در خاطرات سرد زمستانی
برقص
بیاد فصل خونین آن بهار ؛
جوانه های عشق سر زده
میان این جوانه ها
یک شاخه گل
از آن ما ؛
هر چند خسته ایم وگاهی نشسته ایم
باز هم
ما
نشکسته ایم .
.
در شکوه
صلح زمینی زمان
یک قطره اشک
نثار تو
زمین
مام زمان بخون کشیده ام
بنفشه ها قد کشیده اند . .
آنچه ما داریم
قرن بیست و یک
مذهب !
اعلام جنگ رهبران
پیروان در قیام ی خونین
برای کشتن
هر آنچه مخالف است !
هزاران فرقه و آیین
که پیروان هر کدام اماده قیام اند
برای بقا
در
گستره باور خویش
صدها کشور
که ساکنان آن
اماده دفاع از سرزمین خود
تا مرز شهادت اند !
هزاران هزار قوم و قبیله
که هر کدام
اماده دفاع از حریم خویشند
تا مرز مرگ
کهکشان
زمین
خانه
در این زمین
و
انسان
مقوله ای
گمشده در هستی ؟
در چیزی بنام
زندگی !
می خروشد و می درد
هر آنچه بر بساط عشق
بر بام کدام سحر
روز می رسد ؟
در غروب عاشقانه ترین واژه
گفتی :
غروبی شوق انگیز ،
بروید بر جان خسته جهانی که ذره ذره ذوب
باور فردا
آزادی
اشک حرمت
لبخند حرمت
سکوت حرمت
فریاد حرمت
تمام
در نیلی دریا
در سبزه های دشت
در ستیغ آفتاب روی کوه
بگو که می آیی
صبح در انتظار
چشمها ی کودکی تو
جوانی مرا ،
بردند
نادیا .
نه با خود ،
از هستی .
از باور دیدار
دیدن
فهمیدن
عاشقانه بوسیدن .
بعد آن
دیدن
فهمیدن
طعم بوسه
بوسه هایی رها در هوا
شد آرزو !
تو اینجا چه میکنی ؟
خبر از آزادی
در قل و زنجیر
زخمه های تازیانه ها
دشنه های خونین
سر های بی بدن
کودکان بی پدر
گورهای ناشناس
زخمه های طعنه ها
تهمت
تو اینجا
چه میکنی؟