۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

پـریـوشـان

پـریـوشـان


رها
گیسوا ن و باد
آسمان را به بازی
در بی کرا نۀ آبی
سرخی گونه و خیال یار
در بستر نمورهم آغوشی
پریوشان
خفته ا ند در آغوش خا ک
به فصل هم آغوشی باد و خاک و گلوله در این دیار!
پریوشان
قطره قطره
می نوشند
حیات را
به راز مشترک!

کـوچ

کـوچ


خانه ای می سازم
خانۀ کوچک تنهائی خود
کوچ خواهم کرد ، از نزد شما
از شما بیزارام
توی هرجیب شما خدعه و در چشم شما نیرنگ است
و فریب تحفۀ هر روز شما است
اینحا سرد است
تاریکی، و حشت ، خفقان و قـتـل است
دلها تنگ است
و همه نوبت مردن را صف بستن موزون
و زمین ، آب ، هوا
ودرخت و نور
نور یعنی خورشید
خورشید یعنی گرما
مال همه است
از زمستان از سرما بی زارام
کوچ خواهم کرد
کوچ خواهم کرد به بهار!

یـار

یـار



می آیم
تا که لبت را نوشم من
این تن خسته آساید
آتش جانت سوزاند
جانم را!
آری
آری
می آیم
می مانم
می آیم
در سر کویت می خوانم!
خرمن مویت
عطر تنت افشان کن
سودای من افزون کن
در سر کویت
می مانم
می مانم....!

سـایـه

سـایـه



یک سایه از حضور تو
بر جان من
نقش میزند!
تا بودن
در جاری زمان
صیقل خورد
در هستی.
یک سایه از حضور تو
به پرگار عشق
نقش می د هـد
خاکستر مـرا !

بوسه

بوسه



عطشناک یک بوسه ام
داغ وآتشین
تا ذوب کند
تمام هستی مرا
در بودن
یک سایه از حضور تو
در باغ خاطرات ، شخم می زند
با شعاع نور
و دستی ستاره می چیند
و من می سوزم
در عطش بوسه
از ستاره ها!!!

تولد

تولد


در مرز آب و باد
بی جا ن و بی رمق
از پا فتا د ه ام.
بر من بتاب
در من بد م
تا دوباره
در خود بسوزم و شعله ور شوم
و با رقص شعله ام
جانی بگیرم و جانی دیگر شوم.
بر من بتاب
در من بد م
ای نازنین
ای حضور مهربا ن  !!!

کویر

کویر



جادهء خاکستری
خالی ازخاطره
و خاک
در رویای هم آغوشی آب !
و باد
گهگاه با او به بازی می نشیند:
و عطر آب را
ار سینهء دیوارهء خفته در خزه
تا بستر او می کشاند....