۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

هستي

هستي

در چشمهايـم

بستري از مخمل سبز

به لطافت خيال

در فراز

براي جاودانگي ، گستردم

تنها براي آنی

كه ميزبانٍٍٍ سبزينهء چشم تو باشد

و در فرا خناي ا ين دل كوچك،

بوسعت هستي

سفره اي چيدم،ا ز هستي حيات

كه آ ني گذر كني

بر خوا ن گرسنگي

* * * *

در روح من حلول كن

تا جاودانگي را

بر فراز اعصار

بوسعت هستي

به ا رمغان برم.

اي هست،

كه نيست من

كوچكترين بها براي با تو بودن است.

با من بيا

تا جاودانگي..

هیچ نظری موجود نیست: