۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

بگو




بگو
با دل شیدا چه می کنی
با یادمان خسته نسلی که با من است ،
ای جان خسته
 در بازگشت نور ار آئینه
چه می کنی  

انتظار



برای تو
بستری از آبی ترین لایه های آسمان که بالاتر از ابرهای خواب آلود است
گستردم
در چشم انتظاری ...

هستم .



تمام طلاطم جهان را
در سکوت خود
بلعیدم ،
در سکوت
دیدن مرا
که هستم .

سکوت

صدای
سایش جداره ی سکوت
تولد وحشت ،
سکوت
خاک و آدمی
در جهان ،
با هرچه هستم و دارم
سکوت می کنم
تا با جهان
هم صدا شوم .

آرزو




گرسـنـه مـی خـوابـم
سـیـر راه مـیـروم
با تـمـام ثـروتـم
یـک چـمـدان رویــا .

هزاره بعد




میان لب و دندان
اشعار خونین
طلاقی ، پوست  ،  شلاق
گلوله
طناب آویزان .

از آسمان تو
نظاره کردم
روزنی زمستانی
قندیل آدم
در ریسمان برهنه !

آز آسمان تو
نظاره کردم
کپه های قندیل  آدم
که
کپه
 کپه کپه
زمین بلعید
کپه ها و تپه های
خون
سرزمین سبز روئید .

هنوز تا هزارهء بعدی
فاصله ای است
 داستان کپه های سبز
نقل شود
از دهان خاموش !

تنهائی




سیاه ترین زمان برگ زندگی
بی کسی نبود،
 اندیشه سیاهی است 
در وجود باور 
 به جولان نشسته
تا تخم کین به بار آورد .