۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

دولت مردان به کجا می روند ؟






در جوامع سرمایه های سرگردان ( حجم نقدینگی . پولی که در دست مردم هست و زمینه سرمایه گذاری مناسب برای آن پول نیست ) حول 5 محور برای رشد خود حرکت می کنند :
1 - دلار - ارز خارجی . 2 - طلا . 3 - خانه .4 - ماشین . 5 - زمین . هرچه حجم نقدینگی بالا تر میرود به نسبت ، سرمایه های سر گردان در یکی از این عرصه ها متمرکز می شود و با بحرانی شدن حجم نقدینگی در جامعه تلاطم نوسانات قیمت شدت می گیرد . روش های متعدد و راهکار های بسیار برای ایجاد اعتماد عمومی در جذب سرمایه های سرگردان توسط دولت ها وجود دارد و تنها دولت هائی که در جوامع خود دارای اعتبار نیستند قادر به اجرای چنین طرح هائی نیستند . اصل اول در اعتماد سازی دولت مردان ثبات سیاسی و ایجاد امنیت اجتماعی است . با این احوال تصور می کنید دولت ایران چند درصد می تواند در این راه گام های عملی بر دارد ؟ اعتماد سازی ! بستر اعتماد سازی چیست؟

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

فـصـلـی بـنـام مــا






موج جدید بازداشت روزنامه‌نگاران

«حمله نیروهای امنیتی به روزنامه‌های بهار، شرق و اعتماد»



بـهـار را بـگـیـر 
زمـسـتـان را بـبـنـد
تـابـسـتـان را تـیـربــاران کـن
پـائـیـز را تـبـعـید
هـنـوز فـصـلـی مـانـده
فـصـلـی بـنـام مــا
فـصـل شــورش پــا برهــنــه هــآ .




۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

دنیا







دنیا
غسالخانه ای
برای یک درصد
که می برند و می درند
هر آنچه
بنام ما
رقم می خورد

خوش به حال ما











زنان سرزمین مادری
خوک های مهربان
تند و تند
به کار زایش اند
کودک ،
کودکان وامدار
بدهکار ، پر خطا ،
پلیس های مهربان
به حکم دادگاه
مقابل هر رحم
صف کشیده
در انتظار بازداشت کودکان وامدار ،
دادگستری
چه بلوائی
ازدحام کودکان وامدار
کار این رئیس مهربان تر از پدر
چه سخت
هر روز
قانون و قانون و قانون
برای مجرمان
می سازد و می تراشد به هیبت
قانون .
بگویمت از این
رئیس مهربان
برای جور کردن
شیر خشک
هر روز
اعتبار می گیرد
قرض می کند
و زندان می سازد
یکی ، ده تا ، صد تا صدتا
کشور عزیزمان
اندوه سنگین
کمبود زندان
عم کشنده رهبران نازنین
خواب از چشم مهربانشان
ربوده
بچه های نا بالغ
لجوج
در آرزوی
زود بزرگ شدن
در وام اجداد محترم
به دولت محترم
کم می خورند
گاها ٌ
نمی خورند ، میمیرند
و دولت محترم ، می کند ضرر
دائم
از دست بچه ها. .
وای از این مقام رهبری
که آیه خداست ، بر زمین
به فکر هرچه عقل ناقص بشر نمی رسد
فکر می کنند
این دائما قکور
حکم داد
در ادای احترام
به مرده های مرده های مرده هایشان
خرج کنند و خیر دهند
و دولت فخیمه را
به راه خیر مرده های مرده های مرده های مرزهای هم جوار
هزار هزار
مرقد مطهر و ضریح ساخته از طلای ناب
زیبا و چشم گیر
: گفت
که نسل سوم همین
کودکان کودکان کودکان
پس دهند
با بهره اش به نرخ روز .
آه
هنوز
پا برهنه های شهر را دار می کشند و دولت عزیز
و رهبری ندای حق می دهند .
.
چه خوب خرج ها کم شده
کسی دیگر
انتخاب نمی شود
هر رئیس دولتی
کودکش رئیس می شود ،
هر معاونی
کودکش معاونی ،
هر مرده شور
مرده شور دیگری ،
راستی ، چه سعادتی
خرجهای بی خودی حذف می شود
کار و عبادت ، شگر خدای رحمان را
غذایشان
نان و شایدم کمی پیاز،
طفلکی رئیس دولت و مقام رهبری
چه سخت در عذاب
انتخاب هر وعده غذا
لباس برای هر مراسمی
کفشهای رنگ هر لباس و هر مراسمی
در معیت زنان
این خوک های مهربان برای گرمی بساط رهبری
هی در تلاش
خوش به حال ما که زنده ایم
قرض مان کم است
و دولت فخیمه در تلاش
برای دولت مجللی
آبرو و هستی نظام
وامهای دیگری ، قرض کند
برای ملتی
که نسل کودکان کودکان کودکانش باز پس دهند
و بهره اش
به نرخ روز
باز هم
خوش به حال ما
که زنده ایم هنوز .

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

در نظام بــرده داری مــدرن وطــــن مــــن کجاست؟





در نظام بــرده داری مــدرن
وطــــن مــــن کجاست؟



در قرن 21 ، در ساختارهای سیاسی مذهبی و ایدئولوژیک ، جامعه انسانی به بخش خواص و خواص زادگان ، شهروندان و بردگان تقسیم می شوند . چرا که با تعریف یک باور مذهبی - ایدئولوژیک ، در هرم حکومتی ، راس آن را رهبران فرقه ، مذهب ، ایدئولوژی تشکیل می دهد و خواص زادگان به سبب وابستگی فرقه ای و ارتباط با راس هرم به ثروت و مکنت رسیده اندکه شامل تجار و سرمایه گذاران و رده های بالای نظامیان است و در رده پائین تر که بدنه هرم را می سازد به 4 گروه تقسیم می شوند :

1- کسانی که مذهب حکومت را  باور دارند . نا گقته نماند که مذهب غالبا مورثی است و از پدر به فرزند به ارث می رسد.
2- کسانی که مذهب حکومت را به ارث برده اند اما باور بدان ندارند .
3 - گروهی که اساسا از مذهب و فرقه ای دیگری بدنیا آمده اند و ایدئولوژی دیگری دارند .
4 - کسانی که باور الهی ندارند .
موصوع صحبت در باب گروه های است که در رده 2 -3-4  قرار دارند .یعنی کسانی که خارج از مذهب و باور و ایدئولوژی حکومتی زاده شدند و یا جدا شده از آن باور هستند ، سهم این گروه اجتماعی در این حکومت ها کجاست ؟ و چه جایگاهی دارند .
انسانهائی که تنها ناخواسته زاده شدن؟
انسانهائی که هرگز در هرم حکومتی رشد نخواهند کرد ؟
انسانهائی که هر آن اراده شود جان و مال و ناموس شان در اختیار حاکم است ؟
انسانهائی که که برده زاده شدند ؟
برده های که می توانستند انسان باشند  اگر جائی دیگر زاده می شدند و یا والدین آنها آئین و مذهب حاکم را داشتند .
برده کیست ؟
می توان گفت کسی که تنها برای بدست آوردن حــق حیات جان  می کند ؟
می توان گفت کسی که تمام وظایف شهروند خوب را بجا می آورد بدون هیچگونه امتیاز شهروندی
- می توان گفت  کسی که تمام تحولات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی بدون خواست و حضور و یا تصمیم او صورت می گیرد و تنها وظیفه پرداخت هزینه ها را دارد ؟
راستی برده کیست ؟
ما در کدام گروه اجتماعی قرار داریم ؟
سهم ما از زندگی چیست ؟
و سوال اساسی این است که :
وطــن برده ها کجاست ؟
اگر روزی جنگ شود برای کدام وطن باید جنگید؟
وطن یعنی چه در قرن 21 و حکومت های فرقه ای؟


۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه


اثری کلاسیک از فریدمن

چگونه می‌شود تورم را متوقف نکرد؟

♦ میلتون فریدمن

پیشگفتار: تورم بالا و رو به افزایش می‌تواند سیاست‌گذاران را به سمت اتخاذ “راه حل‌های” شتابزده، ‏همچون کنترل دستمزدها و قیمتها وسوسه کند. اما همان طور که میلتون فریدمن در سخنرانی‌اش در شعبه‌ی ‏دیترویت انجمن دانش‌آموختگان دانشگاه شیکاگو در فوریه ۱۹۶۶ بحث می‌کند، چنان کنترل‌هایی اثری بر عامل ‏بنیادی‌ منشأ تورم– یعنی بسط بیش از اندازه‌ی حجم پول- ندارند، و در نتیجه مشکل را وخیم‌تر می‌کنند. از آنجا که ‏فی‌الواقع حتی این کنترل‌ها اغلب به کسری تولیدات منجر می‌شوند، وقتی که این کنترل‌ها برداشته شوند، فشارهای ‏تورمی‌ای که به شکل مصنوعی سرکوب شده بودند، ممکن است انفجارگونه آزاد شوند.

تنها پنج سال پس از ایراد این سخنرانی توسط فریدمن، پرزیدنت نیکسون ‏‎(Nixon)‎‏ برنامه‌ای را برای ‏کنترل دستمزدها و قیمتها به اجرا درآورد. قرار بود که این برنامه تنها ۹۰ روز به طول انجامد، ولی بعدا معلوم ‏شد که این سیستم ماندنی‌تر از این حرفهاست، صورت اصلاح‌شده‌ی این برنامه قریب به سه سال پا برجا بود. ‏پیامدها قابل پیش‌بینی بودند. در ابتدا این لایحه‌ی قانونی با اشتیاق مورد استقبال قرار گرفت، ولی بعدا به سرعت ‏مشکلات آن نمایان شد. در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰، نرخ تورم دو رقمی شد. فریدمن در خاطرات خود می نویسد که ‏تصمیم نیکسون به اعمال این کنترل‌‌ها بیش از هر اقدام دیگر او که به کناره‌گیری‌اش منتهی شد، کشور را ‏دستخوش آسیب نمود.‏
میلتون فریدمن: اجازه دهید به عنوان سخنرانی امشب‌ام باز گردم، “چگونه می‌شود تورم را متوقف نکرد”. همان طور که ‏شما می‌دانید، واژه‌ی “تورم” معانی بسیار مختلفی دارد و مردم مفاهیم مختلفی را به آن نسبت می‌دهند. آن معنایی ‏که اکثر ما از این واژه در ذهن داریم، و همچنین معنی آن نزد من، افزایش عمومی قیمتها ست. کم و بیش در یک ‏سال اخیر، زمینه‌ای برای افزایش گسترده‌ی قیمتها وجود داشته است. به نظر می‌آید که این زمینه همه‌ی نشانه‌های ‏تشدید و وخامت را دارد، بنابراین با مساله‌ی واقعی تورم روبه رو هستیم. ‏
اگر تورم به معنی افزایش قیمتها است – یعنی افزایش قیمت گوشت، دستمزد و هر چیز دیگر– آنگاه بدیهی به نظر ‏می‌آید که راه متوقف کردن تورم جلوگیری از افزایش قیمتها ست. اگر شما می‌خواهید تا جلوی تورم را بگیرید، ‏بیایید قانونی را به تصویب برسانید که بگوید هیچ قیمتی نباید افزایش یابد. این کار جلوی تورم را خواهد گرفت. ‏موضوع اصلی سخن امشب من این است که این روش وسوسه‌کننده‌ی جلوگیری از تورم روشی برای متوقف ‏نکردن آن است. حقیقتا این روش تورم را علاج نخواهد کرد، اما حتی اگر چنان می‌کرد، درمانی بود که بدتر از ‏خود بیماری است. این رویکرد مثل این است که اگر این اتاق خیلی گرم شود، بگوییم که راه حل این مشکل ‏شکستن دما‌سنج است. ‏
این تمثیلی گویا است اما چندان نتیجه‌بخش نیست. اگر شما دما‌سنج را بشکنید، این کار نه اتاق را گرم‌تر می‌کند، نه ‏موجب زیان دیگری می‌شود. تنها به سادگی نشانه‌ی افزایش دما را از نظر غایب می‌سازد. قیمتها تا حدودی ‏فشارها را اندازه می‌گیرند، اما همچنین بر سیر وقایع نیز اثر می‌گذارند. شاید یک تمثیل بهتر این باشد: هر وقت ‏این اتاق خیلی گرم شد، همه‌ی دهانه‌های اجاق را ببندید و بگذارید همچنان مشتعل باشد تا منفجر شود. این تمثیلی ‏گویاتر برای پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها برای متوقف ساختن تورم است. ‏
پرسش این است که چرا این راه غلطی برای جلوگیری از تورم است؟ این روش چه زیانی به بار می‌آورد؟ برای ‏پاسخ به این پرسشها، می‌خواهم درباره‌ی دو نکته با شما سخن بگویم. سخن اول بحث در باب منشا اصلی تورم ‏است. اگر قرار بود این موضوع را در یک خطابه‌ی یکشنبه در کلیسا مطرح کنم، و می‌توانستم به زبان فرانسه ‏سخن بگویم، به جای گفتن اینکه ‏‎“Cherchez la femme”‎‏ ، به معنی “دنبال یک زن بگردید” ، می‌گفتم ‏‎“Cherchez la monnaie”‎‏ ، یعنی “دنبال پول بگردید”. ‏‎]‎‏ “دنبال یک زن بگردید” به این انگاره اشاره دارد که ‏در پس هر ماجرایی پای یک زن در میان است. مترجم‎[‎‏ تورم همیشه و همه جا یک پدیده‌ی پولی است. این نکته‌ی ‏اولی است که می‌خواهم درباره‌ی آن صحبت کنم.‏
نکته‌ی دومی که قصد دارم درباره‌اش سخن بگویم، این است که هر چند ما به طور معمول بین تورم و ضدتورم ‏‏(تورم منفی)، بین قیمتهای صعودی و نزولی تمایز قائل می‌شویم، تمایز دیگری وجود دارد که به عقیده ی من ‏اهمیت آن بیشتر است. این تمایز بین تورم نامقید ‏‎(open inflation)‎‏ و تورم سرکوب‌شده ‏‎(suppressed ‎inflation)‎‏ است، تورمی که در آن قیمتها می‌توانند افزایش یابند یا اجازه‌ی افزایش دارند، و تورمی که در آن ‏قیمتها پایین نگه داشته می‌شوند. هر چند تورم بد است، ولی بهتر است که نامقید باشد تا اینکه سرکوب‌شده. تورم ‏سرکوب‌شده وضعیتی است که درمانش بدتر از خود بیماری است، همچون ریختن ذغال درون یک کوره، در حالی ‏که همه‌ی راههای خروج بخار مسدود شده است، که سرانجام‌اش انفجار دیگ بخار خواهد بود.‏
اجازه دهید به نکته‌ی اول باز گردم. رویکرد معمول به تورم چنین می‌پندارد که تورم، یعنی افزایش قیمتها، نتیجه‌ی ‏افزایش هزینه‌هاست. تقریبا بدون استثنا، هر بازرگان یا هر فرد عامی اینگونه می‌پندارد که علت افزایش قیمتها بالا ‏رفتن هزینه‌ها است. برای نامیدن این وضعیت می‌توان مارپبچ هزینه-فشار ‏‎(cost-push spiral)‎‏ یا مارپیچ ‏دستمزد-قیمت ‏‎(wage-price spiral)‎‏ یا اصطلاحات خیالی دیگر را به کار برد. صورت ساده‌تر این تحلیل این ‏است که هر فردی مجبور است قیمتها را افزایش دهد چرا که هزینه‌هایش بالا رفته است. کاملا طبیعی است که هر ‏فردی به تنهایی مساله را این چنین ببیند. ولی واقعیت این است که این امر هیچ گاه منشا اصلی تورم نبوده است. ‏این امر جلوه‌ی بیرونی تورم است، منشا آن نیست.‏
فی‌الواقع، این امر اصل بسیار کلی‌تری را به نمایش می‌گذارد. به عقیده ی من، آنچه که علم اقتصاد را جذابیت ‏می‌دهد این است که تقریبا برای هر قضیه‌ی مهمی در علم اقتصاد، آنچه که برای فرد صادق است دقیقا خلاف آن ‏چیزی است که برای همه‌ی افراد، با هم، صدق می‌کند. از این رو است که مغالطات شایع و فراوانی در علم ‏اقتصاد وجود دارند. مردم حقیقتی را از تجربه‌ی فردی خود تعمیم می‌دهند، و نتیجه‌ای می‌گیرند که دقیقا بر خلاف ‏آن چیزی است که برای یک اجتماع به عنوان یک کل صدق می کند. اجازه دهید این را به شکلی بسیار ساده، که ‏به مساله‌ی تورم نیز مرتبط است، برای‌تان نشان دهم. هر کدام از ما، منفردا فکر می‌کنیم که قادر ایم تصمیم بگیریم ‏که چه تعداد از این تکه کاغذهای سبز (اسکناس) را در جیب خود نگهداری کنیم – البته قطعا متناسب با کل ‏ثروت‌مان. اگر هر کدام از ما بخواهد ۲۰ دلار بیشتر در جیب‌اش نگه دارد، می‌تواند چکی را به ارزش ۲۰ دلار ‏نقد کند، یا سند قرضه‌‌ای را به ارزش ۲۰ دلار بفروشد، یا ۲۰ دلار از درآمدش را مصرف یا سرمایه‌گذاری نکند ‏و به صورت نقد در جیب‌اش نگه دارد. بنابراین هر فردی با خود می‌پندارد که می‌تواند در مورد میزان پول ‏نگهداری‌شده در جیب‌اش تصمیم بگیرد، و همه حق دارند چنین بپندارند.‏
‏ با این حال برای اجتماع، به مثابه‌ یک کل، مقدار پولی که می‌توان در جیبها نگهداری کرد، ثابت است. تعداد ‏بسیار زیادی از این تکه کاغذهای سبز وجود دارند که قبلا منتشر شده اند. تنها راه برای این که شما پول بیشتری ‏در جیب خود نگه دارید این است که کس دیگری را متقاعد کنید که پول کمتری را در جیب خود نگهداری کند. این ‏به بازی صندلی‌های آهنگین می‌ماند ‏‎]‎بازی‌ای که هر تعداد بازیگر می‌تواند داشته باشد، و تعدادی صندلی به ‏شماره‌ی یکی کمتر از تعداد بازیگران. آهنگی پخش می‌شود، و به یک باره قطع می‌شود. در این زمان، هر کس ‏باید روی یک صندلی بنشیند. ایستاده بازنده است. بازی با حذف بازنده و یک صندلی تکرار می‌شود. مترجم‏‎[‎، که ‏در این بازی تکه کاغذها به دور صندلی‌ها می‌گردند. هر چند هر فردی منفردا می‌تواند تصمیم بگیرد که چه مقدار ‏داشته باشد، کلیت اجتماع در تعیین تعداد کل تکه کاغذها اختیاری ندارد. این تعداد را هیات مدیره‌ی فدرال رزرو ‏یا وزارت خزانه‌داری یا یک نهاد مرکزی دیگر تعیین می‌کند. تعداد تکه کاغذها هر چقدر که باشد، از فردی به فرد ‏دیگر دست به دست می‌چرخد.‏
فکر می‌کنم این مثالی خیلی روشن و سرراست از این نکته است که چرا حقیقتی که به نظر فرد می‌‌آید خلاف آن ‏چیزی است که اجتماع می‌بیند. همین وضع در خصوص تورم برقرار است. مثالی را که در اینجا ارائه می‌کنم، از ‏یک کتاب درسی مقدماتی اقتصاد وام گرفته ام. نویسندگان آن، آرمن الچیان ‏‎(Armen Alchian)‎‏ و ویلیام الن ‏‎(William Allen)‎‏ ، داستانی کوتاه و جالب در کتاب‌شان دارند که نشان می‌دهد که چگونه هر فردی به تنهایی ‏می‌پندارد که آنچه که سبب تورم بوده است افزایش در هزینه‌ها است اما برای همه افراد، با هم، آنچه که سبب تورم ‏بوده است، افزایش تقاضا است، یعنی یک پدیده‌ی پولی. داستان چنین می‌گوید که فرض کنیم که به یک باره ‏کدبانوهای امریکایی تصمیم بگیرند که گوشت بیشتری بر روی میز غذای خانه‌ی خود سرو کنند، صبح دوشنبه فرا ‏می‌رسد و کدبانوها به قصابی می‌روند تا گوشت بیشتری بخرند. ‏
هیچ قصابی قیمت خود را افزایش نمی‌دهد. قصاب گوشتهای خود را می‌فروشد و و به سادگی سفارش بیشتری به ‏کلی‌فروش می‌دهد. کلی‌فروشها همه‌ی گوشتهای خود را به فروش می‌رسانند و سفارش خرید گوشت بیشتری را به ‏کشتارگاه می‌دهند. کشتارگاه در می‌یابد که موجودی‌اش رو به نزول گذاشته است و به دلالان حراجی احشام دستور ‏خرید بیشتر می‌دهد. خوب، قطعا احشام بیشتری برای فروش وجود ندارد، به این ترتیب آنچه اتفاق می‌افتد این ‏است که دلالان قیمتهای بیشتری را در حراجی پیشنهاد می‌دهند. آنها به کشتارگاه گزارش می‌دهند که، "متاسف ایم، ‏ما مجبور بودیم برای خرید احشام قیمت بیشتری پیشنهاد کنیم." کشتارگاهها می‌گویند، "هزینه‌های ما بالا رفته اند، ‏بنابراین ما باید قیمت فروش خود را به عمده‌فروشان افزایش دهیم." عمده‌فروشان می‌گویند، "هزینه‌های ما افزایش ‏یافته اند، پس ما مجبوریم قیمتهای خود را بالا ببریم،" از این رو قیمت فروش گوشت را به خرده‌فروشان افزایش ‏می‌دهند. روز بعدی که کدبانوها برای خرید به قصابی می‌روند، قصابها می گویند، "خیلی عذر می‌خواهیم که این ‏کار را می‌کنیم؛ ولی تقصیر ما نیست، هزینه‌های ما بالا رفته است و ما مجبور ایم گوشت را به قیمت بالاتری به ‏شما بفروشیم." هر کسی در این زنجیره ، به غیر از بازار حراجی که فعالیت در آن برای هیچ کس هزینه‌ای به آن ‏معنی ندارد، صادقانه قیمتهای خود را به خاطر افزایش هزینه‌هایش افزایش داده است. و همه‌ی داستان را که با هم ‏ببینیم، افزایش در قیمتها به روشنی ناشی از افزایش در تقاضا در مرحله‌ی نهایی است. ‏
در یک اقتصاد بزرگ وضع به این منوال است. هر تولیدکننده‌ای می‌گوید، "من مجبورم قیمتهای خود را افزایش ‏دهم، چون دستمزدهایی که پرداخت می‌کنم بالا رفته اند"، اما دلیل بالا رفتن دستمزدها این است که یک جای دیگر ‏تقاضا افزایش یافته است، که به این منجر شده است که کس دیگری با پیشنهاد پرداخت بیشتر، کارگران را به سمت ‏خود بکشاند. منشا نهایی افزایش قیمتها افزایشی در تقاضا برای پول بوده است.‏
اینک این پرسش را مطرح می‌کنیم که افزایش در تقاضا برای پول از کجا می‌آید؟ افزایش قابل ملاحظه برای پول ‏همواره منشا اساسی مشابهی داشته است. کسی پول بیشتری تولید کرده است. منبع دقیق پول اضافی در زمانهای ‏مختلف متفاوت بوده و هست. در دوره‌ی پس از شکست ویلیام جنینگز برایان ‏‎(William Jennings Bryan)‎‏ در ‏مبارزه برای نقره‌ی رایگان، قیمتها در ایالات متحده از سال ۱۸۹۶ تا ۱۹۱۳ رو به ترقی نهاد. افزایش قیمت ناشی ‏از افزایش حجم پول بود چرا که برخی افراد زیرک دریافته بودند که چگونه می‌توان طی فرایند سیانید ‏‎(cyanide)‎‏ از سنگ معدن با ارزش معدنی پایین طلا استخراج کرد. افزایش قابل ملاحظه در تولید طلا موجب ‏افزایش حجم پول شد، که تورم نتیجه‌ی آن بود.‏
اگر بخواهم در تحلیل از ایده‌ی اصلی خود یاری بگیرم، در این مورد چنین خواهم گفت که، تورم بازتاب افزایش ‏در حجم پول بوده است، اما دلیل خاص افزایش حجم پول در دوره‌های زمانی مختلف متفاوت است. در آن زمان ‏تورم ناشی از افزایش حجم طلا بود. در جنگهای جهانی اول و دوم در ایالات متحده حجم پول به سرعت افزایش ‏یافت، چرا که دولت پول بیشتری را برای تامین مالی جنگ منتشر کرد. تورم بزرگ در اروپا در قرون ۱۶ و ۱۷ ‏میلادی ناشی از کشف گنجینه‌های سکه در دنیای جدید بود. دلایل متعددی برای افزایش حجم پول وجود داشته ‏است، اما تا آنجا که من می‌دانم، تورم همواره و بلا استثنا پیامد افزایش سریع‌تر حجم پول از حجم تولید بوده است.‏
در دوران جدید، حجم پول تحت کنترل سازمانهای دولتی است. در ایالات متحده، حجم پول توسط هیات مدیره‌ی ‏فدرال رزرو و وزارت خزانه‌داری، یعنی نهادهای پولی، تعیین می‌شود. و این به این معنی است که از آنجا که ‏تورم همواره پیامد افزایشی در حجم پول است، مسئولیت تورم همراه متوجه دولت است. لیکن، قطعا همان طور ‏که شما می‌دانید، هیچ انسانی دوست ندارد مسئولیت چیز نامطلوب و ناخوشایندی را بر عهده بگیرد، و به همین ‏ترتیب هیچ مقام رسمی دولتی دوست ندارد در مقابل گروهی بایستد و بگوید، "اشتباه از من است، من مسئول تورم ‏هستم." آنچه که همیشه اتفاق می‌افتد این است که مقامات رسمی دولت می‌ایستند و می‌گویند، وجود تورم تقصیر ‏کارفرمایان بی‌رحم و رؤسای خودخواه اتحادیه‌های کارگری است. اگر این آدمها از تقاضای بیشتر و بیشتر برای ‏قیمتهای هر چه بالاتر و دستمزدهای هر چه بیشتر دست بر دارند، تورمی وجود نخواهد داشت. و شگفت‌آور است ‏که کارفرمایان و رهبران کارگری هم به علت درک نادرست از نکته‌ی اقتصادی بنیادینی، که کوشیدم در اینجا به ‏آن اشاره کردم، این اتهام را می‌پذیرند. ‏
ذهنیت کارفرمایان تمایل دارد که علت تورم را افزایش دستمزدها توسط رهبران خودخواه کارگری بداند، و ‏رهبران کارگری نیز چنین می‌پندارند که علت تورم این است که کارفرمایان‌ خودخواه قیمتها را افزایش داده اند و ‏به این دلیل ما مجبور ایم برای حفظ درآمد واقعی کارگران دستمزدها را افزایش دهیم. بنابراین در اینجا با وضعیتی ‏مواجه ایم که دولت کس دیگری را مقصر معرفی می‌کند و تورم را به دور تسلسل یا مارپیچ دستمزد-هزینه نسبت ‏می‌دهد و کارفرمایان و رهبران کارگری نیز تقصیر را به گردن می گیرند و می‌گویند، بله، ما گناهکار ایم. در ‏حالی که در واقع، آن طور که من تاکید کردم، تورم پیامد تنها و تنها یک علت است: افزایش در حجم پول.‏
این نکته‌ی اول بحث من است. نکته‌ی دیگری که می‌خواهم در باب آن سخن بگویم خسرانی است که در تلاش ‏برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها به وجود می‌آید. رئیس جمهور و اعضا شورای ‏مشاوران اقتصادی، و دیگر مقامات سرشناس در باب آثار زیان‌بار تورم و ضرورت فوری مسئولیت‌پذیری ‏اجتماعی کارفرمایان و رهبران اتحادیه‌های کارگری در پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها سخن می‌گویند. ‏می‌توانید این پرسش را مطرح کنید که گیریم که علت تورم افزایش حجم پول باشد، در این حالت تلاش برای پایین ‏نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها چه ایرادی و زیانی دارد؟ ‏
اول اینکه بزرگترین منشا زیان این است که مردم و دولت در شناخت ماهیت این مشکل به خطا می‌روند. اگر ‏کارفرمایان و رهبران کارگری تقصیر را به گردن بگیرند، دولت با افزایش بیشتر حجم پول به ریختن ذغال به ‏درون کوره ادامه خواهد داد، و مدعی خواهد شد که هر گونه تورم پیامد آن تقصیر او نیست. به این ترتیب، وقفه‌ای ‏در پذیرش درمان موثر تورم، یعنی کاهش نرخ رشد حجم پول، به وجود می‌آید. این تنها دلیل کوچکی برای ‏زیان‌بار بودن این رویکرد است. دلیل دوم این است که این کار نخواهد توانست تورم را متوقف کند. مثل این است ‏که یک بادکنک بزرگ را در دست بگیرید و تصور کنید که با فشار دادن یک طرف آن می‌توان باد آن را کم کرد. ‏کار شما در اینجا همه‌اش این است که هوا را در بادکنک از یک طرف به طرف دیگر رانده اید.‏
