حـیـات
سبزه زاری که شوره زد
کجا بود دل
تا ببیند
و چشمها
در کاسهء سر
نقطه ای د ر بی کران را
دیگر جستجو نکرد!!!
تن
و کاسه های چشم
چو سنگ
در کالبدی که آغاز پایانی بود
دل نمی تپید
و هـول مرگ بـر بالین نشسته بود !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر