یاد آر
کوچه ها
ورق پاره های تاریخ
رهگذران هراسان
از کنار هم
در سکوت
سرد .
انکه میخندد
بامداد صبحی را می دهد نوید
بر طنابی که برایش حلقه کرده اند
هر چند
پیش از طلوع آفتاب
بر باد میرود
قبل از اینکه فردا در آید
یک جهان سخن
پیش از انکه بمیرد
یک جهان رویا
پیش از آنکه بمیرد
فردا
شناسنامه ملتی
کوچه های شهر
رهگذران
خاموش ار کنار هم
گذر می کنند
زخمی که تا استخوان
در سکوت چشمها
فریاد است
به قامت تو صبحی نیامده
که بی تابانه
شرحه شرحه شب را
برای بامداد
جار می زنند
خونین
دلم برای مردن تنگ شده
اگر به باور رسیدن به تو باشد که رفته ای
اگر به باور رسیدن
اگر به باور
اگر !
بر می گردم
روزی ؛
نه از برای فتح
به جایی که مال من است ؛
یک قبرستان
پر از شرف
پر از شور و عشق
که خفبه اند به خون ؛
بر می گردم
نه از برای فتح
به خانه ام
وطن .
آن شب که با ماه بودم
صدای نجوایی غریب
اصوات کهکشان راه شیری
روی تپه کوتاه خاکی
تکه داده به دستها پشت سر و لنگها دراز به دراز باز به دو سو
کره ای آبی در آسمان روبر بنام زمین ؛ با لکه های نارنجی که سوسو می زند ،
خورشید آنسوترک که پیدا نیست ؛ یک عالمه ستاره و سیاره در اطراف که اگر دستش رابالاببرده یکی کف دستش می نشیند بی تعادل که هر آن به سمتی می رود .
خمیازه ؛
صدای خمیازه ماه بود بعد از چرت عصرانه
ماه : هی چه می کنی ؟
من : تماشا
ماه : تماشای چی ؟
من : زمین
ماه : کجاش را تماشا می کنی ؟
من : همه جاش را
ماه : خوب چی دیدی ؟
من : قشنگیش را
ماه : از من قشنگتره ؟
من : آنجا که بودم ترا تماشا می کردم
ماه :خوب ؟
من : تو همیشه قشنگ بودی و هر شب به شکلی ، انگار می رقصیدی تو کهکشان ، اولش با ناز می آمدی و می رفتی ، نازک و ترکه ای ، طوری که آرزو می کردم تو آن دل هلالی تو دراز بکشم و دستم را بذارم زیر سرم و به پشت دراز بکشم یه پام را بندازم رو آن یکی پا و به شکم سیر تماشات کنم ، اگرم حوصله ات سر رفت شکمتو غلغلک بدم تا از خنده هی به دور خودت بچرخی و به چرخی انقدر تا سر چات جیش کنی ها ها ها ها
ماه : ببینم مگه خوشت میاد آزارم بدی؟
من : نه بابا شوخی کردم ، ولی آنقدر قشنگی، تازه هر شب چاق تر چاق تر می شی مثل به هندوانه بزرگ چاق و چله گرد گرد آبی رنگ با چند لکه سیاه مثل نقشه جغرافیا
ماه : پس من از زمین خوشگل ترم ؟
من : نه الان که نگاه می کنم زمین هم خیلی قشنگه
ماه : پس چرا آمدی اینجا ؟
من : اما وقتی آمدم سوال هام خیلی بیشتر شد ه قبلا دلم می خواست که بغلت بخوابم و باهات بازی کنم ، غلغلکت بدم ، بخندی و شاد باشی ، اما حالا به جور دیگه شدم
ماه : چه جوری شدی ؟
من : مثلا این صدای آهنگی که اینجا پیچیده ، انگار ستاره ها دارند راجعب چیز مهمی حرف می زنند من حرف هیچ کدامشان را نمی فهمم ، اما این و می فهمم که دارند پچ پچ می کنند و کسی سر آن یکی داد نمی زنه ؛ با هم دعوا نمی کنند پچ پچشون هرچند خیلی دورند از هم اما خیلی مهربانی توش هست ؛ این خیلی قشنگه ، مگه نه ؟
ماه : خوب برای چی باید دعوا کنند ؟
من : خوب مثلا برای خدا
ماه : چی ؟ برای خدا ؟ چی هست ؟ آن هم ستاره است یا سیاره ؟
من : خدا خالق همهُ دنیاست ، من تو زمین و همه ستاره ها و سیاره های دنیا حتی آن سیاه چاله که آنطرف نشسته و همه چی را داره قورت میده گلوش هم نمی گیره تا به چکه آب بخوره
ماه : اگه اینطورکه تو می گی باشه خوب من ندیدمش اما چرا باید برای خدا با هم دعوا کنیم ؟
من : تو زمین که بودم فقط دعوا نبود ، با هم می جنگیدن
ماه : می جنگیدن یعنی چی ؟
من : یعنی با اسلحه مثل تفنگ ؛ توپ ؛ نارنجگ ؛ خمپاره و موشک و کشتی های جنگی و هواپیما های جنگی می رفتن و همدیگر را می کشتند تا به خدا ثابت کنند که حق با آنها است و خیلی هم خدا را دوست دارند و تازه هر روز یک سلاح جدیدی را اختراع می کردند که بهتر و بیشتر بکشه آدم بکشه .