‏ به همین ترتیب، اگر موفق شوید که برخی از قیمتها و دستمزدها را پایین آورید، تنها فشار تورمی را به سمت ‏دیگری رانده اید و آن فشار را در آنجا پرنیروتر کرده اید. فرض کنید که مثلا بتوانید قیمت آهن و فولاد را که ‏توجه زیادی را به خود جلب کرده، پایین آورید. این به سادگی به این معنی است که بعد از خریدن آهن پول ‏بیشتری برای خریداران آهن باقی می‌ماند، و اینک ایشان می‌توانند آن را صرف پیشنهاد خرید برای چیز دیگری ‏بکنند. همچنین اگر در این شرایط دستمزد کارگران را پایین نگاه دارید، به این معنی است که کارفرمایان پول ‏بیشتری برای تولید تورم در جای دیگر دارند، لذا کار شما فقط هل دادن فشار تورمی به سمتی دیگر است. ‏
می‌توانید بگویید، این تنها به این دلیل است که تلاش ما به اندازه‌ی کافی موفقیت‌آمیز نبوده است. اگر تورمان را ‏گسترده‌تر پهن می‌کردیم، اگر همه‌ی قیمتها و دستمزدها را پایین نگه می‌داشتیم، جایی باقی نمی‌ماند که فشار تورمی ‏به آنجا بخزد. درست است، ولی بیایید ببینیم پیامدهایش چه می‌بود. پیامدهای این کار نابودی نظام قیمتها به عنوان ‏ابزار سازمان‌دهنده‌ی فعالیت‌های اقتصادی خواهد بود و شما باید چیزی را جایگزین این نظام ازبین‌رفته بکنید. چه ‏چیز را جایگزین خواهید کرد؟ اگر قرار باشد که قیمتها تعیین‌ نکنند که چه کسی بخرد، و چقدر بپردازد، باید چیز ‏دیگری این مهم را انجام دهد.‏
اجازه دهید مثال تاریخی‌ای برای‌تان بزنم که شاید نظر من درباره‌ی اهمیت تمایز بین تورم نامقید و سرکوب‌شده را ‏برجسته‌تر سازد. این مثال اشارات قوی و گویایی برای ایالات متحده دارد، گر چه نمونه‌ی بسیار حادتری نسبت به ‏واقعیت ایالات متحده است. مقایسه با تجربه‌ی آلمان بعد از جنگ‌های جهانی اول و دوم، از آنجا که تقریبا یک ‏آزمایش کنترل‌شده است، بهترین مثال است. همان طور که به یاد می‌آورید، بعد از جنگ جهانی اول، تورمی در ‏آلمان وجود داشت که به واقع تورم بود. آن تورم یک ابرتورم ‏‎(hyper-inflation)‎‏ بود. چند سال پیش، یکی از ‏دانشجویان من، فیلیپ کیگن ‏‎(Phillip Cagan)‎، تحقیق کلاسیکی در باب ابرتورم به نگارش در آورد، و ابرتورم ‏را چنین تعریف کرد که یک ابرتورم زمانی شروع می‌شود که قیمتها ماهانه ۵۰ درصد افزایش یابند. در آلمان در ‏اوج ابرتورم، دوره‌هایی وجود داشت که قیمتها هر روز دو برابر می‌شد. فی‌الواقع، این ابرتورم به جایی رسید که ‏کارفرمایان سه نوبت در روز به کارگران خود حقوق پرداخت می‌کردند – بعد از صبحانه، بعد از ناهار، و بعد از ‏شام تا آنها بتوانند بیرون رفته و پیش از آنکه پول‌شان ارزش خود را از دست دهد، خرج کنند. آن پدیده واقعا تورم ‏بود. قیمتها چنان بالا می‌رفت که شما ناگزیر بودید ده تا ده تا یا بیست تا بیست تا حساب کتاب کنید. ‏
ابرتورم آسیب اجتماعی عظیمی به بار آورد. ابرتورم طبقه‌ی متوسط آلمان را نابود کرد و بی‌شک شالوده‌ی ‏اجتماعی-منطقی ظهور هیتلر را پی‌ریزی کرد. از منظر اقتصادی صرف، برجسته‌ترین نکته درباره ی آن، به ‏جز در ماههای آخر ابرتورم، این بود که میزان فعالیت اقتصادی در سطح بالا حفظ شد. تورم نامقید بود، قیمتها بی ‏هیچ قید و بندی افزایش می‌یافتند، هیچ نوع کنترلی بر قیمت‌ها وجود نداشت، و در نتیجه مردم آزادانه به فعالیت ‏اقتصادی خود مشغول بودند. ناکارایی‌هایی وجود داشت، اما هیچ تنزل عمده‌ای در سطح عمومی تولید بروز نکرد. ‏براستی، به یاد می‌آورید که ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ شاهد یک رکود جهانی بود. در ایالات متحده قیمتها از ۱۹۲۰ تا ‏‏۱۹۲۱ پنجاه درصد تنزل کردند. آلمان تها کشوری بود که گرفتار آن رکود نشد. در حالی که دیگر نقاط دنیا شاهد ‏تنزل در سطح تولید بودند، آلمان رونق داشت. نوعی از رونق مصنوعی در آلمان آن روز وجود داشت که ‏هزینه‌های اجتماعی عظیمی داشت، اما از منظر کاملا فنی، تورم مانع از عملکرد اقتصاد نشد.‏
بعد از جنگ جهانی دوم، دیگر بار آلمان با مشکل تورم رو به رو شد، اما این بار تورم مساله‌ای در مقیاس بسیار ‏کوچکتر بود. قیمتها تقریبا چهار برابر شد. در مقایسه با تورم‌های امروز، این تورم بزرگی به نظر می‌آید و ‏براستی تورم بزرگی هست. افزایش قیمتها به سطح ۴۰۰ درصدی در مقایسه با قیمتهای اولیه یک افزیش قیمت ‏قابل ملاحظه است. اما در مقایسه با آن چیزی که در بعد از جنگ جهانی اول اتفاق افتاد قابل چشم‌پوشی است. با ‏این حال بعد از جنگ جهانی دوم امکان افزایش قیمتها به شکلی نامقید از بین برده شد. کنترل‌های گسترده‌ای بر ‏قیمتها اعمال می‌شد. تحت آن شرایط، کنترل قیمتها تقریبا هیچ گاه لازم الاجرا نبوده اند. از زمان امپراتوری روم ‏تا عصر حاضر، به طور کلی نمی‌توان هنگامی که ناهمخوانی زیادی بین قیمت بازار و قیمت کنترل‌شده وجود ‏دارد، چنان کنترلهایی را اعمال کرد.‏
