ز تیغ خاردار بوی بهار می آید
یه شب سرد زمستانی بود
اخراش بود و همه
چشم به صحرا داشتند .
شهر ما حاکمی داشت
دلش از سنگ سخت تر
چشماش کاسه خون
هیکلش فرتوده
پیر
با دستی چلاق
هیکلش مثل الاغ
خوب الاغی که مخش
! قد یه مورچه هم بار نداشت
یه عبا داشت
! نه یکی چند تا
و یه چند تا نعل
نه ببخشید نعلین
یه عصا از خاتم
چوب اهن و چند تای دیگه
فکرش اما مشغول
اخه هیچ دوست نداشت
.و همش غمگین بود
یه روزی تنگ غروب
اون امد به شهر ما
بعد از اون تنگ غروب
! شادی و خنده رقص
رفتند همگی
خنده جرم شد
خندیدن خنداندن
! رقصیدن
متهم بود اگر هر کسی میخندید
گزمه ها میبردن
زندان
داغ و درفش
شلاق حکم معمولی بود
قاضی بود
حکم شلاق میداد
هر کی هر جا خواست کاری بکنه
کاری کرد
خواست بکنه
اما نکرد
یادش رفت
فراموشش کرد
قاضی
! حکم شلاق می داد
! زندان بود
بعد اون غروب تلخ
مردم شهر همه
افسرده بی حال پریشان دلخون
مثل گل پژمرده
نه کسی حرف میزد
نه کسی میخندید
نه کسی کاسب بود
نه کسی عاشق شد
! عاشقی جرم بزرگی بود
چشم ها کور
دست ها کج
همه لال ، مادرزاد.
سال ها طی شد
! این قصه گذشت
! همه باور کردند
! باید این جور باشه
و همان پیر علیل
! شد خدا ، یا ، نه
اره واله
یه کمی بالاتر از خود خدا
بس که تنها شده، بود
. کمی هم خل شده بود
یه روزی تقریبا
دم غروب
حاجی فیروز اومد
همه مردم شهر
زن و مرد
پیر و جون
اومدن میدون شهر
چه هیاهویی شد
یه غریبه
جار میزد توی میدون
حاجی فیروز امده مژده بدین
بهار میاد
شادی میاد
گل به دشت
دشت پر از سبزه میشه بهار بیاد
: یکی پرسید
، خوب
حالا چی ؟
چی کنیم بهار میاد ؟
این یکی جاهل بود
! خیلیم جاهلی و مشتی نطق می کرد
! حاجی فیروز وا رفت
صداش کمی اومد پایین
یعنی یه جور نجوا کرد
: شایدم ترسیده بود
خوب داره بهار میاد .
با بهار سبزه و سر سبزی میاد
تو دلا شادی ، لبخند
مهربونی میاد میون مردم شهر
جاهله عربده زد
: از اون طرف ملا نعره کشید
وا مصیبت
یا زهرا
دین و ناموسم رفت
قحبه ها دارن میان تو شهر ما
وا مصیبت
یا حسین یا زینب تو برس به داد ما
یا غریب امام رضا اسلام رفت
جاهله نعره کشید
چاقوی ضامن دار
: رو هوا چرخی زد
اقا جون قربون اون جدت برم
تو فقط لب وا کن
قیمه قیمه اش می کنم
حسنی ممد شل
فری بدو ، بگو بچه ها بیان
پای ناموسه وسط
! می کشم ، هر کی نفس داره بیاد
مردم شهر همه ترسیدن
یه کمی وا رفتن
یواش یواش
رفتن
دور شدن
اما
چشم به میدون
.از در و دیوار
از دل سرد زمستونی شب
هر چی ملا بود
جاهل بود
ریخت تو میدون
جای سوزن انداختن ، نبود .
جاهل رفت جلو : توچی گفتی ؟
کی میاد ؟
تو کی هستی ؟
من کیم ؟
اون یارو چه شکلیه ؟
ملا پرسید : مرد است یا زن ؟
سابقه دارد یا خیر ؟
زود پاسخ بده مرتیکه
: حاجی فیروز شکه شد
! اقا این حرفا چیه ؟ مرد کیه
! من که گفتم ، بهار میاد
: ملا گوشه عبا را زد بالا
خوب پس شکر خدا خانم است
خوشگل است ؟
با نمک است ؟
مقبول است ؟
اهلیت دارد ؟
چند ساله است ؟
باکره است ؟
اهل تکلیفم هست انشالله ؟
زود پاسخ بده مرتیکه
جان به سر کردی ما را
! حاجی فیروز : بابا واله به خدا اینجوری نیست
جاهل :ببینم اهله دله
خال داره ؟
خال بازه ؟
: نعره زد
فری بپر گاوی ، گوسفندی
واسه قربونی بیار
یه مسافر داریم
قدمش روی چشام
: حاجی فیروز داد زد
اقا جان فصل بهار داره میاد
ملا :خیر است انشالله
همه چی مال خدا است
فصل هم قربانش برم
، مال من
بنده خاص خدا
صیغه ای میخوانیم
محرم میسازیم
تا خدای احد و واحد باشد راضی
حاجی فیروز : فصل ادم نیست
ملا :جن است ؟
حاجی فیروز : نه واله
ملا :خیر است پری زاده حلال است روایت داریم
حاجی فیروز :عرض کردم فصل است
ملا :خوب حالا
تو بگو
کی جمالش را می بینیم ؟
چه کنیم حالا ما ؟
کم طاقت شده ایم
حاجی فیروز: با بهار خنده میاد تو شهر تون
ملا :جرم است
باید ممنوع شود خندیدن
به همه میگویم
نخندند
خوب بعدش؟
حاجی فیروز:همه شاد خوا
هند شد
ملا: ما روایت داریم که گناه است شادی
عین بی ناموسی است
ما روایت داریم در خلوت ما شوخ طبعی خوب است
البت
. باید صیغه کنیم
حاجی فیروز نشست روی دو پا
روی زمین
دست هایش را برد روی سرش نجوا کرد
حاجی فیروز : من پیام آور نوروزم
که داره بهار میاد
ملا :پس بگو بی ناموس
هرزه گرده که با معشوقه میاد
هوس کرببلا کرده بسی
جاهل :اون با من حاجی جون
میارم پیش شما اب توبه بریزی رو سرمون
ملا : مردک ابله او با کسی هست
جاهل:می برم اون نفسو که به معشوقه من چپکی نگا کنه
حالا هر کسی باشه
بببنم یارو
گفتی اسمش چیچیه ؟
مردم از دور به تماشا بودن
حاجی فیروز بلند شد از جاش رو به اون مردم دور
که نگاه میکردن داد کشید :به دو فردای دیگه
از خودتون بیاین بیرون
بهار میاد
فصل نو
امید زندگی میاد
تو دلا شادی میاد