بـیـاد او
بـیـاد او
خاطرات خود بچین
زشیشه ها
عبور کن !
برای سایه روشن غروب
برای لحظه لحظه ها ی بود ن و نبودنت .
ز شاخـه ها
بچین شکوفه های آرزو
بپروران
به باغ آرزو
امـیـد !
نگار من
نگاه تو مکدر است
و آئینه
ز شرم از حضور در بـرابـرت
موج می زند
به جان خود
که یـادی از گذشته است .
آفتاب
قطره های آب
بوی مهربان یاس
مهر مقدسی
امـیـد زندگـی است !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر