شـبـنـم
شبنم
بلور صبح د م !
شبنم نشست وباغ
حصاری به خود کشید
آه نهانی خفتگان را
رهگذر شنید
و
در حسرت یک نگاه
از پشت این حصار
آرام گذشت و نچید
یک شاخه یاس .
همراه او
بانگ خروس سحر خیز بود
در کوچه ای به وسعت یک دم !
شبنم نشست
شبنم نشست بجام بلورین صبح د م!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر