۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه
۱۳۹۶ دی ۲۴, یکشنبه
دهان گاله های مدیحه گو
دهان گاله های مدیحه گو
به تعزیت نشسته مرثیه خوان ولایتند
آه جگر سوخته مادران
نفرین و لعنتی و فقانی دگر شود
این آتشی که بر افروخته ای بدان
تا کنه باور الهی تو شعله ور شود
دامن کشیده است
جگر سوخته ؛ سر سودایی و آتش درون
بر می کند هر آنچه تخم نفاق و نفرت و کین که کشته ای
چهل سال پیش از این و تاکنون
.
.
هر کسی که می آید در خیابان [به او می گویید] "خس و خاشاک" یا "گاو و گوساله" و یا "آشغال" !
۱۳۹۶ دی ۲۳, شنبه
من ترا می شناسم
من ترا می شناسم
روزی که برده چموش را به شلاق گرفتن
روی زخم های او مرحم گذاشتی
در نبرد گلادیاتور
دعایش
روزی که بر صلب رفت
با پستان نیمه خشک در دهان کودکش
صلیب را تبرک کردی
در کوچه منتهی به دیوان مداین
پیش از سر بریدن او
سالها به انتظار ماندی
با شاخه گلی به دست
در ان تنگه
که راه بر اهریمن بسته بود
بدست سربازانش آب
مرحم به زخم کاری دشنه ها و گرزها
نه فرصت برای شمارش اجساد
من ترا می شناسم
در نگاه گرم
تنیده
پیچیدی
در گرمای هوسناک یک هم اغوشی هول انگیز پسا مرگ
زایشی دگر
من ترا می شناسم
دختر سحر
قدیسه زمان
باکره شفق
مرا با خود
به فردا ببر ...
۱۳۹۶ دی ۲۱, پنجشنبه
۱۳۹۶ دی ۱۹, سهشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)