امـیـد
تمام سرزمین من
گرسنه نه
بی خانمان نه
بی کار نه
بی امید به فردا
زنده اند هنوز
آه ای هوای باز !
در شهرکوچکی
در نغمه کسی
در شهر پرصدا
آواز خوک و موش
این آفت زمین
آه این صدای باد
آزار می دهـد .
این قصۀ بلند:
در سود کاسبان
در سوک عاشقان
در صحبت زمین !
در نعرهء فضا
در ضجهء کسی
از بند شحنه ها
آواز نور و سور
امید و آرزو است
آزادی یقین
آرام پر زدن
بر معبد زمین
آن دم رسیدن است
شـبـنـم
شبنم
بلور صبح د م !
شبنم نشست وباغ
حصاری به خود کشید
آه نهانی خفتگان را
رهگذر شنید
و
در حسرت یک نگاه
از پشت این حصار
آرام گذشت و نچید
یک شاخه یاس .
همراه او
بانگ خروس سحر خیز بود
در کوچه ای به وسعت یک دم !
شبنم نشست
شبنم نشست بجام بلورین صبح د م!!
سحر
سحر
دختر خجول زمان
زادهء شفق
هزاران
دل به تو دادند
و باز
هزاران عاشق
ستاره می شوند
و
می بارند
به زیر پای تو
سحر
سحر
نوید روز و نور
شادی و ظفر
خجسته باد مقدمت!
خجسته باد مقدمت!
خیال تو آخر
نفس برید از ما
بجان تو اینجا
فغا ن ز تنهائی است.
به هر طرف راندم.
غـریبـه بودم و تنها
دریغ که امشب هم
نشان دیشب داشت
خیال روی پریشان
و این دل ریشم
ز اختر بختم
شکایتی دارد.!