بــاران
ما هر دو آ شناي هم هستيم
اي آ شناي قديمي
که ا ينچنين
در حلقه ا م گرفته اي و من
در ميله هاي تو
چنگ ميزنم صبور
زيرا که ا نتظار
در تو
باز مي شود
تا پاکترين ضمير دقايق
معنا شود.
اي آ شناي جوا ني و شادي غرور
در سردي ديوا ر ميله اي
ا ين سرخي
گرماي ديگري وراي تب
ا ز دهليز قلب ترا وش مي کند
به رگ.
ما هر دو هستيم
در کنار هم.
اين سايه هاي ماست
که در طول روز
فصل را
درکشيدگي قد تعبير مي کند.
تک درخت
پشت حصار تو
گويا برگ و بارش
به فصل سرد
سا ر است و گاهي کلاغي
که با تلنگري
آ سمان را به بازي مي گيرند،
و ما هر غروب
قد مي کشيم
در آ سمان آ بي
زير با ل سارها ي هراسان.
پروا ز ميکنيم
به جا ئي که ماه
نشاني کوکب را
در گرگ و ميش مي دهد.
ا بر مي بارد
آ ه ا گر مي شد
زير ا ين بارا ن
حتي ا نگشتي ا ز يک دست
تر مي شد،
مي شد ترا نه را فهميد،
ترا نهء بارا ن!!!