کـوچ
خانه ای می سازم
خانۀ کوچک تنهائی خود
کوچ خواهم کرد ، از نزد شما
از شما بیزارام
توی هرجیب شما خدعه و در چشم شما نیرنگ است
و فریب تحفۀ هر روز شما است
اینحا سرد است
تاریکی، و حشت ، خفقان و قـتـل است
دلها تنگ است
و همه نوبت مردن را صف بستن موزون
و زمین ، آب ، هوا
ودرخت و نور
نور یعنی خورشید
خورشید یعنی گرما
مال همه است
از زمستان از سرما بی زارام
کوچ خواهم کرد
کوچ خواهم کرد به بهار!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر