۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

سر دار خدا حافظ










سر دار
خدا حافظ
شبانه می برند
کجا ؟
هنوز عطر باروت و طعم خمپاره می دهی
یادگار روزگاران افتخار میهنی
چه مظلومانه می برند ترا
به گاه شب
این حرامیان
سردار
خدا حافظ!!!

.
.پیکر محمد راجی يكی از دراويش گنابادی و از رزمندگان سپاه در زمان جنگ، که در بازداشت‌گاه کشته شد، با انتقال به زادگاهش اليگودرز، شبانه در اين شهر به خاک سپرده شد


۱۳۹۶ اسفند ۲, چهارشنبه

حال این روزهای مادرم



حال این روزهای مادرم
ایران
اصلا خوب نیست
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد ..........
اشک چشم خشک شده 
و نا مهربان
نمی بارد
چرا ؟!






۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

وقتی که او زندونه







بابا آب داد
بابا نان داد
بابا به ما یاد داد
مامان به ما یاد داد
وقتی که او زندونه
دنبال داد باشم 
تا که بیداد بدونه
ما گلهای خندانیم
فرزندان ایرانیم
آباد باشی ایران
آزاد باشی ایران
از ما فرزندان خود 
دلشاد باشی ایران


۱۳۹۶ دی ۲۴, یکشنبه

دهان گاله های مدیحه گو










دهان گاله های مدیحه گو
به تعزیت نشسته مرثیه خوان ولایتند
آه جگر سوخته مادران 
نفرین و لعنتی و فقانی دگر شود 
این آتشی که بر افروخته ای بدان 
تا کنه باور الهی تو شعله ور شود
دامن کشیده است
جگر سوخته ؛ سر سودایی و آتش درون
بر می کند هر آنچه تخم نفاق و نفرت و کین که کشته ای
چهل سال پیش از این و تاکنون
.
.
هر کسی که می آید در خیابان [به او می گویید] "خس و خاشاک" یا "گاو و گوساله" و یا "آشغال" !

۱۳۹۶ دی ۲۳, شنبه

من ترا می شناسم












من ترا می شناسم 
روزی که برده چموش را به شلاق گرفتن
روی زخم های او مرحم گذاشتی 
در نبرد گلادیاتور
دعایش
روزی که بر صلب رفت
با پستان نیمه خشک در دهان کودکش
صلیب را تبرک کردی

در کوچه منتهی به دیوان مداین
پیش از سر بریدن او 
سالها به انتظار ماندی 
با شاخه گلی به دست 

در ان تنگه
که راه بر اهریمن بسته بود
بدست سربازانش آب 
مرحم به زخم کاری دشنه ها و گرزها
نه فرصت برای شمارش اجساد 

من ترا می شناسم
در نگاه گرم 
تنیده
پیچیدی
در گرمای هوسناک یک هم اغوشی هول انگیز پسا مرگ
زایشی دگر


من ترا می شناسم 
دختر سحر 
قدیسه زمان 
باکره شفق 
مرا با خود 
به فردا ببر ...


۱۳۹۶ دی ۲۱, پنجشنبه

باران شادی



















بر کش لنگر دورغ و ریا 
رها کن 
در اقیانوس
خرد را
این مردمان را 
راه نجات 
است 
هر چند سخت
دور 
خونبار و گاهی 
گرد یاس و نا امیدی 
تا مغز استخوان 
فرو می رود 
چنان جان کاه
غم انگیز  .
باران شادی خرد 
بذر امید 
به جان خسته 
جانی دوباره می دمد
رها کن لنگر دروغ و ریا 
به دریا رو 
کشتی به دریا
اندیشه و خرد  دارد .



یک گلوله









یک گلوله 
برای  دفن زندگی کافی است .
کاش می دانستم 
برای ثبت در تاریخ
که 
شلیک می کند
آن گلوله را
که شلیک خواهد شد .!