اما آلمان سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ یک استثنا بود چرا که سه ارتش اشغالگر امریکایی، فرانسوی و بریتانیایی در ‏آنجا حضور داشتند، و آنها اعمال کنترل بر قیمتها را تضمین می‌کردند. بنابراین بهترین نظام کنترل قیمتی که بتوان ‏تصور کرد، در آنجا جاری بود. نتیجه این بود که، از آنجا که تورم سرکوب شده بود، قیمتها نمی‌توانستند سطح ‏خود را بیابند، و سطح تولید در آلمان به نصف کاهش یافته بود. والتر اکن ‏‎(Walter Eucken)‎، یک اقتصاددان ‏آلمانی، مقاله‌ی شگفت‌انگیزی درباره‌ی این تجربه به نگارش در آورد که داستان کارگرانی را بازگو می‌کرد که سه ‏روز در هفته در یک کارخانه‌ی تولید ظروف آلومینیومی کار می‌کردند. دستمزد آنها بخشی از ظروفی بود که با ‏کار آنها تولید شده بود. آنها بقیه‌ی هفته را صرف یافتن کشاورزانی می‌کردند که مایل باشند مثلا مقداری سیب ‏زمینی را با تعدادی قابلمه بشقاب معاوضه کنند.‏
مشکل این است که اگر شما اجازه ندهید تا قیمتها افزایش یابند، شما نظام سازمان‌دهنده‌ی اقتصاد، یعنی نظام قیمتها ‏را که فعالیتهای افراد مختلف را هماهنگ می‌سازد، از بین می‌برید. شما ناکارایی مبادله‌ی پایاپای را به مردم ‏تحمیل می‌کنید، یعنی به جای اینکه مردم ظروف آشپزخانه بسازند و آن را بفروشند و با پول آن سیب زمینی ‏بخرند، باید خود بگردند تا کسی را بیابند تا بتوانند قابلمه بشقاب خود را با مقداری سیب زمینی او مبادله کنند. به ‏این ترتیب آلمان گر چه با فشار تورمی کمتری رو به رو بود، ولی دچار کاهش شدیدی در سطح تولیدات خود شد. ‏واکنش لودویگ ارهارد ‏‎(Ludwig Erhard)‎‏ در پاسخ به این حادثه او را صدر اعظم آلمان کرد.‏
در یک روز یکشنبه در ۱۹۴۸، ارهارد، که در آن زمان وزیر اقتصاد بود، اعلامیه‌ای صادر کرد و همه‌ی کنترل ‏قیمتها را ملغی اعلام کرد. او این کار را در یک روز یکشنبه انجام داد که ادارات ارتشهای اشغالگر متفقین تعطیل بودند و نمی‌توانستند با دستور او مقابله کنند. بلافاصله، قیمتها افزایش قابل ملاحظه‌ای یافتند، اما دوباره ‏نظام قیمتها شروع به کار کرد. این عمل مبدا معجزه‌ی اقتصادی آلمان شد، اصطلاحی که با افزایش شگرف ‏تولیدات آلمان در یک و دو سال بعد از آن واقعه رایج شد. هیچ رازی پیرامون این پدیده وجود ندارد. این پدیده هیچ ‏ربطی به سخت‌کوشی مردم آلمان یا درایت نیروهای اشغالگر امریکایی یا کمکهای امریکا به آلمان ندارد. این ‏معجزه تنها ناشی از جایگزین کردن یک نظام ناکارآمد مبادله‌ی پایاپای با یک نظام پولی کارآمد بود.‏
نظام پولی حائز چنان اهمیتی است که اگر آن را از گردش کارآمد باز دارید، نتیجه‌ی دیگری به دنبال می‌آید. همان ‏طور که ممکن است به یاد داشته باشید، در بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ پولهای جایگزین در آلمان توسعه یافته ‏بودند. در آلمان استفاده از نخ سیگار به عنوان پول باب شده بود: از نخهای سیگار برای معاملات کوچک و از ‏کونیاک برای معاملات بزرگ استفاده می‌شد. در آن موقع آلمانها بحث در باب اهمیت داشتن نقدینگی کافی را آغاز ‏کردند. حتما داستانهایی را که درباره‌ی آلمانها در روزنامه‌های امریکایی می نوشتند، به یاد می‌آورید، مثلا اینکه، ‏‏"این آلمانهای دیوانه را ببینید. در جنگ شکست خورده اند، کشورشان ویران شده است، و دچار فقر و فلاکت اند. ‏
با این حال حاضر اند برای یک پاکت سیگار ۵/۱ دلار بپردازند. چقدر اینها می‌توانند احمق باشند؟" پاسخ این است ‏که آنها قطعا احمق‌تر از شمایی نبودند که حاضرید برای یک تکه کاغذی که ارزش کاغذش یک پنی هم نمی‌شود، ‏‏۱۰ دلار بپردازید (منظور اسکناس ۱۰ دلاری است). شما ۱۰ دلار بابت چنین تکه کاغذی نمی‌دهید تا آن را ‏بسوزانید یا روی آن یادداشت بنویسید. آلمانی‌هایی هم که ۵/۱ تا ۲ دلار برای یک بسته سیگار پرداخت می‌کردند، ‏نمی‌خواستند آن سیگارها را دود کنند. سیگار پول بود چون که قیمتها بر مبنای سیگار کنترل نمی‌شد، و به این ‏ترتیب سیگار تبدیل به یک پول جایگزین ناکارآمد شده بود.‏
تورم سرکوب‌شده در آلمان اثر بسیار مخرب‌تری بر تولید و بهره‌وری در مقایسه با تورم نامقید پس از جنگ ‏جهانی اول داشت. و این نکته به طور کلی درست است. اجازه دهید به مورد ایالات متحده باز گردیم تا ‏همخوانی‌هایی را هر چند ضعیف مشاهده کنیم. تا همین چند وقت پیش، تولیدکنندگان مس در امریکا برای عدم ‏افزایش قیمت تولیدات‌شان تحت فشار بودند. پیامد این فشار این است که از آنجا که مس در آنسوی مرزها به قیمت ‏بالاتری فروخته می‌شود، همه کس می‌خواهد که آن را صادر کند، و هیچ کسی نمی‌خواهد که آن را وارد کند. مردم ‏می‌خواهند مس را از تولیدکنندگان داخلی بخرند و آن را صادر کنند. گام بعدی اعمال محدودیت بر صادرات مس ‏است. اینک اگر بخواهید مس را صادر کنید باید مجوزی از وزارت بازرگانی دریافت کنید در غیر این صورت ‏اجازه‌ی صادرات ندارید. گریزی از این نیست. اگر می‌خواهید قیمت مس را ثابت نگه دارید، آنگاه مجبور خواهید ‏بود که تصمیم بگیرید که چه کسی حق دارد مس را در آن قیمت پایین‌تر بخرد، خودتان داستان را تا خط آخر ‏بخوانید.‏
