۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

باران

باران


آسمان چشم ابری است
چشمه سار چشم خالی است.
بیابان گونه
از عطش می سوزد
و سبزه
در چشم انتظاری مانده است.
انتظار بارانی است
آه ، ا گر باران ببارد
ا گر باران ببارد.

حسـرت

حسـرت


از زمانی که تاریخ حیات یافت
حسرت بوسه ای را داشتم
که در حرارت عشق
یکی شد ن را
تجربه کنم
دریا
میزبان کویر باشد
کویر
بستر جاودانگی بذر
دوستی
در طنین شریانهای خون
مفهوم خود را
باز یابد!!!

حـیـات

حـیـات




سبزه زاری که شوره زد
کجا بود دل
تا ببیند
و چشمها
در کاسهء سر
نقطه ای د ر بی کران را
دیگر جستجو نکرد!!!
تن
و کاسه های چشم
چو سنگ
در کالبدی که آغاز پایانی بود
دل نمی تپید
و هـول مرگ بـر بالین نشسته بود !

خـانـه

خـانـه


می روم من
شاد و خندان
صبح گاهان مـیِ دوم
از درون کوچه مان
رو به بستان
در دبستان.
خانه ای داریم گوچک
لیک زیبا
با جهانی شادمانی
در درون سینه هامان
گرم عشق و شادمانی
از پی تحصیل دانش
از پدر
از او بپرسیم
نگته های سخت و دشوار.
یک به یک با صبر و تدبیر
می دهد توضیح
تا که امروز
نکته ها را خوب فهمیم.
مادرم
این مهربانم
با اشارات پر از مهر
می کند تـقـسـیـم
عشق خود را
در وجود کوچک ما
تا که یابـیـم
لحظه های خوب و شاد
عین هستی
از برای ما .
آه مادر دوست دارم
در کنار هم بمانیم
این پدر هم
سایه بانی باشد از عشق
روی خانه
خانـۀ خوب و قشنگم
خانـۀ رویای زیبا
خانهء خواب است
خانهء ما هست اینجا...

جـوانه

جـوانه



تماشا کن
در لایه های زیرین
هم آغوشی بذر و خاک
بر تن نم زده اش
در خواهش عطشناک رستن !
از لایه های خاک
می شود فهمید
تولد جوانه را !!!

آئینه

آئینه


آئینه
از سا قـۀ نور
گوشۀ بستۀ راهی به قـفـس
در دل تاریکی
نقبی زد
نقبی باریک
درپهنۀ سینۀ خود
راهی لرزا ن
و در این ا ند یشه !؟
که مبادا فرو ریزد
تاریکی
بر سر رهگذران!
آئیه خطی زد
برتباهی شب قیر اندود
که در آ ن پروانه
بال پرواز گشود!

عـروس

عـروس


لیلی
در تاج سرت
تمام مهرم را
حلقه می زنم
عروس کوچه های تنگ
در حصار شب
براهت
فرشی بوسعت فردا شد م
تا کودکی ترا
به پیرانگیم جوانه ای زنم
در سایه بان مهر
لیلی
لیلیِ نازنین
عروس کوچه های خفته
در فصل سرد سال
غنچه های باغ سیب
بهار را
شکوفه می کنند به باغ
و گـل
در خنده های خود شاد می شکفت به نسیم
وشادی
دامن لرزان گـل را
به تـرانـه می برد!
لیلی
همراه گـل شکفت
لیلی بهار شد
بهار لیلا!!!