ماه دهنش همین جوری وا موند چرت عصرانه اش راستی راستی از سرش پرید
ماه : حالا همه اینهایی که گفتی یعنی چی ؟ یعنی خدا اینهمه مهمه که باید همدیگر را بکشیم ؟ یعنی اگر همدیگر را نکشیم خدا خوشش نمیاد ؟
من : نه بابا خداکه نگفته همدیگر را بکشید گفته همه شما را خلق کردم که یا هم زندگی کنید
ماه : خدا خودش به تو گفت ؟
من : بابام به من گفت ؛ بابای بابام هم به بابام همینجوری برو جلو ، یعنی بابای بابای بابام به بابای بابام گفته بود
ماه : خوب از کجا می دانی که بابای بابای بابای بابات راست گفته و یا دروغ گفته ؟ اگر اینجور باشه که تو گفتی پس چرا خود خدا نمیاد که شما ها را با هم آشتی بده و یه باره همه با هم دوست باشید و دعوا و یا آنی که گفتی اسمش چی بود ؟ نکنند
من : کدام یکی ؟
ماه : همون که همدیگر را می کشند
من : جنگ
ماه : خوب آره جنگ نکنند و دو گروه با هم آشتی کنند
من : دو گروه چیه ؟
ماه : همان هایی که با هم جنگ می کنند تا به خدا ثابت کنند که خیلی خیلی دوسش دارند
من : دو گروه که نیستند خیلی خیلی زیادن مثلا حساب بلدی ؟ منظورم شمردنه؟
ماه : یه کمی بلدم ستاره ها را که می شمارم هر چی جلو تر می روم یکی به عدد قبلی اضافه می کنم
من : خوب پس متوجه می شی که چه می گم.بیشتر از دوهزار مذهب تو زمین هست ؛ هر مذهب هم خودش چندین گروه هست راستش من هم آخرش نفهمیدم که چقدر مذهب و گروه و دسته تو زمین هست اما این و فهمیدم که همه قراره طرف مقابل خودشونو بکشن تا خدا بفهمه که خیلی دوسش دارند و به حرفاش عمل می کنند
ماه : چرا اینقدر سخت حرف می زنی ؟ من که نفهمیدم این چیه ؟
من : کدام چیه ؟
ماه : همین که گفتی ، مذهب ،
من :آخ آخ تو چرا از هیچی خبر نداری ؟
ماه : چطور ؟
من : تو نمی دانی مذهب چیه ؟
ماه : از کجا بدونم ؟
من : مذهب خیلی خیلی مهمه اگر مذهب نداشته باشی حتماحتما می ری جهنم و تو آتش جهنم می سوزی
ماه با تعجب و حشت : یعنی اگر مذهب داشته باشم دیگه نمی روم جهنم ؟
من : آره اما باید انتخاب کنی کدام مذهب خوبه همشون می گن نمیرن بهشت . هر مذهبی میگ که فقط طرفدارای ما میرن بهشت و بقیه میرن جهنم .