شدیدترین تجربه‌ی ایالات متحده در خصوص تورم سرکوب‌شده در حوزه‌ای بوده است که این تورم بیش از هر ‏جای دیگری اثر مخرب دارد، یعنی در بازار ارز. ما برای سالهای متمادی نرخ پوند در برابر دلار، نرخ فرانک ‏در برابر دلار، قیمت طلا در برابر دلار و ... را ثابت نگاه داشته ایم. و پیامدهای معمول تثبیت قیمتها را شاهد بوده ‏ایم. می‌دانید، اقتصاددانان ممکن است خیلی چیزها را ندانند، اما یک چیز را می‌دانند. ما می‌دانیم چگونه می‌توان ‏کمبود یا مازاد به وجود آورد. فقط به ما بگویید که چه می خواهید. اگر خواهان مازاد ‏‎]‎عرضه‎[‎‏ هستید، قیمتها را ‏بسیار بالا نگه دارید. قیمت گندم را بالا ببرید، آنگاه خواهید دید که انبارهای‌تان از گندم لبریز خواهند شد. اگر ‏خواسته‌ی شما یک کمبود است، قیمتها را پایین آورید. اجاره‌ی مسکن استیجاری را در نیویورک کنترل کنید، ‏مطمئن باشید که در آن قیمت با کمبود مسکن مواجه خواهید شد. ‏
ما در ایجاد مازاد نقره، و بعد کمبود نقره بسیار خوب عمل کردیم. در مورد نقره به هر دو راه رفتیم. از قضا ‏داستان نقره خیلی جذاب است. در دهه‌ی ۱۹۳۰ یک برنامه ی خرید نقره داشتیم که اجرای آن یکی از دلایل اصلی ‏کمونیست بودن امروز چین است. به این مساله چندان وارد نخواهم شد جز اینکه اشاره می‌کنم که بر اثر برنامه‌ی ‏خرید نقره قیمت نقره به ازای هر اونس در طی یک سال از ۲۵ سنت به ۷۵ سنت افزایش یافت و سرانجام به ۹۰ ‏سنت رسید. همان طور که انتظار داریم، این امر به ورود نقره به خزانه‌ی ایالات متحده انجامید، همان طور که ‏تثبیت قیمت گندم چنین کرد. ما قیمت نقره را در همان حد نگاه داشتیم در همین اثنا سطح عمومی قیمتها دو برابر ‏شد. به این ترتیب، قیمت خیلی بالای تثبیت‌شده‌ی نقره تبدیل به قیمتی خیلی پایین شد، برای جلوگیری از صعود ‏قیمت نقره به بالاتر از ۳/۱ دلار، مجبور بودیم بخشی از موجودی نقره را بفروشیم. دچار کمبود شدیم، و همچنان ‏که شما می‌دانید، اسکناس‌های فدرال رزرو را جایگزین گواهی‌های نقره و سکه‌های مسی با روکش نقره را ‏جایگزین سکه‌های نقره‌ی خالص کردیم. بنابراین ما بلدیم چگونه کمبود ومازاد ایجاد کنیم.‏
این همان چیزی است که در بازار ارز در حال وقوع است. ما نرخ دلار را ثابت نگاه داشته ایم. نتیجه‌ی این تثبیت ‏مداخلات پیاپی در کار افراد و جریان تجارت بوده است. شما با برخی از این مداخلات آزاردهنده آشنایی دارید، ‏همچون کاهش مقدار پول مجاز معاف از مالیاتی که جهانگردان می‌توانند با خود بیاورند. بسیار مهمتر از آن ‏مالیات بر درآمد اوراق قرضه‌ی خارجی است که موجب یک نرخ ارز تفاضلی شده است، یعنی یک نرخ ارز ‏کم‌بها‌شده برای معاملات سرمایه‌ای. همچنین هم محدودیت واردات نفت وجود دارد و هم محدودیت صادرات مس، ‏بر شمردن فهرست کنترل‌های کمّی خاصی که به واسطه‌ی تثبیت نرخ ارز به وجود آمده اند، از توان من خارج ‏است.‏
به تثبیت نرخ ارز اشاره کردم چرا که بخصوص نوع بااهمیتی است. مثالی که در این مورد به عنوان یک داستان ‏هشداردهنده به ذهن متبادر می‌شود، مورد هند است. هند کشوری است که تقریبا در طی یک دهه‌ی گذشته شاهد ‏تورم بوده است، و آن را به همان شکل که ما در اینجا کوشیده ایم آن را سرکوب کنیم، سرکوب کرده است. عامل ‏کلیدی در هند نرخ مبادله‌ی روپیه است. نرخ رسمی روپیه ۲۱ سنت است، یعنی هر دلار برابر با ۷/۴ روپیه ‏است. اگر روپیه پنج یا ده سال پیش ۲۱ سنت ارزش داشت، قطعا امروز آنقدر ارزش ندارد، چرا که قیمتها در هند ‏‏۳۰ یا ۴۰ یا ۵۰ درصد افزایش یافته اند. از آخرین آمار و ارقام مطلع نیستم. لیکن هند کوشیده است که ارزش ‏روپیه را حفظ کند. بدیهی است که نتیجه‌ی این اقدام این است که همه می‌خواهند واردکننده باشند و هیچ کس ‏نمی‌خواهد صادرکننده باشد. در نتیجه محدودیت واردات وضع شده است و برای واردات باید مجوز گرفت و در ‏کنار آن به صادرات یارانه پرداخت می‌شود. در این شرایط باید واردات آهن، مس و دیگر اقلام را هم جیره‌بندی ‏کرد.‏
نکته‌ی بعدی این است که داشتن مجوز واردات ارزش اقتصادی بالایی دارد. براستی، اگر بپرسید که سرچشمه‌ی ‏اصلی ثروت و مکنت در این ۲۰ سال اخیر در جهان، از جمله در ایالات متحده، چه بوده است، بی‌تردید پاسخ این ‏است که پیش پای مقامات نشستن و در گوش آنها خواندن و مجوزهای خاص گرفتن منشا بزرگترین ثروتها بوده ‏است، چه مجوز برای تاسیس یک ایستگاه تلویزیونی باشد، چه مجوز برای واردات مس. در هند این پدیده‌ی شایعی ‏است. نظام صدور مجوزها دچار فساد عظیمی است و ارتشا بسیار گسترده. فی‌الواقع، بزرگترین مانع برای کاهش ‏ارزش روپیه و آزادسازی نرخ ارز افراد صاحب نفوذی هستند که به واسطه‌ی داشتن مجوزهای واردات از این ‏نظام نرخ ارز موجود، منتفع می شوند.‏
همین وضعیت در کشور ما نیز صادق است. مجوز صادرات مس همینک چیز بسیار باارزشی است. به ‏ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی اشاره کردم، و اینها مثال بخصوصی از همین مساله هستند. در اینجا چیزی ‏وجود دارد که اگر شما آن را به دست آورید، میلیونها دلار ارزش دارد و اگر آن را به دست آورید، آن را در ازای ‏هیچ به دست آورده اید. اینکه اتهامات فساد و رشوه همیشه با مجوزهای رادیو وتلویزیون در ارتباط هستند، ‏همواره شگفتی مردم را برمی‌انگیزد.‏
باز می‌گردم به موضوع اصلی سخن‌ام، و آن اینکه اثر تلاش برای پایین نگاه داشتن قیمتها با سرکوب قیمتها و ‏دستمزدها، ستون اصلی نظام اقتصادی، یعنی همان روش مرکزی‌ای که فعالیت اقتصادی ما را سازمان می‌دهد، را ‏از بین می‌برد. اگر بر این اقدام اصرار دارید، باید آن را با چیزی جایگزین کنید. شما به ناگزیر درگیر جیره‌بندی و ‏کنترل‌های غیرمستقیم خواهید شد. ناگزیر خواهید شد تصمیم بگیرید چه کسی چه چیزی را از چه کسی به چه ‏مبلغی بخرد. به این ترتیب، نتیجه‌ی تلاش برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن جز به جزء قیمتها و ‏دستمزدها به وجود آوردن ناکارایی‌های عظیم و گسترش دامنه و مقیاس کنترل‌های مستقیم است.‏
این اقدام، به نوبه‌ی خود، اثر دیگری دارد که آخرین پیامد تلاش برای متوقف ساختن تورم است، که مایل ام به آن ‏اشاره کنم. این پیامد خصوصیت سیاسی دارد. در طی پنج یا شش سال گذشته برهه‌هایی داشته ایم که کوشش‌هایی ‏برای پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها صورت گرفته است. ما شاهد مخالفت کندی ‏‎(Kennedy)‎‏ با صنعت ‏فولاد در ۱۹۶۲ بودیم. اخیرا هم مساله‌ای با آلومینیوم داشتیم. بامزه‌ترین نکته برای من دگرگونی شدید بین برهه‌ی ‏اول و دوم در تمایل بازرگانانی بود که به طور بالقوه متاثر از این تغییر بودند و آزادانه نظرات و احساسات خود ‏را ابراز می‌کردند. و البته من آنها را ‏‎]‎به خاطر تغییر موضع‌شان‎[‎‏ نکوهش نمی‌کنم.‏
هیچ نهاد قانونی، چه رئیس جمهور و چه هر نهاد رسمی دیگر، این قدرت را ندارد تا شرکت آلومینیوم یا فولاد را ‏ملزم سازد که قیمت خود را پایین آورد یا یک اتحادیه را ملزم سازد که نرخ دستمزد را پایین آورد. هیچ نهاد ‏قانونی و رسمی وجود ندارد، با این حال قدرت زیادی در واشینگتن مستقر است. فشارهای فراقانونی بسیاری ‏وجود دارند که ممکن است تحمیل شوند. مهمتر از همه اینکه، کسی در این کشور نیست که از تصمیم ناگاه یک ‏مامور مالیات که می گوید اظهارنامه‌ی او نیازمند بررسی دقیق‌تر است، احساس آزردگی نکند – و چه ‏اظهارنامه‌ای است که نیاز به موشکافی ندارد؟‏
خطر اقامه‌ی دعوای ضد انحصار چیزی نیست که هیچ بازرگانی آن را دست کم بگیرد. دامنه‌ی وسیعی از ‏معاهدات دولتی وجود دارند. تلاش برای پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها، پناهی برای قدرت فراقانونی به ‏وجود می‌آورد، که به نوبه‌ی خود، گسترش می‌یابد و به سرکوب آزادی‌های فردی، شخصی، و سیاسی و کاهش ‏هنگفت تحمل و رضایت مردم به وجود اختلاف عقیده می‌انجامد. اینها برخی از پیامدهای تلاش برای جلوگیری از ‏تورم با پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدهاست.‏
معتقدم این پیامدها، چه از نظر کارایی اقتصادی و چه از نظر حفظ آزادی‌های سیاسی بسیار خطیر و حائز اهمیت ‏اند. اگر قرار است تورمی داشته باشیم، بهتر است که نامقید باشد. البته، قطعا از بین بردن منشا فشار تورمی، از ‏طریق آهسته کردن نرخ بسط پولی از همه بهتر است. ‏
پس از رکود ۱۹۶۰، رکودی که یک تنزل کامل در تولید بود و علت‌اش تا حدود بسیاری کندی رشد حجم پول، ‏اقدام فدرال رزرو در افزایش نرخ رشد حجم پول اقدامی درست بود. اقدام آنها در بالا نگاه داشتن نسبی نرخ رشد ‏پولی نیز کار درستی بود. این امر منشا انبساط مداوم پولی ما بوده است. به این وجود، شوربختانه آنها بیش از ‏اندازه بر انجام آن کار درست استمرار ورزیدند و در نتیجه حجم پول را با نرخ بیش از اندازه زیادی افزایش دادند. ‏این امر فشارهایی را در جامعه‌ی ما به وجود آورده است که باعث ترقی قیمتها می‌شوند. بدون پرداخت هزینه ‏نمی‌توانیم این فشارها را محو کنیم و تورم را متوقف سازیم. خطر این است که اگر به این مهم اقدام کنیم، که دیر یا ‏زود ناگزیر از آن هستیم، بیش از اندازه واکنش نشان دهیم و بیش از اندازه نرخ رشد پول را بکاهیم. حتی اگر ‏واکنش‌مان بیش از اندازه نباشد، نمی‌توان تورم را به ناگهان متوقف نمود. پیش از این نیروهایی در اقتصاد به ‏وجود آمده اند که موجب ترقی قیمتها می‌شوند. ‏
اگر قرار باشد اقدامات درست و مناسب را به اجرا در آوریم، یعنی به تدریج نرخ رشد حجم پول را کاهش دهیم، ‏برای دوره‌ای همزمان شاهد استمرار تورم و بروز نشانه‌هایی از بیکاری و رکود خواهیم بود. این بخشی از ‏هزینه‌ای است که به خاطر رشد بیش از حد حجم پول در سه یا چهار سال گذشته باید بپردازیم. لیکن پرداخت این ‏هزینه خیلی بهتر از ادامه‌ی اقدامات کنونی برای پنهان کردن فشارهای تورمی و توسل جستن به مسئولیت‌های ‏اجتماعی رهبران تجاری و کارگری است که با توسل به اعمال کلی و بی‌نام و نشان قدرت دولت تقویت می‌شوند. ‏
متشکرم.‏
فریدمن، برنده ی جایزه‎‎ی نوبل اقتصاد در ۱۹۷۶، از ۱۹۴۶ تا ۱۹۷۷ در دانشگاه شیکاگو به تدریس ‏اشتغال داشت، و بعد از آن پژوهشگر ارشد در بنیاد هوور بود. این سخنرانی که به علت اطناب و تفصیل‌اش ‏ویرایش شده است، پیشتر هرگز منتشر نشده بود. متن کامل را می توان در اینجا یافت: ‏www.richmondfed.org ‎
منبع : چـراغ آزادی   http://cheragheazadi.org/index.php/archives/729

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

دارو : شبکه یاری رسان






دارو : شبکه یاری رسان

سازمان جهانی حقوق بشری دستهای یاری کننده در سوئیس اخیرا با توجه اعمال تحریمها در ایران و کمبود شدید دارواقدام به ایجاد یک شبکه یاری رسان کرده است . بطوریکه فقط کافی است نسخه داروی مورد نظر خود را برای آنها بفرستید تا نسبت به ارسال آن دارو برایتان در ایران اقدام کنند . ایمیل این شبکه Helpinghands-iran@gmx.ch می باشد . لطفا این را جهت اطلاع رسانی بیشتر همگان منتشر نمایید