۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

غـریـبـانـه

غـریـبـانـه

غریبانه

بی کس

آرام می گریست.

بیچاره ما

که از حیله و فریب

بر هیچ چنگ میزنیم

آواره تر از ما

در کنار ما!

دیگر نمی شود بی بغض

در چهرهء کسی

غم را نظاره کرد

هر چهرۀ غـمـیـنـی

پـل می زنـد

از راه چشم

در خانـۀ دلم.

بی اختیار

از چشمه های لبا لب این چاه غم

جاری می شود

در پهن دشت عطشناک گونه ها

این قطره های اشک !

نـگـاه کـن

نـگـاه کـن

با خورشید

از فراز بودن

نظاره گران را نظاره کن

آشفته تر از امروز همیشه فرداست

نگاه کن

در غبار مه آلود روزگار

بر شکسته بال پرواز

نگاه کن

خشم بی مهبا

در چشم کودکان را نظاره کن

آفتاب

در چشمهای زیبا و کوچک

آشفته در تـلاتم است .

در دور دست

کودکان گمشده

بیاد گمشده های فصل زرد

پرسه می زنند

نـار


نـار



آسمان کبود و
انقتاع نفسها ی ثانیه
تکاپوی سخت لحظه ها
به باور بودن ِزمان
غبار آسمان از آئینه برفت
گل در آئینه
غنچه ها پدید آمـد
پری چهر خاطره
محو آب .
آفتاب در بطن سرما
و باد همچنان وزید .
گل از غنچه های نار
بتاراج باد
خروس خوان ،
خروس می خواند
بروی تاج خروس
نار ببار آمـد !

مـرداب

مـرداب



چـه بود؟
صدای مرغی بود؟
یا دام تنیده به راه پرواز
که اینچنین شکست
خواب سنگین مرداب.
به خون کشیده شد
بال پرواز
در پرواز
آه
پرواز پرهای خونین
آه از پرواز پرهای خونین بـر مرداب!!!

باران

باران


آسمان چشم ابری است
چشمه سار چشم خالی است.
بیابان گونه
از عطش می سوزد
و سبزه
در چشم انتظاری مانده است.
انتظار بارانی است
آه ، ا گر باران ببارد
ا گر باران ببارد.

حسـرت

حسـرت


از زمانی که تاریخ حیات یافت
حسرت بوسه ای را داشتم
که در حرارت عشق
یکی شد ن را
تجربه کنم
دریا
میزبان کویر باشد
کویر
بستر جاودانگی بذر
دوستی
در طنین شریانهای خون
مفهوم خود را
باز یابد!!!

حـیـات

حـیـات




سبزه زاری که شوره زد
کجا بود دل
تا ببیند
و چشمها
در کاسهء سر
نقطه ای د ر بی کران را
دیگر جستجو نکرد!!!
تن
و کاسه های چشم
چو سنگ
در کالبدی که آغاز پایانی بود
دل نمی تپید
و هـول مرگ بـر بالین نشسته بود !