ماه : چطوری ؟
من : خوب هر مذهبی به پیغمبر داره و هر پیغامبر چند تا هوادار داره که بعد پیغمبرشون خودشون رییس شدن و هر هوادار برای خودش پیروانی داره و هر پیروی هم برای خودش یک مسلک درست کرده که تو کشورهای مختلف هستند و تازه کشور ها هم هر کدام برای خودشون به مذهب دارن و مهم تر از آن اینه که هر کشور هم دوست داره هی گنده تر و قوی تر و بزرگتر بشه که باز به خاطر همین کشور با هم می جنگند
ماه که دیگه جدا گیج گیج شده بود و سرش در دوران بود پرسید:کشور دیگه چیه و چرا باید بجنگند ؟ تازه برای بزرگتر شدن یا برای خدا ؟
من : هر دو طرف وقتی که چنگ را می خوان شروع کنن حتما به نام خدا شروع می کنن و از خدا طلب کمک مالی و معنوی می کنند بعد حمله می کنند و همدیگر را می کشند ؛ این بکش اون بکش ؛ اون بکش این بکش تا حسابی خسته بشن یا پولشون تموم شه تا صلح کنند .
ماه درست و حسابی دیگه دهنش به وجب باز مونده بود ازتعجب
ماه : خوب پس چرا خود خدا نمیاد آشتی شون بده که نجنگند و همدیگه را نکشن ؟ این مالی چیه ؟
من از خنده داشت می ترکید : مالی نمی دونی چیه ؟
ماه :خوب نه نمیدونم
من خجالت کسید از خندیدن به ماه و گفت : چقدر خوب گفتی نمی دونم
ماه :چرا ؟
من : چون تو زمین کسی این حرف را نمی زنه و اگر این حرف را بزنه مردم فکر می کنند که آن هیچی نمی دونه و خیلی وقتها هم مسخره اش میکنند
مته : آه ! چرا ؟
من : مالی یعنی پول . پولی داشته باشند که اسلحه بخرند و آدم استخدام کنند که بتونند برن برای خدا بجنگند .
ماه : تو بازم داری خیلی سخت حرف میرنی و من خیلی سخت می فهمم که منظورت چیه ؛ این پول چی هست خریدن و استخدام کردن یعنی چی ؟
من : ماه جان پول به تکه کاغذ هست که با آن میشه چیزی را که لازم داری را بخری و خریدن یعنی آن کاغذی که روش به شماره نوشته را بدی و چیزی که لازم داری را بگیری، هر چی شماره روی پول بزرگ تر باشه میشه چیزای بیشتر و بزرگتری بخری و استخدام هم یعنی میرن به جایی که کمک لازم دارن کمک می کنند و در عوض کمکی که می کنند پول میگیرند حالا متوجه شدی ؟
ماه : یه کمی اما برای جنگیدن برای خدا که ثابت کنند خیلی خدا را دوست دارن و بعدش برن بهشت دیگه چرا پول میگیرند ؟
من : خوب می گن این هم یه جور کاره
ماه : کار میکنند که همدیگر را بکشند پس کدام یکی بهشت میره ؟ هر کی که بکشه یا اونی که کشته میشه ؟
من : تو زمین به اونی که میکشه میگن قهرمان ، دلاور ؛ میهن پرست و خیلی چیزای دیگه و اونی که کشته میشه بهش میگن شهید و شهیدا را میگن که مستقیم میرن بهشت .
ماه با چشمشان باز از تعجب : اگر کسی که کشته میشه و هم کسی که میکشه بهشت میره ؟
من : آدمهای خیلی بد .
ماه :خوب اینجا آدمهای بد کیا هستند ؟ اینا که کشته شدن و قاتل هستن و هر دو بهشت میرن پس کی جهنم میره ؟
انگار ماه به پس گردنی محکم پس کله من زده باشه فکرش به کار افتاد و از خودش پرسیدم راستی کدامشون باید بره جهنم ؟ و به ماه گفت :اینو منم نمیدونم
خیلی سخت بود که بگه نمیدونم ، اما برای اولین بار تو عمرش به ماه گفتم نمی دونم ، بعدش به احساس خیلی خوبی پیدا کرد ؛ احساس اینکه چقدر با ماه می تونه راحت صحبت کنه و کسی اونو مسخره نمی کنه بابت گفتن ( نمی دانم )
ماه خیلی مهربان سرش را کمی پایین آورد و به من نگاهی کرد و گفت : پس یه قولی به خودت بده ؛ تا روزی که خود خدا نیومد درست و حسابی روبروت ننشسته و بهت نگفتش که به خاطر من برو به جنگ با کسی حنگ نکنی . فکر می کنی کار سختیه که به خودت قول بدی ؟
من سرش را برگردند به سمت ماه و با لبخند شیرینی .
انتخابات پیش رو !گزینه های روحانی ؟
خامنه ای و جناح اصولگرا مدتهاست به این نتیجه رسیده اند که بر امد صندوق آرای تحت کنترل ایشان و نیروهای اصولگرا و راست حاکمیت روحانی است چون به درک سیاسی جامعه کاملا آگاه هستند .صندوق انتخابات گلوگاه خروجی شعور سیاسی جامعه است ؛ کسانی که به خواست رهبر نه گفتن بعلاوه کسانی که آگاهانه در انتخابات تحت کنترل رهبر شرکت نکردن . جمع این دو گروه اجتماعی در کنار آرا خاموش جامعه زنگ خطری جدی برای بقا ولایت فقیه است .
دستور روی میز رهبر چیست ؟
۱ -بعد از انتخابات ۱۳۸۴ عملا رهبر در بلاشی جدی برای تغیر ساختار قدرت بر آمد ؛ تلاش برای حذف قدرت اجرایی دولت در کنار تقسیم قدرت متمرکز به نیروهای منتخب خود در استانها که امام جمعه های هر منطقه هستند چرا که به خوبی واقف است تغیر چند امام جمعه خاطی به مراتب ساده تر از درگیری مستقیم با دولتمردان بر آمده از انتخابات تحت کنترل است .
۲- در این راستا انتخات عناصر اجرایی در مناطق تحت امر امام جمعه ها در محدود کردن قدرت مانور دولتهای منتخب در انتخاباب را کاملا محدود در موارد جدی کاملا خنثی می کند
۳- رهبر با اتکا به قانون در ارگانهای تحت امر خود مانند مجلس خبرگان و عناصر وفادر در مجلس تا جایی پیش رفته که در تایید وزرا رییس جمهور و احراز صلاحیت از مجلس عملا ریییس جمهور را به ابزاری تشریفاتی تلاش دارد تبدیل کند .
اینکه آیا رهبر تا چه حد می تواند این پروزه را پیش برد و به مانگاری تمرکزقدرت در ولایت فقیه کمک کند گزینه ای جز اتکا به اهرم نظامی ندارد و این را هم می داند که در نیروهای نظامی متعدد که ساخته و پرداخته نظام است تنها نقطه اتکا میتواند امرای سپاه و بسیج باشد و در این راستا باج خواهی سپاه در همراهی با رهبرتامل بر انگیز است .
سپاه پاسداران امروز سپاه پاسداران سالهای ۶۰ نیست که بی هیچ چشم داشتی اوامر رهبر را به جان می خریدند ؛ و بدنه سپاه هم دیگر باوری به مانند گذشته به نظام ندارن
نکته قابل تامل این است که :هیچ یک از نیروهای داخل نظام از اصولگرا گرفته تا اصلاح طلب از وحشت انتقال قدرت به طرف مقابل حاضر به محدود کردن قدرت مطلقه ولی فقیه نیستند !
امروز کف خیابان و قوه قضاییه حوزه عمومی فشار به دولت است . ممانعت از اجرای کنسرت ها توسط امام جمعه ها در سایه ارازل اوباش تحت امر مقام رهبری و بازداشت های خود سرانه اطلاعات سپاه و اعلام جرایم سنگین برای فعالین مدنی و صنقی دامنه پریشانی و نا امنی اجتماعی را دامن میزند تا دولت روحانی را وادار به تعین نمایندگان وفادار به حفظ قدرت متمرکز در رهبر را تضمین کند .
قوانین علمی را باید دوباره دید
قانون گرمایش ؛ سوختن .
می سوزد از درد
فقر
گرسنگی !
راستی
چرا گرم نمی کند
جان خسته را ؟
جانوران را
که
جمع و ضرب و تفریق می کنی
نتیجه حیرت آور است
هنوز ؛
جانورند !
وقتی که ماه
میهمان جام شراب توست .
یک آرزو
در نسیم صبح
در مسیر باد
آونگ می شود
یک آرزو
رویا
هزار امید
با باد می رود