۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

بـیـاد او


بـیـاد او


خاطرات خود  بچین

زشیشه ها 

 عبور کن !

برای سایه روشن غروب

برای لحظه لحظه ها ی بود ن و نبودنت .

ز شاخـه ها

بچین شکوفه های آرزو

بپروران

 به باغ آرزو

امـیـد !


نگار من

نگاه تو مکدر است

و آئینه

ز شرم از حضور در بـرابـرت

موج می زند

به جان خود

که یـادی از گذشته است .

 آفتاب

 قطره های آب

بوی مهربان یاس

مهر مقدسی

امـیـد زندگـی است !



سحر

سحر

سحر

دختر خجول زمان

زادهء شفق

هزاران

دل به تو دادند

و باز

هزاران عاشق

ستاره می شوند

و

می بارند

به زیر پای تو

سحر

سحر

نوید روز و نور

شادی و ظفر

خجسته باد مقدمت!

خجسته باد مقدمت!

غـریـبـه

غـریـبـه

خیال تو آخر

نفس برید از ما

بجان تو اینجا

فغا ن ز تنهائی است.

به هر طرف راندم.

غـریبـه بودم و تنها

دریغ که امشب هم

نشان دیشب داشت

خیال روی پریشان

و این دل ریشم

ز اختر بختم

شکایتی دارد.!

غـریـبـانـه

غـریـبـانـه

غریبانه

بی کس

آرام می گریست.

بیچاره ما

که از حیله و فریب

بر هیچ چنگ میزنیم

آواره تر از ما

در کنار ما!

دیگر نمی شود بی بغض

در چهرهء کسی

غم را نظاره کرد

هر چهرۀ غـمـیـنـی

پـل می زنـد

از راه چشم

در خانـۀ دلم.

بی اختیار

از چشمه های لبا لب این چاه غم

جاری می شود

در پهن دشت عطشناک گونه ها

این قطره های اشک !

نـگـاه کـن

نـگـاه کـن

با خورشید

از فراز بودن

نظاره گران را نظاره کن

آشفته تر از امروز همیشه فرداست

نگاه کن

در غبار مه آلود روزگار

بر شکسته بال پرواز

نگاه کن

خشم بی مهبا

در چشم کودکان را نظاره کن

آفتاب

در چشمهای زیبا و کوچک

آشفته در تـلاتم است .

در دور دست

کودکان گمشده

بیاد گمشده های فصل زرد

پرسه می زنند

نـار


نـار



آسمان کبود و
انقتاع نفسها ی ثانیه
تکاپوی سخت لحظه ها
به باور بودن ِزمان
غبار آسمان از آئینه برفت
گل در آئینه
غنچه ها پدید آمـد
پری چهر خاطره
محو آب .
آفتاب در بطن سرما
و باد همچنان وزید .
گل از غنچه های نار
بتاراج باد
خروس خوان ،
خروس می خواند
بروی تاج خروس
نار ببار آمـد !

مـرداب

مـرداب



چـه بود؟
صدای مرغی بود؟
یا دام تنیده به راه پرواز
که اینچنین شکست
خواب سنگین مرداب.
به خون کشیده شد
بال پرواز
در پرواز
آه
پرواز پرهای خونین
آه از پرواز پرهای خونین بـر مرداب!!!