که میکشه بهشت میره ؟
من : آدمهای خیلی بد .
ماه :خوب اینجا آدمهای بد کیا هستند ؟ اینا که کشته شدن و قاتل هستن و هر دو بهشت میرن پس کی جهنم میره ؟
انگار ماه به پس گردنی محکم پس کله من زده باشه فکرش به کار افتاد و از خودش پرسیدم راستی کدامشون باید بره جهنم ؟ و به ماه گفت :اینو منم نمیدونم
خیلی سخت بود که بگه نمیدونم ، اما برای اولین بار تو عمرش به ماه گفتم نمی دونم ، بعدش به احساس خیلی خوبی پیدا کرد ؛ احساس اینکه چقدر با ماه می تونه راحت صحبت کنه و کسی اونو مسخره نمی کنه بابت گفتن ( نمی دانم )
ماه خیلی مهربان سرش را کمی پایین آورد و به من نگاهی کرد و گفت : پس یه قولی به خودت بده ؛ تا روزی که خود خدا نیومد درست و حسابی روبروت ننشسته و بهت نگفتش که به خاطر من برو به جنگ با کسی حنگ نکنی . فکر می کنی کار سختیه که به خودت قول بدی ؟
من سرش را برگردند به سمت ماه و با لبخند شیرینی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر