در آستانه یک ساعت
خلوت ترکهای ریز
فرو ریخت
قامتی که سایه داشت
در پاییز
در استانه یک ساعت
جانی به لب رسید
جان به لب رسیده
لب های سوخته
طعم گس خونابه هایی از جنس صداقت
در تیغهُ تیز خارهای در گلو
در استانهُ یک ساعت
یک ساعت از زمان گذشت
هجای یک بازدم
خود را می کشد برون
خار را لرزشی
گلویی خونین
حجمی از هوا
پرتاب می شود
فریاد
در استانه یک ساعت