مهر آفتاب
وعده كردي كه سخن مي گوئي
اي مهر آفتاب
سخن گو ، زخود دمي
* * * *
در بستر دو چشم نو،
جاي خفتن است ؟
یا خشم نسلي نهفته است
در برق ديدگان تو؟
* * * *
يك يادگار مشترك
در پشت پرچين مردمك
موج مي زند
در زلال آ ب چشم تو!!
* * * *
ا ين سو،
دستي بسوي توست
تا، يكسر روي
به باغ ابريشم خيا ل
بي ترس دشنه و درفش
ما زخم كهنه ، زياده بر اندام ديده ا يم
پروا مكن
در شور و مستي بودن
هر چند نظاره گر باشند
* * * *
شاید،
فردا است
ابدیت.
كه دل ، در ا ميد فردا نيست
در باغ خيال من
هـميشه جاي پروا نه خيال تو
خا لي است.
يك قاصدك
چشم انتظار توست
كه بر دروا زهء دلم
نشسته است.
* * * *
سخن گو
مهر آفتاب
دمي زخود
من چشم انتظار جاي خالي پروانهء توام
ا ين سو بيا
پرواز كن
پرواز كن....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر