كوچ
در آخرين كوچ زمستاني بود.
خاطرات
در ملعبه اي از ا لفاظ
دفن شدن
* * * *
من
تو
شايد
بايد
بپرهيز
حالا
فردا
خموش
* * * *
زنگهاي برنـجي
بار سنگين بر گلوي بره ها
تا در دوردست
گرگها پيمانه شادي پر كنند
براي چاشت فرداشان!
* * * *
برف نيامده
قرباني خويش را گرفته است
و بره هاي آبستن
قرباني فصل بعد را يدك مي كشند
* * * *
كوچ زمستاني آغاز مي شود
فردا
خـموش
با قربانيان بي شـمار خويش!.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر